آش نذري بيده و حسينيه و هيات سينه زني محله ما (خاطراتي از محرم در بيده ميبد و محله پشت باغ يزد) |
|
چكيده: گفتن خاطراتي از پختن آش نذري در دهه اول محرم در بيده و تعريف قنات و آسياب بيده و تشريح اوضاع مردم بيده در محرم و صفر، وضع هيات هاي سينه زني و مراسم تعزيه و شبيه گرداني در حسينيه خانقاه بيده. گفتن اوضاع مردم يزد و به خصوص اهالي محله پشت باغ در محرم، تجزيه و تحليل هييت هاي سينه زني محلات يزد از نظر اجتماعي و رقابت آنها باهم. شرح مراسم و آماده شدن هييت ها و شبيه خوان ها و بازيگران تعزيه در محله خلف باغ و وظايف رييس محله در اين موارد و برشمردن پاره اي از روساي آن محله. تشريح حسينيه پشت باغ و بررسي تبلور جايگاه ها و روابط اجتماعي در آن، نحوه استقرار زنان و مردان و صنف هاي مختلف در آن و بررسي روابط هيئت ها با احزاب و سياست. توضيح نحوه استقرار ميز هاي چاي، نحوه پذيرايي چاي و قليان و نحوه برقراري نظم در آن حسينيه. بررسي رابطه جايگاه اجتماعي با ثروت و كس و كار و همچنين بررسي هويت محله اي و غرور محله اي در يزد. گفتن خاطره اي از مراسم شبيه گرداني بازار شام ظهر يك سال عاشوراي تابستاني در ميدان امير چخماق و شرح نحوه برگزاري بازار شام و در انتها بررسي رابطه قدرت با رياست هيأت هاي يزد. واژگان كليدي: محرم، صفر، آش نذري، هيأت، مداح، روضه خوان، شبيه بازي، تعزيه، امام حسين -ع-، حضرت ابوالفضل -س-، حسينيه، مسجد، سينه زني، روضه خواني، ظهر عاشورا، يزيد، خولي، دو طفل مسلم، بازار شام، سفير فرنگ، طايفه بني اسد، قليان، چاي، قنات بيده، آسياب بيده، قنات حسن آباد، حسينيه خانقاه، پير چراغ، چاه صاحب الزمان -ع-، حزب مذهبي ها، حزب توده، صنف مسگر ها، سراج ها، كارمند ها، كارگران، شعرباف ها، هويت و غرور محله اي، حاج كاظم آقا مقتدري ناظمي، آقا سيد علي نانوا، استاد غضنفر مسگر، هفت برادران، شش برادران، آقاي قلياني، حاج آقا صادقيان، آقاي سراجيان، برادران اسد اللهي، حاجي محمد صفار، برادران آدابي، عزيز آدابي، اسد آدابي، ملا محمد، حسن كلاغ، بيده، ميبد، محله خلف باغ، پشت باغ، يزد. |
|
عنوان كتاب: خاطرات شازده حمام زيرعنوان كتاب: گوشه اي از اوضاع اجتماعي شهر يزد در دهه 1340 - 1330 نويسنده: دكتر محمد حسين پاپلي يزدي حروف چيني و صفحه آرايي: ليلي گازر انتشارات: پاپلي چاپ و صحافي: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي گنجينه: حسين بشارت، شماره 8 شابك: 964-95792-2-2 |
|
|
|
|
اين خاطرات مربوط به سال هاي دهه 1330 مي باشد. |
|
1- آش نذري بيده ۩
|
مراسم آش نذري پختن در يزد؛ در روز هايي از محرم و صفر و مخصوصاً در ايام دهه اول محرم در بيشتر محلات يزد و شهر ها و روستا هاي اطراف از شب تا صبح مردم در ديگ هاي فراوان و به خط شده آش مي پزند؛ هزينه هاي آن توسط خود مردم آن محل يا توسط افرادي به جهت نذر يا وقف تامين مي شود؛ اين عكس مربوط به شب عاشوراي بهمن 1384 مي باشد. Marc Morte; Flickr.com
يك دفعه كه به «بيده» (1) ۞ رفتم، اول محرم بود. بساط روضه، تعزيه و شبيه بازي در «ميبد» و همه آبادي هاي اطراف ميبد مانند بيده، «يخدان»، «خانقاه»، «بفروييه» و ... برقرار بود. در حسينيه بيده هم، روضه خواني بود؛ ولي از همه مهمتر، بساط آش نذري برقرار بود. واقفي، املاكي را وقف كرده بود كه در ده روز اول محرم، بايد از درآمد وقفيات او، آش نذري مي پختند. روز اول، همه مردم براي گرفتن آش، رفتند. آش خوشمزه اي بود. همه خوردند. روز دوم، همه مردم هجوم بردند. روز سوم، تعداد مردم كم شد. روز چهارم هم آش تمام شد. روز پنجم در كوچه ها جار مي زدند كه مردم بيايند آش ببرند؛ و روز ششم، عده اي، آش ها را براي حيواناتشان -گاو، ميش و الاغ- مي بردند و فقير تر ها، آش را مي خوردند؛ ولي همه معده ها، خراب شده بود. در همه آبادي هاي اطراف، آش مي پختند و لذا روستا هاي دور و نزديك هم آش نمي خواستند. آش ها مي ماند؛ ولي بايد بر مبناي نيت واقف، در تمام مدت ده روز اول ماه مبارك محرم، آش مي پختند. روز هفتم و هشتم، به ميش ها و الاغ ها هم آش مي دادند و بالاخره روز هاي آخر، مقدار زيادي از آش ها را در آب قنات مي ريختند كه ماهي ها هم بخورند؛ البته ماهي ها هم آش ها را مي خوردند و بعضي از آنها به علت اينكه لوبيا و يا نخود را درسته قورت مي دادند، مي مردند. با پول مواد خام آش ها مي شد براي همه مردم كفش خريد؛ ولي بايد نيت واقف، عمل مي شد.
بيده، قنات پرآبي داشت. آب قنات به قدري بود كه يك بچه 10 ساله را از جاي خودش مي كند و مي برد. زن ها و بچه ها براي شستشو و آب بردن، به سر قنات مي آمدند. اين قنات در سال 1382 كه من به بيده رفتم، خشك خشك بود. بيده، آسيابي هم داشت كه داراي تنوره عميقي بود و گويا اين آسياب، با آب «قنات حسن آباد»، كار مي كرد. اين «حسن آباد» كه در پايين دست بيده است، مال زرتشتي ها بود. در نوروز 1382 كه سري به حسن آباد زدم، هنوز تعدادي زرتشتي در آنجا، ساكن هستند. در سال 1383، آتش آتشكده آنجا، روشن بود.
دفعه ديگري كه به بيده رفتم، حدود تابستان سال 1337 بود و هوا، گرم. جوان ها، خود را در اين تنوره عميق و خطرناك، به آب مي انداختند. بالاخره جواني كه در تنوره آسياب به زير آب رفته بود، بر اثر فشار آب و كشش سوراخ كوچكي كه آب را با فشار به پره هاي آسياب مي زد، در زير آب، گير افتاده بود و در تنوره، خفه شد. وقتي كه مي خواستند جسد او را از تنوره در آورند، محشري بود.
|
گوشه اي از اجراي مراسم تعزيه در يزد؛ هر محله و روستا علاوه بر هيئت سينه زني و زنجير زني و ... مراسم شبيه گرداني و اجراي تعزيه هم دارد؛ نقش هاي تعزيه را افراد متدين و براي اجر معنوي اش اجرا مي كنند؛ اين عكس مربوط به عاشوراي بهمن 1384 در يزد مي باشد. Marc Morte; Flickr.com
بيده كه همه مردمش در تمام سال، با صلح و صفا و آرامش زندگي مي كردند، در دو ماه محرم و صفر، مردم به دو دسته، تقسيم مي شدند و هر كدام، هيأتي داشتند. هيأت ها با هم رقيب بودند و در اين دو ماه، دو برادر كه يكي در اين هيات بود و ديگري در آن هيات، با هم، خوني بودند و گاه زد و خورد و دعوا مي شد. هنوز هم همين بساط در اكثر روستا ها و شهرك ها و شهر ها، هست. البته حالا سرخ يا سرخيته و آبي يا آبيته هم به اين داستان، اضافه شده است. در حال حاضر، رقابت به حدي است كه اگر يك روستا، به مداح، شبي 300 هزار تومان بدهد، روستاي ديگر، شبي 400 هزار تومان مي دهد. در سال 1381، برخي روستا هاي يزد و به خصوص در اطراف ميبد كه كويتي هاي پولدار هستند، در دهه محرم، به مداح، 4 مليون تومان پول داده اند. نان مداحان در روغن است. در دهه اول محرم، بهترين شبيه را در اطراف يزد، اردكاني ها، ميبدي ها و روستا هاي اطراف در مي آوردند. در همه شهرستان و استان فعلي يزد، بهترين نقش مثبت و منفي شبيه بازي، مال مردم ميبد و حومه آن بود؛ و حتي هيات هاي يزدي هم براي بازارگرمي خود، از شبيه بازان اين خطه استفاده مي كردند.
بهترين شبيه را در «حسينيه خانقاه» اجرا مي كردند و شب ها بيده اي ها، با پاي پياده و در تاريكي و يا با فانوس، راهي خانقاه مي شدند؛ و «محمود آقا»، مرا هر شب با دوچرخه به خانقاه براي تماشاي شبيه خواني و تعزيه مي برد. بچه ها و مرداني كه شبيه دو طفل مسلم، خولي، شمر، حرمله، حر، حضرت ابو الفضل -س- را در مي آوردند، آنچنان نقش خود را عاشقانه و عالي بازي مي كردند كه همه را شديداً به گريه مي انداختند و گاه، زن ها، غش مي كردند. آنها معمولاً براي كار خود، پول نمي گرفتند؛ مثل حالا نبود كه اين كار ها، يك نوع كاسبي آب و نون دار باشد. كسي كه مي خواست نقش حضرت ابوالفضل -س- و يا نقش حضرت امام حسين -ع- را بازي كند، بايد در تمام سال و در تمام عمر، مسايل شرعي و اخلاقي را رعايت مي كرد. بساط چانه زني بر سر قيمت و نرخ و مزد، براي اين كار ها نبود. خوب شبيه در آوردن، يك جايگاه ديني داشت و در عين حال، يك پرستيژ اجتماعي، هم براي فرد بازيگر و هم براي روستايش مي آورد؛ ولي حالا، پول زياد دادن، يك پرستيژ است. حالا وضع عوض شده و هر روستا و هر هيات كه به مداحش پول بيشتري مي دهد، جايگاه اجتماعي مهمتري مي يابد. دو مكان مذهبي عمده بيده، «پير چراغ» و «چاه صاحب الزمان» بود كه هر كدام، 250 متري از هم فاصله داشتند. هيات ها، سينه زني را از روستا شروع مي كردند و در پير چراغ، ختم مي كردند.
|
دسته يا هيأت عزاداران حسيني كوي خلف باغ با علم يا پرچم خود در يزد؛ هر هيئت داراي علمي است كه جلوي دسته حركت مي كند و معرف آن محله مي باشد؛ اين عكس مربوط به دهه هاي 1320 تا 1340 مي باشد؛ نوحه خواني و مداحي اين محله همواره با دراويش اهل حق مي باشد. هيئت عزاداران كوي خلف باغ؛ سايت
2- حسينيه و هيات سينه زني محله ما ۩
حالا كه صحبت از تعزيه و شبيه بازي شد، بايد مطالبي هم از هيات هاي سينه زني يزد بگويم. هر يك از محلات يزد، هيات و حسينيه اي داشتند. حسينيه، مركز همه فعاليت ها بود و هيات ها، تجلي گاه قدرت و ثروت محلات بودند. اكثر محلات، با هم، رقيب بودند. اين رقابت ها، ريشه اقتصادي، صنفي، طايفه اي و حتي سياسي داشت؛ يعني عملاً هيئت هاي سينه زني، تجلي گاه رقابت هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي بودند.
پشت باغي ها، روحاني از تهران مي آوردند و شبي آنقدر تومان پول مي دادند. همين باعث شد كه كوچه مير قطبي ها، مصلايي ها، فهاداني ها و ... هم، روحاني از تهران، اصفهان و قم بياورند؛ ولي رقابت هاي مالي، در حد فعلي نبود. به علاوه، آن زمان، محله ها دنبال روحاني و منبري درجه يك بودند؛ حالا -1382-، دنبال مداح روزي 500 - 350 هزار توماني هستند. آن موقع به محتوا كار داشتند؛ حالا به صوت و آواز.
محلات «پشت باغ» (2) ۞، «محله تل» يا «دروازه قصاب ها»، «فهادان» يا «پنبه گلون» يا «يوزارون» يا «يوز دارون» يا «جنگل» و «ميدان شاه»، با هم، رقيب سرسخت بودند. حدود چهل روز قبل از محرم، بساط حسينيه بستن و بازار شام درست كردن و تمرين شبيه در آوردن، آغاز مي شد. روساي محلات، هرچه مي توانستند، پول خرج مي كردند. اصلاً پول خرج كردن، خود، باعث مي شد كه رييس محله تلقي شوند؛ منتها اين پول خرج كردن، مثل پول خرج كردن حالا نبود؛ عملاً مزدي به افراد نمي دادند؛ غذا و خوراك مي دادند. البته نجار، خياط و ديگران، همه، مزد مي گرفتند؛ ولي هميشه 50 درصد به خاطر امام حسين -ع-، تخفيف مي دادند. من، پشت باغي هستم و چون پسر عمويم -«حاج كاظم آقا مقتدري ناظمي»- مدت ها رييس محله بود، تا حدي در جريان كار ها هستم.
2-1- حسينيه خلف باغ ۩
حسينيه، خود، تجلي گاه روابط و جايگاه اجتماعي افراد بود. «حسينيه پشت باغ»، حدوداً براي 2500 نفر، جا داشت. موقع روضه خواني، رييس محله و تعدادي اعوان و انصارش، كنار درب حسينيه مي ايستادند و به مردم، خوشآمد مي گفتند. سال ها «آقا سيد علي نانوا»، بزرگ محله ما بود؛ ولي كار ها زير نظر حاج كاظم آقا، انجام مي شد. كسي يا كساني، آقا سيد علي نانوا را كشتند و هرگز قاتلش پيدا نشد. جسد او را در حسينيه دفن كردند و پس از او، «حاج محمود» -دامادش- كه معمار و مقيم شميران تهران بود، رييس محله شد؛ ولي كار ها زير نظر حاج كاظم آقا بود و بالاخره وقتي حاج كاظم آقا، خودش 50 - 45 ساله شد، به تنهايي رييس محله شد و سال ها اين وضع، دوام داشت؛ تا اينكه او سكته مغزي كرد و بعد عملاً «استاد غضنفر مسگر»، رييس محله شد؛ كه او هم در سال 1382، در سن حدود 80 سالگي مرد و در حسينيه دفنش كردند و حالا عملاً محله رييس ندارد.
|
نماي عمومي يك حسينيه و تكيه در يزد؛ غرفه ها، شاه نشين چند طبقه، نخل و كلك وسط از اجزاي معمول يك حسينيه يا تكيه هستند؛ در ايام عزاداري گاهي روي حسينيه را پوش مي كشند؛ امروزه در غير از ايام محرم و صفر حسينيه ها ميدان ماشين رو و پاركينگ ماشين ها شده اند. Brian J. McMorrow; PBase.com |
چهار طرف حسينيه، سكوي پهني بود و طرف مقابل درب ورودي، پشت سر منبر، شاه نشين سه طبقه اي قرار داشت؛ ولي معمولاً كسي در غرفه هاي آن نمي نشست. زن ها در پشت بام مي نشستند.
|
نمايي از كتل و غرفه هاي شاه نشين تزيين شده و پوشيده شده از فرش و پارچه نوشته هاي حسينيه پشت باغ در يزد؛ معمولاً از يك ماه مانده به محرم جنب و جوش مردم براي بستن حسينيه و تزيين آن شروع مي شد؛ اين عكس مربوط به دهه 1320 تا 1340 مي باشد. هيأت عزاداران كوي خلف باغ؛ سايت
البته بايد گفت كه در محله، عده اي هم بودند كه مذهبي نبودند و حتي ضد مذهب بودند و براي روضه، پول نمي دادند و براي امور مذهبي، تبليغات منفي مي كردند؛ عده اي كه بيشتر، طرفدار حزب توده بودند و يا متجدد هايي كه روضه خواني، شبيه درآوردن، سينه زني و ... را خوب نمي دانستند. آخر، بعد از چند هزار سال، تازه حزب و حزب بازي، رواج مي گرفت؛ آن هم حزبي كه تا فيها خالدونش به شوروي، وابسته بود و اداي كمونيستي در مي آورد. معمولاً تشكيلات هيات و روضه خواني، در كنار نمايندگان مجلس بود؛ و ابزاري در دست آنها. مذهبيون و طرفداران شاه، روضه مي خواندند و توده اي ها، زمستان كه مي شد، 15 - 10 دست لحاف و تشك درست مي كردند و پيت هاي خاكه ذغال را در ماشين مي گذاشتند و با تبليغات و سر و صدا، آنها را بين فقراي محله، تقسيم مي كردند؛ و چون معمولاً فقيري حاضر نبود كه با هياهو، لحاف و تشك و خاكه ذغال را بگيرد و يا اصلاً حاضر نبود كه از توده اي ها چيزي بگيرد، چندين روز، لحاف و تشك ها و خاكه ذغال ها، دور محله مي گشت و بالاخره به خانه صاحبانشان بر مي گشت؛ و ايشان، آنها را بين عوامل خود تقسيم مي كردند.
بالاخره، اكثريت محله، دنبال روضه و هيات سينه زني بودند و معمولاً اينها، شاه دوست هم بودند و روساي آنها، براي تحكيم رژيم بعد از كودتاي 28 مرداد، تلاش مي كردند و اقليتي كه باقي مانده، توده اي ها بودند و يا آنهايي كه فكر مي كردند اين كار ها وابستگي به رژيم شاه است، كاري به كار روضه و هيات، نداشتند.
پاي ثابت حسينيه بستن و هيات درست كردن محله ما، چند خانواده بودند؛ «هفت برادران» و «شش برادران». اينها معمولاً مسگر بودند. روز ها به سر كار مي رفتند و شب ها تا پاسي از شب گذشته، در حسينيه، كار مي كردند. پولي هم كه از مردم گرفته مي شد، زير نظر رييس محله، خرج مي شد. بساط خورد و خوراك، از هر نظر مهيا بود؛ پلو، چلو كباب و ماست و خيار.
حسينيه خلف باغ، داراي 6 ميز چاي بود. دو ميز بزرگ كه دو طرف ساختمان در قسمت دو ضلع طولي وسط حسينيه گذاشته مي شد، مخصوص صنف مسگر ها بود و بيشترين چاي را، آنها مي دادند. مسگر ها، بزرگترين گروه صنفي محله بودند كه داراي تشكل و رييس صنف بودند. در عين حال، اين مسگر ها، مايه اصلي دعوا و مرافعه و لشكركشي هم بودند. رياست هيئت سينه زني هم، اختصاص به آنها داشت؛ و استاد غضنفر، بيش از 50 سال، رييس هيات محله بود.
|
نمايي از يكي از غرفه هاي حسينيه خلف باغ در يزد؛ تمام مردم توسط شش ميز چاي ريزي پذيرايي مي شدند و در اواسط روضه صنف مسگر ها با كمك سادات به بعضي ها قليان مي دادند؛ اين عكس مربوط به دهه 1320 تا 1340 مي باشد. هيات عزاداران كوي پشت باغ؛ سايت
قليان روضه را هم همين ها، با كمك سادات محله مي دادند. در نيمه هاي روضه، مثلاً اگر روضه از ساعت 5 تا 10 بعدازظهر بود، حدود ساعت 8، حدود صد نفري كه بيشتر آنها، شال سبز به سر و كمر داشتند، قليان را از آبدارخانه حسينيه، دست به دست مي كردند و سيد بزرگوار، معروف به «آقاي قلياني»، در سر صف مي ايستاد و او تصميم مي گرفت كه قليان را به كي بدهد. به اين نحو تماشايي، قليان، داده مي شد و بعد از نيم ساعتي، قليان ها با همان وضع، جمع مي شد. معمولاً وقتي قليان مي دادند، يك نفر مداح، پاي منبر، مدح مي خواند. در حقيقت، موقع قليان دادن، موقع استراحت بود.
پس، مسگر ها، صنف برتر و بلا منازع محله بودند. اما مسگر ها، پولدار ترين ها نبودند. ميز مسگر ها به قدري بزرگ بود كه چند نفر بالاي ميز مي نشستند و چاي مي ريختند و استكان مي شستند و كار هاي جنبي بساط چاي را انجام مي دادند. چهار ميز كوچك تر در چهار گوشه حسينيه مي گذاشتند؛ ولي ميز هاي ديگر، معمولي بود؛ كه يك نفر پشت آن مي ايستاد و چاي مي ريخت و يك نفر، چاي مي برد و يك نفر، استكان هاي خالي را مي آورد. يك ميز، مال بلور فروش ها بود كه نماينده آنها «حاج آقا صادقيان» بود و يك ميز، مال سراج ها، كه نماينده آنها «آقاي سراجيان» بود و يك ميز، مال برادران «اسد اللهي» كه اكثراً كارمند بودند و عملاً نماينده صنف كارمند محله بودند و يك ميز، اختصاصاً مال «حاجي محمد صفار» بود كه خودش كوس رقابت براي رياست محله را مي زد و به تنهايي، خرج بسياري مي كرد و چون عده اي با او مخالفت مي كردند و نتوانست رييس محله شود، بالاخره براي خودش در بيرون شهر، محلي كه فعلاً دروازه قرآن است، حسينيه اي ساخت به نام «حسينيه صفار» و جداگانه، روضه خواني، برقرار كرد. عملاً اين كار، پس از دعواي هفت برادران ها با صفار و بر سر اختلاف نظر در شوراي شهر، اتفاق افتاد؛ ولي اصل، رقابت بين دو جناح سياسي توده اي ها و طرفداران شاه بود. يكي از باقي ماندگان توده اي ها در شوراي شهر بود و هفت برادران از او دفاع مي كردند و صفار، از مخالفان آنها بود.
|
عكسي از مسيولان، دست اندر كاران، روحانيون و اعضاي هيئت عزاداران كوي خلف باغ يزد در حسينيه آن محل؛ اين عكس مربوط به دهه هاي 1320 تا 1340 مي باشد. هيأت عزاداران كوي خلف باغ؛ سايت
طرفداران هر قشر و يا اعضاي هر صنف، در اطراف ميز هاي خود مي نشستند و بزرگان آنها، در روي سكو هاي مشرف بر حياط حسينيه، مستقر مي شدند. اگر فردي كه جزو بزرگان محله نبود و يا غريبه اي كه بي دعوت به حسينيه آمده بود و دانسته و يا ندانسته مي خواست در جاي بزرگان بنشيند و يا در اطراف ميزي بنشيند كه به صنف او تعلق نداشت، در مرحله اول، نفري كه آنجا نشسته بود، يك ور مي نشست و دستش را در جايي كه طرف مي خواست بنشيند، مي گذاشت؛ معمولاً آن فرد مي فهميد كه نبايد آنجا بنشيند؛ ولي اگر باز هم او آنجا مي نشست، حالا يا دست طرف را كنار مي زد و يا اصلاً كسي آن حدود نبود كه مانع نشستن او بشود، افرادي كه مامور نظم در حسينيه بودند -معمولاً برادران «آدابي»- اول با آرامش و احترام، و در صورت لزوم با خشونت، طرف را به جايگاه خود، به وسط حسينيه، هدايت مي كردند. وسط حسينيه، به توده كارگران مانند كارگران كارخانجات حلاجي و ريسندگي و بافندگي، شعر باف ها، فقرا و غريبه ها اختصاص داشت.
توده مردم، داراي صنفي و ساختاري نبودند و رييس صنفي نداشتند كه از آنها حمايت كند. كارگران كارخانجات و شعرباف ها، هيچ تشكل صنفي اي نداشتند. جالب است كه اصناف قديمي سنت گراي هزار ساله، مثل مسگر ها و سراج ها، تشكل صنفي و رييس صنف داشتند، ولي كارگران كارخانجات مدرن، از تشكلي، برخوردار نبودند؛ يعني اينها با ابزار مدرن كار مي كردند؛ ولي از نظر اجتماعي، از سنتي ها هم عقب تر بودند. البته قبل از كودتاي 28 مرداد سال 1332 و سرنگوني حكومت مرحوم دكتر محمد مصدق، كارگران نيز تشكل هايي داشته اند كه بزرگترين آنها، حزب توده و شاخه هاي آن بوده است؛ اما پس از آن تاريخ، آنها، بي تشكل شدند و بدين جهت در محله، جايگاه اجتماعي اي خاص، نداشتند. آنها بايد در وسط حسينيه مي نشستند؛ پشتشان به جايي تكيه نداشت. به آنها كمتر از همه، چاي و قليان مي دادند. حسينيه، مركز تبلور طبقات اجتماعي و صنفي بود. جاي «ماركس»، «انگلس»، «دوركيم»، «ماكس وبر»، «آنتي گيدنز»، «احسان نراقي»، «نصر الله پور افكاري» و اساتيد محترم جامعه شناسي دانشگاه تهران خالي كه مساله نشستن طبقات اجتماعي مردم اعم از كارگران و كارورزان را در حسينيه، تحليل و تفسير كنند.
|
گوشه اي از مراسم نوحه خواني و سينه زني يك هيأت عزاداري در يك حسينيه يا تكيه در يزد؛ مرد ها در صحن حسينيه به عزاداري مي پردازند و زن ها در پشت بام مشاهده مي كنند؛ اين عكس مربوط به اربعين اسفند 1386 در يزد مي باشد. Isaac Strang; Flickr.com
پشت بام حسينيه، جايگاه زنان بود و همين نظم و نسق اجتماعي، برقرار بود. در بالاي پشت بام، درست روبروي منبر، فرش پهن مي كردند و جايگاه زن رييس محله بود و حتي شب هايي كه او به روضه نمي آمد، جايش، خالي مي ماند. جايگاه زن آقايان صاحب ميز، درست بالاي سر ميز شوهرانشان بود و زن هاي هر صنفي، جايگاهي ويژه داشتند. زنان فقير يعني زنان شعر باف بي تشكل كه چون در كارگاه هاي كوچك يك يا دو نفره كار مي كردند، تشكلي نداشتند و همسران كارگران كارخانجات و زنان رختشوي و كلفت ها و ... بايد پشت سر زناني كه متعلق به صنفي بودند، مي نشستند؛ و حق نداشتند جلو بنشينند. لذا اينگونه زن ها، صحن حسينيه و روضه خوان و غيره را نمي ديدند. گاه كه نظم اجتماعي در پشت بام حسينيه به هم مي خورد و زن ها نمي توانستند خودشان مساله را حل كنند، از مردان كمك مي خواستند و «عزيز آدابي» و «اسد آدابي» مثل يك پليس وظيفه شناس، جلد و سريع، مثل يك كبوتر دست آموز، خود را به پشت بام مي رساندند و با سر و صدا و گاه با لگد، كار ها را نظم مي دادند و هر كس را در جايگاه اجتماعي خود قرار مي دادند.
هيچ كس نمي توانست از كاست اجتماعي و جغرافيايي خود، تكان بخورد؛ مگر آنكه به طريقي، پولدار مي شد و يا اينكه داراي تعداد زيادي برادر و پسر خاله، پسر عمو و دار و دسته بود. در اين جامعه، افزايش اولاد و داشتن كس و كار و فاميل، مي توانست تا حدي، جاي پول را بگيرد و جايگاه اجتماعي را افزايش دهد. لذا ثروتمندان بر ثروت خود مي افزودند و فقرا، تعداد بچه هاي خود را افزايش مي دادند، چون بچه دار شدن، راحت تر از پولدار شدن است؛ و بدين ترتيب، دور و تسلسل ثروت آنها و فقر اينها، تشديد مي شد. اما هيچگاه فرزند زياد و داشتن 8 برادر، جاي پول را نمي گرفت. حاج كاظم آقا يك برادر داشت كه او هم اصولاً سر و كاري با روضه نداشت و محمد صفار، اصلاً برادر نداشت؛ آنها با پول و سازماندهي، قدرتشان بر آنهايي كه تعدادشان زياد بود ولي جيبشان خالي بود، مي چربيد و به آنها، امر و نهي مي كردند و دستور مي دادند. ماركس هم گفته است: "قدرت اجتماعي هر كس، در جيب او نهفته است." سعدي -عليه الرحمه- گفته است: "هر كرا زر در ترازوست، زور در بازوست و آنكه بر دينار دسترس ندارد، در همه دنيا، كس ندارد." اين جمله را در سه هفته پياپي، هر بار 20 دفعه، به فرمايش «ملا نباتي» (3) ۞ در 6 سالگي، شفاهاً تكرار كردم. در هر صورت، داشتن پشت و كس و كار و برادر، پسر عمو و پسر خاله، نقش مهمي در جايگاه اجتماعي داشت. در بين فقرا، آنكس كه بي كس و كار بود، از نظر اجتماعي، رانده تر بود.
|
شبيه گرداني بازار شام و اجراي تعزيه در روز عاشوراي مهر سال 1330 در فلكه يا ميدان پهلوي يا مجسمه سابق يا مجاهدين و شهيد بهشتي امروزي؛ اين شبيه مربوط به بارگاه يزيد مي باشد كه با ساعت ها و آينه شمعدان هاي نقره آزين بندي شده است و از راه خيابان پهلوي به سمت ميدان امير چخماق در حركت است. دكتر جلال گلشن؛ يزد ديروز |
در عين حال، روساي محله بايد تعادل بين گروه هاي رقيب را حفظ، و سعي مي كردند برتري محله را بر ساير محلات شهر، به خصوص محلات همجوار، ثابت كنند. اصولاً رييس محله، كسي بود كه در افراد محله، غرور بيافريند؛ غرور تعلق به محله، چيزي شبيه به غرور ملي، اما در سطح محله. براي اين منظور بود كه بايد هيئت سينه زني و به خصوص بساط شبيه بازي، بازار شام، بارگاه يزيد و ... هر محله، از محله ديگر، بهتر بود. به علاوه، محله مي بايست آماده جنگ و دفاع باشد. هر محله، عده اي بزن بهادر لازم داشت. گاهگاه بايد با محله هاي مجاور، دعوا راه مي انداختند و در دعوا، پيروز مي شدند. در اين دعوا، رجز خواني مي شد و اصولاً رجزخواني، جزيي از هويت محله اي بود؛ همانطور كه جزيي از هويت ملي ملت هاست. بدون رجز خواني و افتخارات، هويت محله اي، قومي، قبيله اي و ملي، شكل نمي گيرد. جوان ها، به مرز بندي ها عادت مي كردند و در حقيقت، مرز بندي، چيزي فراتر از عادت مي شد؛ يعني افتخار مي كردند كه متعلق به فلان محله هستند. محله داري، تمريني براي كشور داري به روش ديكتاتوري و نيمه مدرن آن بود. به علاوه، اين ساختار ها و تشكيلات و دعوا ها، موجب هويت بخشي مي شد و هر فرد، بخشي از هويت خود را، تعلق داشتن به محله خويش مي دانست.
2-2- خاطره اي از اجراي شبيه و بازار شام توسط محله پشت باغ در ظهر عاشورا ۩
يك سالي كه محرم در تابستان بود، محله پشت باغ، بازار شام مفصلي كه نزديك صد متر طول داشت و روي چندين كاميون بي اتاق حمل مي شد، درست كرده بود. در راس بازار، بارگاه يزيد بود. اسراي صحراي كربلا در گوشه اي ايستاده بودند. يزيد، بر صندلي طلايي نشسته بود و سر بريده حضرت ابا عبد الله الحسين -ع- در تشت طلا، جلوي رويش بود و او گاهگاه با عصاي طلايي اش، بر سر و لب و دندان حضرت مي زد و سر بريده، قرآن مي خواند و بلندگو ها كه از باطري ماشين، برق مي گرفتند، تلاوت قرآن را پخش مي كردند.
|
شبيه گرداني در روز عاشوراي مهر سال 1330 در فلكه پهلوي؛ در اين نما دو قسمت از كاروان شبيه نمايان است كه احتمالاً مربوط به اسراي كربلا و خولي و دو طفل مسلم است. دكتر جلال گلشن؛ يزد ديروز
در گوشه ديگر، بارگاه سفير فرنگ بود كه با چند بچه فرنگي، ايستاده بودند. در آن سال، حاج كاظم آقا گفته بود، و يزيدي باهيبت را از اردكان آورده بودند. «ملا محمد» كه مداح بود، نقش سر بريده را بازي مي كرد. سر او را تراشيده، ريشش را حنا گذاشته و او را در صندوقي چوبي كرده بودند و ته تشت برنجي را سوراخ كرده و طشت سوراخ را طوري دور گردن او گذاشته بودند كه احساس مي شد سر بريده اي در طشت قرار دارد. آن سال، حاج كاظم آقا گفته بود تخته هايي را از روي شانه يزيد رد كنند و بر ديوار صندوق، ميخ كنند؛ به طوري كه ملا محمد نمي توانست، تكان بخورد.
حدود ظهر عاشورا كه در آن سال در تابستان بود، در گرماي 40 درجه يزد، بازار شام محله پشت باغ، به سر ميدان ميرچقماق يزد رسيد. سر بريده، كلام خدا را با صوتي شيوا تلاوت مي كرد. همه نظر ها به طرف سر بريده و بازار شام و اسرا جلب شده بود و زن ها شيون مي كردند. حاج كاظم آقا به يزيد اردكاني گفته بود: "وقتي به سر ميدان مير چقماق رسيديم و من اشاره كردم، عصايت را محكم بر سر و صورت و لب و دندان سر بريده بزن به طوري كه سر بشكند و خون، جاري شود؛ تا مردم، بيشتر گريه كنند و هيات محله پشت باغ، از ساير هيات ها، گوي سبقت را بربايد." هيچ كس از موضوع، جز حاج كاظم و يزيد اردكاني، خبر نداشت.
من هم به علت آنكه پسر عموي حاج كاظم بودم، جزو بچه هاي فرنگي بودم و در يك متري سر بريده و يزيد قرار داشتم و از نزديك، شاهد ماجرا بودم. ديدم كه يزيد، چوبدست زرينش را بلند كرد و بر سر و صورت سر بريده، فرود آورد؛ به طوري كه خون از سر ملا، سرازير شد. ملا به خشم آمد و يك مرتبه و ناخودآگاه به جاي صوت قرآن، شروع كرد به زن و بچه و ايل و تبار يزيد، بدترين فحش ها را نثار كردن و بلندگو ها هم، صدا ها را پخش مي كردند. ده ها نفر صدا زدند: "بلندگو ها را قطع كنيد." ولي تا قطع بلندگو ها، چند ثانيه اي طول كشيد. در اين چند ثانيه، عزا، تبديل به خنده و تعجب شده بود. بالاخره ملا محمد، خود را از صندوق بيرون كشيد و يزيد از جايگاه خود فرود آمد و در خيابان، فرار مي كرد. زن ها غريو "يا حسين يا حسين" كردنشان به آسمان مي رفت و مرد ها با يك چشم مي گريستند و با چشم ديگر مي خنديدند و حاج كاظم از غيظ داشت ديوانه مي شد كه آبروي محله رفت. بار ها حاج كاظم كه متولد سال 1300 است، اين خاطره را براي همه، تعريف كرده است.
|
عزاداري مردم محله پشت باغ در خيابان هاي يزد؛ رسم بوده كه هر محله عزاداري را از حسينيه خود شروع مي كرده و به همراه دسته و شبيه هاي خود به سمت ميدان امير چخماق روانه مي شده؛ در آنجا نخل را مي بوسيده به دور كلك آن مي چرخيده و پس از عزاداري باشكوه و نمايشي باز مي گشته است؛ هيأت پشت باغ از معروفترين هيئت هاست؛ اين عكس مربوط به دهه 1320 تا 1340 مي باشد. هييت عزاداران كوي خلف باغ؛ سايت
در كنار حسينيه پشت باغ، يك گودالي بود كه 10 متر از سطح زمين، گودتر بود و آدم مي توانست توسط يك پله تند و تيز، از سطح كوچه به ته گودال برسد. «حسن»، معروف به «حسن كلاغ» در اين گودال، كشاورزي مي كرد. او مردي درشت اندام و ورزيده بود. هر روز الاغش را سر شانه اش مي گذاشت و چهار دست و پاي حيوان را مي گرفت و از پله ها، پايين مي برد و كار شيار، تخم پاشي، آبياري و درو را انجام مي داد و عصر، الاغ را به همان روش از گودال بالا مي آورد و سوار الاغ مي شد و به خانه اش مي رفت. اين حسن در تعزيه، نقش خولي را داشت. وقتي طفلان مسلم از خانه او فرار مي كردند و او با اسب، آنها را تعقيب مي كرد، يكي از مناظر رقت بار تعزيه بود. او، دست هاي دو بچه را با طناب مي بست و سر طناب را به قاچ زين اسبش وصل مي كرد و اسب را مي تاخت و بچه ها بايد مي دويدند. حسن كلاغ يا خولي، گاهي آنچنان اسب را مي تاخت كه بچه ها روي زمين كشيده مي شدند و زخم و زيل مي شدند. در اين موقع، اوج نمايش يا شبيه بود؛ زن ها، شيونشان به عرش مي رسيد و مرد ها، دستمال هاي ابريشمي را از جيب در مي آوردند و گريه مي كردند و روساي محله، دست ها را به هم مي ماليدند و خوشحال بودند كه هيات پشت باغ، از هيات پنبه گلون يا فهادان، بهتر شبيه درآورد و وقتي حسن از اسب پياده مي شد، روي او را مي بوسيدند كه خوب بازي كرده و دو طفل مسلم بدبخت كه كف دست ها و كاسه هاي زانو و گاه صورت و پيشاني آنها، زخم شده بود و از آنها خون مي آمد، مورد تفقد قرار مي گرفتند كه اجر شما با امام حسين -ع-.
اصلاً پولي در كار نبود؛ اين حسن خولي، هرگز نمازش قطع نمي شد و در تمام سال، انتظار روز شبيه بازي را مي كشيد و دعا مي كرد تا سال ديگر زنده باشد و براي امام حسين -ع- خدمت كند. اما روساي محله، خيلي دين و ايمان درستي نداشتند؛ تنها چيزي كه براي آنها مهم بود، قدرت بود؛ رسيدن به قدرت و حفظ قدرت، حالا در سطح محله. هرچه بچه هايي كه در نقش مقابل خولي، خونين تر مي شدند و محله، بيشتر در سطح شهر مطرح مي شد، آنها شادتر مي شدند. هرچه مرد ها و جوان هاي هيئت، محكم تر سينه و زنجير مي زدند و از پشتشان خون مي ريخت، آنها شاد تر بودند. هرچه بر لب و دندان سر بريده بيشتر ضربه مي خورد و هرچه در مراسم روز سوم امام حسين -ع- در روز 12 محرم، جسد هاي بي سري كه توسط طايفه بني اسد براي دفن، حمل مي شد بيشتر بود، آنها، خوشحال تر بودند. ساعت ها، مرداني بايد روي تخته پاره ها، مي خوابيدند و سر و گردن خود را در سوراخ تخته، پنهان مي كردند و يك گردن گوسفند را طوري به گردن آنها جاسازي مي كردند كه تصور شود كه سر از گردن، جدا شده است؛ و اين كار، چه كار شاقي بود. هرچه تعداد اين افراد، بيشتر بود، روساي محله، خوشحال تر بودند.
|
شبيه گرداني، اجراي تعزيه، زنجير زني، نوحه خواني و سينه زني دسته ها و هيات هاي عزاداري در روز عاشوراي آذر سال 1325 در ميدان امير چخماق يزد؛ دسته هاي عزاداري همه محلات به اين ميدان مي آمده اند؛ اوج مراسم شبيه گرداني بازار شام و عزاداري هيئت ها در اين تكيه كه باشكوه تكيه جهان است و حكم ميدان مركزي شهر را داشته اجرا مي شده است. دكتر جلال گلشن؛ يزد ديروز |
روز عاشوراي محرم سال 1340، چند تن از روساي محله يزد، در مشهد، ميهمان چند رييس هيات سينه زني مشهد بودند و من هم كه در آن سال ها، 13 يا 14 ساله بودم، در ميهماني ناهار بعد از مراسم عزاداري كه در خانه يكي از سردسته هاي مشهدي بود، حاضر بودم. هنگامي كه مردم در صحن حياط، ناهار مي خوردند، خود رؤسا كه حدود 7 نفر بودند، در بالاخانه، بساط چيده بودند. يادم مي آيد كه زن صاحبخانه به حاجي صاحبخانه كه در سال 1365 فوت شد، مي گفت: "حالا امروز، ظهر عاشورا، زهرماري نخوريد." و او مي گفت: "اين بزرگان يزدي، بعد از سال ها، همين امروز منزل ما دعوت هستند. بايد از آنها، پذيرايي كنم." سال ها بعد، بهتر فهميدم كه پشت اين بساط عزاداري، چه قدرتي نهفته است و واي به روزي كه اين قدرت در كف زنگي مست باشد. چه ديكتاتوري اي بر محله ها و شهر ها حاكم مي شود. گاه افرادي فاسد، چه ايده هاي عالي انساني اي را با چه كار هاي شيطاني اي در هم مي آميختند. نوجوان ها اگر مي خواستند وارد كار هاي اجتماعي شوند و يا در كار هاي محله دخالت كنند، يا بايستي از خانواده اي ثروتمند و قدرتمند باشند، يا بابا، دايي، عمو، پسر عمو يا پسر خاله هاي آنها ذي نفوذ باشند و يا اگر پولدار و زوردار نبودند، معلوم نبود با چه سوء استفاده هايي از هر طرف، روبرو بودند. |
|
كتاب خاطرات شازده حمام پروفسور محمد حسين پاپلي يزدي -دانشمند جغرافي و علوم انساني-، اين كتاب شيرين و دلنشين را بر پايه خاطرات خود در زندگي، از ابتداي كودكي تا نوجواني در يزد نگاشته است. موضوع اين كتاب همان گونه كه در زير عنوان آن آمده است، تشريح گوشه اي از اوضاع اجتماعي شهر يزد در دهه 40 - 1330 مي باشد و قالب نوشتاري داستان هايش نيز خاطره مي باشد؛ ولي نه ذكر خاطره و بس؛ بلكه خاطره هايي كه شايد ادامه آن و پايانش در 40 سال بعد اتفاق افتد و يا خاطراتي با بررسي دقيق مسايل مربوط به علوم انساني. هرگز دكتر پاپلي يزدي از اين خاطرات به راحتي نگذشته و به عنوان يك حقوقدان مبرز و كارپخته، در قالب جملات ساده و داستان مانند، به تبيين علمي واقعيت هاي تلخ و شيرين در چارچوب احكام جغرافيايي سرزمين خشك و بياباني پرداخته و در صدد علت جويي و چاره انديشي بر مي آيد و پيشنهاد هايي براي بهبود شرايط امروزي به دست مي دهد. او شرايط عمومي و اجتماعي زمان كودكي و نوجواني خود را ادامه فرهنگ چند هزار ساله يزد مي داند و آنرا فرهنگ قنات و يا تمدن كاريزي مي نامد و مراحل انتقال از آن فرهنگ به فرهنگ مدرن و فرهنگ فنآوري و ارتباطات امروزي را به نحو شايسته اي ارزيابي مي كند و دانشمندانه، توصيه هايي را ارايه مي دهد؛ البته همه در قالب داستان و نكات شيرين. در كنار و در دل خاطرات خاطره انگيز، اين كتاب پر است از مطالب جغرافيايي، فرهنگي، اجتماعي، جامعه شناختي و مخصوصاً مردم شناختي كه خواندن آن كتاب نه تنها براي همه مردم بلكه براي كارشناسان و زبدگان اين علوم نيز پر از فايده خواهد بود. خوشبختانه همانطور كه در مقدمه و همچنين پايان آن كتاب گفته شده است جلد هاي ديگري نيز در پيش است كه البته هنوز خبري در اين باره نيامده است. كتاب، مجموعه اي است از حدود چهل و پنج داستان در 250 صفحه كه در سال هاي 40 - 1330 در يزد و اطراف اتفاق افتاده است و خود پروفسور پاپلي يزدي در تمام آنها نقش داشته و يا شاهد عيني آن بوده است. خاطرات همان خاطرات هر روزه شهر باستاني يزد است كه براي هر كسي مي توانسته اتفاق بيفتد و يا شبيه آن اتفاق افتاده است. نثر پاپلي يزدي چنان دلچسب و توصيفات وي چنان دقيق و واقعي است كه خواننده تصور مي كند شاهد فيلمي مستند است كه توسط عامليني خبره و مطلع ساخته شده است. موضوعات و اماكن اتفاق اين خاطرات پاپلي يزدي، همان كوچه هاي يزد، خانه هاي خشتي، زن هاي بيوه، فقر همگاني، زنان و مردان يزدي، دختران و پسران همسايه، مكتب خانه، حمام هاي سنتي، حسينيه ها، تكيه ها، روستا هاي اطراف يزد، مدرسه، گاراژ، سينما، روضه، آب انبار، قنات و ... مي باشند. وي نام ها و نسبت هاي خانوادگي و پسوند هاي اجتماعي افراد را با دقت فوق العاده اي بيان مي كند و در بعضي موارد سرنوشت چهره هاي درخشاني كه از ميان همان مردم سر برآورده اند و در دوران هاي بعد، صاحب نام و نشان شده اند و يا آينده ديگري داشته اند را پيگيري مي كند. اين كتاب با استقبال فراواني از جانب يزدي ها و ديگر كتاب خوانان قرار گرفته و در اين زمينه پنجره اي را گشوده و عده اي را سر شوق آورده كه خاطرات خود را بنويسند. فهرست خاطرات و عنوان داستان هاي اين كتاب عبارت است از: «مقدمه»، «زن هاي بيوه و بچه هاي گرسنه»، «مكتب خانه»، «آفتاب لب بام»، «شازده حمام»، «اولين مسافرت»، «مردان آبي پوش و پابرهنه، پشت بام و پلنگ»، «آش نذري بيده»، «حسينيه و هيأت سينه زني محله ما»، «دعواي بي خودي هوو ها براي تقسيم ارث»، «وعده هاي سر خرمن عمو»، «مدرسه ابتدايي»، «ملا رفتن پيش زن فراش مدرسه»، «اولين جلسه قرآن»، «كلاس دوم ابتدايي»، «قصه گويي شبانه»، «سينماي آقاي پاچه»، «سينما رفتن حاج آقا ابريشمي»، «سينما رفتن مرد روستايي»، «جغرافياي اجتماعي كوچه ما»، «كتك خوردن بچه ها از صاحب كار ها»، «كلاس چهارم، فايده گاو»، «قاچاقچي گري»، «اولين با در كتابخانه»، «بخاري نفتي، يك تحول تكنولوژيكي»، «لشكركشي اسكندر و دفاع آريوبرزن، تمريني براي وطن دوستي و ناسيوناليسم»، «جغرافياي اجتماعي شهر و محله ما»، «داستان زري سلطان، اوج بدبيني و بي عدالتي»، «حسين 12 ساله در گاراژ»، «كتك خوردن در تهران از محمود پلنگ»، «مسافرت به كرج، آ غلام بادكنك فروش»، «نگراني از بي پولي»، «عاقبت بازنشستگي»، «مسافرت به مشهد»، «شلوار كوتاه، چهارم آبان و شير خشك كفار»، «نامه نويسي براي زن ها»، «ترس از جن و غول»، «برخي خاطرات از روضه»، «داستان معصومه فاطمه جان، مبارزه براي عشق و آزادي»، «كتاب هاي دوره دبستان، مبشر ناسيوناليسم»، «درس هاي 28 مرداد»، «باز هم مدرسه و آقاي درخشان»، «خانه حاجي مندلي هم داراي آب و برق شد.»، «يزد، شهر زورخانه و پهلوان پروري»، «ديوانگان، مظلوم ترين افراد جامعه»، «مراد بيده اي مرگ خودش را پيشگويي مي كند.» و «نذر ابوالفضل توسط بي بي صغري».دكتر محمد حسن گنجي |
|
|
|
ديدگاه هاي خوانندگان درباره اين مقاله: | 6 ديدگاه واپسين از 6 ديدگاه |
خيلي خوب بود. عشق امام حسين ع در قلب شعله ور مي شه. خدا لعنت كنه يزيد و يزيديان. 1/3/2009 11:07:22 AM
سلام. اهانت شما به اسم افراد در اين كتاب، مايه شرم است و عذاب اخروي دارد. 10/2/2010 1:13:34 PM
سلام از شاعر خوب مشهد كه مداح خوبي هم هست، براي هيت دعوت كنين، خيلي با صفاست. حاج علي زمانيان تو هيت مشهد ديدمش فهميدم اونه. خيلي شعرا رو مداحان از اون مي گيرن. تو گوگل بگردي وبلاگ داره. كاراش فكر كنم دست موسسه ثامن مشهده. 11/2/2011 1:54:17 PM
محمد معجز | moha...@yahoo.com |
با سلام و عرض ادب . بسيار خوب بود و جاي تشكر و قدر داني دارد در صورت امكان از عكسهاي قديمي بيشتري استفاده شود. خسته نباشيد 11/18/2013 5:42:25 PM
فرزند عزيز خلفباغ بهتر نيست كه شما به جاي اينكه اسم افراد اين محل را زشت بنويسيد افراد را با نام نيك ياد كنيد. ضمنا نوشته بوديد كه بعد از فوت حاجي غضنفر محله سرپرست ندارد ضمن رد اين مطلب بعد از فوت ايشان هييت به نحو احسن ارائه شده و به حمدلله خواهد شد. و آقاي مرحوم حاج حسين ورشويي و بعد از ايشان به وسيله آقاي حاج حسين بزرگر هييت اداره مي گردد. اميد است كه الان هم شما با توجه به اينكه به نويسندگي خود ادامه مي دهيد بهتر است اطلاعات كامل به دست آوريد و در كتابهاي خود جهت استفاده مردم درج نماييد. باتشكر 10/17/2015 4:10:01 PM
با سلام كتاب شما امروزه خوانندگان بسياري دارد اميد است شما بيشتر حقيقت ها را عنوان نماييد. يكي از مشكلاتي كه كتاب شما دارد اين است كه حيثيت بعضي افراد را زير سوال برديد آيا بهتر نبود يكي از افراد خيّر محله خلفباغ را به نام مرحوم آقاي حاج محمد صفاريان زاده كه امروز يكي از عمده خيّرين يزد كه 33 باب مغازه در بهترين نقطه شهر وقف مسجد و حسينيه عظيم سيدالشهدا و چشم و چراغ استان يزد مي باشد معرفي نماييد! اميد است خداوند به شما توفيق بيشتر عنايت فرمايد 10/17/2015 4:13:51 PM |
|
هنگام چاپ: 12/28/2008 2:03:20 AM | امتياز: 3.6 از 5 در 20 راي | شمار بازديد: 90869 | شمار ديدگاه: 6 |
|
|