خانه هاي خدا در ايران زمين |
|
چكيده: گفتگو از آزادي دين در ايران و ايجاد پرستشگاه هاي مختلف در اطراف سرزمين ايران مانند ساختن آتشكده هاي متعدد در عهد ساسانيان و بناي مسجد در آغاز و ادامه دوره اسلام و كليسا ها در ايران. بيان اينكه دينداري و يزدان پرستي از دوران باستان در ايران بوده است و نوع رفتار شاهان هخامنشي و ساساني با دين ها و وضع آتشكده ها و ديگر نيايشگاه ها. توضيح وضع مسجد در اوايل و پس از اسلام در ايران و رفتار شهرياران با مساجد و اينكه ايرانيان همواره پشتيبان خداي خانه ها بوده اند. واژگان كليدي: بيستون، بغستان، حضرت زرتشت، آذر فرنبغ، آذر گشنسب، آذر برزين مهر، ميترا، آناهيتا، وايو، كورش، آتشكده، مهرابه، نوبهار، كنشت، كليسا، كنيسه، خداي خانه، مزكت، مسجد، پادياو، كيش زرتشتي، اسلام، يزد. |
|
مجله: هنر و مردم دوره چاپ: از 1329 تا 1357 مدير مسئول: خدابنده لو سردبير: عنايت الله خجسته، بيژن سمندر، هيئت تحريريه ناشر: اداره روابط بين الملل و انتشارات اداره كل هنر هاي زيبا، اداره كل روابط فرهنگي وزارت فرهنگ و هنر دوره: 13 شماره: 149، اسفند 1353 ه.ش. (2533 ش.ش.) نويسنده: محمدكريم پير نيا |
|
محمد كريم پيرنيا استاد محمد كريم پير نيا در سال 1301، از مادري يزدي و پدري ناييني در يزد به دنيا آمد. پدرش ميرزا صادق خان ناييني، پزشك حاذق و شيمي دان نامي و هنرمند بود و مادرش، حشمت الملوك رحيمي از خانواده خوانين يزد بود. خانه ايشان در محله يوزداران يا جنگل در كنار باروي شهر قرار داشت. دوران ابتدايي را در مدرسه «مباركه اسلام» در محله يوزداران و سپس در «مدرسه نمره 2» در محله لب خندق به پايان رسانيد. دوران دبيرستان را در مدرسه ايرانشهر كه ابتدا در خانه كوراغلي در پشت مسجد اميرچخماق بود گذرانيد. پدر وي به هنر هاي زيادي چون معماري، نقاشي، تصحيف و خطاطي وارد بود. نگاه به پدر و زندگي در قديمترين محلات يزد و عبور هر روزه از كنار آثار باستاني و معماري يزد چون مسجد جامع، در وي شوق معماري را مي افزود؛ به نحوي كه در همان سنين مدرسه، از خاك و آب براي خود، خانه هايي كوچك مي ساخت. پس از دوران دبيرستان، براي ادامه تحصيل به تهران رفت و ابتدا در رشته ادبيات تحصيل كرد و با وجود موفقيت هايي كه در اين رشته داشت، در نخستين كنكور دانشكده هنر هاي زيبا شركت كرده و قبول شد و به تحصيل معماري پرداخت. با وجود موفقيت و كسب بهترين نمرات و مدال ها در اين رشته، چون ديد بهايي به معماري اصيل ايراني گذاشته نمي شود و به كار هاي ايراني با ديد تمسخر مي نگرند، خود به دنبال اصالت معماري ايراني رفت و با پيرمردان معمار و استادكاران قديم همدم و هم كلام شد و بسيار از آنها آموخت. در سال هاي آخر تحصيل، به علت تهمت نابجاي نوشتن مقاله ضد فلان استاد كه به وي زدند از دانشگاه بيرون رفت و به بررسي ها و تحقيقات فردي خويش متكي شد و تلاش كرد با بررسي بنا ها و گفتگو با معماران و استادكاران قديمي، اصول معماري ايراني را مورد شناسايي قرار دهد كه به تدريج حاصل برخي از آنها را طي مقالاتي در اختيار عموم قرار دارد. وي پس از دانشگاه در وزارت فرهنگ قديم يا آموزش و پرورش شاغل شد و با كار در دفتر فني، به ساخت مدارس ارزان قيمت اما محكم و زيبا پرداخت و طي 13 سال يعني بين سال هاي 1332 تا 1345، با كمترين هزينه و بهترين اصول و مصالح و پايبندي به اصول معماري ايراني، 333 باب مدرسه را طرح ريخت و ساخت و تعجب همگان را برانگيخت به طوري كه وزير او و كار هايش را معجزه خواند و بعد ها اين طرح از طرف يونسكو به عنوان نمونه مدارس ارزان قيمت معرفي شد و در دنيا از آن طرح نيز مدارسي ساخته شد. از سال 1344 تا مدتي پيش از انقلاب به عنوان معاون فني سازمان حفاظت آثار باستاني در زمينه ترميم، تعمير و احياي بنا ها و آثار باستاني فعاليت كرد. محور فعاليت هاي وي طراحي و ساختمان سازي و ديگر، تحقيق جدي در زمينه معماري سنتي و شيوه هاي مرمت و نگهداري بنا هاي تاريخي و باستاني بود و اقدامات عملي او مهمترين و ارزشمند ترين بخش كار هاي اوست كه حاصل آن انتشار ده ها مقاله و كتاب است. وي از همان سال، در كنار مسيوليت ها ديگرش، به تدريس معماري سنتي ايران با تحليل هاي علمي در دانشكده هنر هاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده هاي معماري دانشگاه هاي تهران، ملي، فارابي و علم و صنعت و پرديس اصفهان و غيره پرداخت كه حاصل آن تربيت گروه زيادي از مهندسان و معماران آشنا با معماري سنتي و اصيل ايران است. وي در زمينه هاي متعدد معماري ايران چون مصالح، سازه، شيوه هاي ساخت و ساز بنا، برپايي شهر ها و روستا ها متخصص و صاحب نظر بود و پايه گذار مرمت و احياي آثار تاريخي كشور به شمار مي رود. در دهه هاي 50 و 60، حاصل تلاش ها و بررسي هاي بسيار ارزشمند استاد پيرنيا توانست ديدگاهي ارزنده را نسبت به معماري ايراني پديد آورد و معماري ايراني و اصول و اصالت آن زنده گردد و جايگاه ارزشمندش را بيابد. وي علاوه بر اطلاعات فراوان و بسيار سودمند و ارزشمندي كه در همه زمينه هاي معماري ايراني داشت به طور ويژه بر سه مورد كار مي كرد و به آن سه توجهي ويژه داشت. اول، گردآوري واژه هاي كهن معماري بود. دوم، سبك شناسي معماري ايراني است؛ بدين صورت كه استاد، 6 سبك در معماري ايران از دوران باستان تا دوران قاجار قايل بود كه عبارت بودند از سبك هاي پارسي، پارتي، خراساني، رازي، آذري و اصفهاني. موضوع سوم نيز اشاره به اصول معماري ايراني بود كه وي غالباً درون گرايي، خود بسندگي، نيايش، مردمواري و پرهيز از بيهودگي را به عنوان اصول معماري ايراني مطرح مي كرد. او علاوه بر معماري، در ادبيات، نقاشي، خوشنويسي و موسيقي نيز دستي داشت و همچنين علاوه بر فارسي، به زبان هاي عربي، عبري، پهلوي و خط ميخي نيز احاطه داشت و نظريه معروفش در باره «چهار اصل مشترك هنر هاي ايراني اسلامي» نيز از همين آشنايي با دنياي متنوع فرهنگ و هنر سرچشمه مي گيرد. علاوه بر همه اطلاعات و دانش و نظرات، اخلاقي خوش، رويي باز، رفتاري باوقار، متواضعانه و انساني داشت. او در مورد نحوه پايبندي به اصالت معماري ايران و وضع كنوني، در ذكر زندگي نامه اش در مبحث طرح ريزي و ساخت مدارس ارزان قيمت چنين گفته است: "من معتقد بودم كه نبايد ادا در آورد و خيلي جا ها گفته ام كه براي معماري ايراني و يا اسلامي، اداي معماري زمان صفوي را درآوردن غلط است. هميشه معماران ما از پيشرفته ترين فن زمان، بدون تعصب از اينكه از كجا آمده است بهره مي برده اند. به همين دليل است كه معماري شيوه رازي از زمان سلجوقي و شيوه اصفهاني در زمان صفوي متفاوت هستند. تا وقتي كه زمان خودباختگي شروع شد و پيوندمان با هنر خودمان گسسته شد. در هر حال بايد منطق معماري گذشته را نگاه داريم. ..." وي سرانجام پس از عمري تلاش و كوشش و ثمردهي در عرصه معماري و قرار گرفتن جزو برترين هنرمندان قرن معاصر، دريافت لوح افتخار از سوي سازمان ميراث فرهنگي، عضويت افتخاري در فرهنگستان علوم و كسب دكتراي افتخاري از دانشگاه تهران، در 9 شهريور سال 1376 روحش به پرواز در آمد و آرامگاهش در خانه قديمي رسوليان و دانشكده معماري يزد، روزانه محل گذر، تامل و ميعاد گاه ده ها استاد و دانشجو و عاشقان معماري ايراني است. پاره اي از كتب به يادگار مانده از وي عبارتند از: «راه و رباط»، «شيوه هاي معماري ايران»، «گنبد در معماري ايران»، «آشنايي با معماري اسلامي ايران»، كتاب هنر دبيرستان بخش معماري و «هندسه در معماري». پاره اي از مقالات، سخنراني ها و مصاحبه هاي ارزشمند و به يادگار مانده از وي عبارتند از: «سبك شناسي معماري ايران»، «بيماري بلوار»، «بازار ايران»، «درگاه و كتيبه آستان حضرت عبد العظيم»، «مسجد جامع فهرج»، «تويزه، قوس، دور»، «طاق و گنبد»، «مروري بر كتاب نظري اجمالي بر شهرنشيني و شهرسازي در ايران»، «خيز و اندام گنبد هاي ايران»، «بادگير و خيشخان»، «پاسداري از يادگار هاي ايران باستان»، «ارمغان ايران به جهان معماري، گنبد»، «ارمغان ايران به جهان معماري، جناغ و كليل»، «ارمغان ايران به جهان معماري، پادياب»، «خانه هاي خدا در ايران زمين»، «سبك آذري»، «مردم واري در معماري ايران»، «خواب آلودگان به شيوه هاي معماري ايران، نام بيگانه مي نهند»، «معماري مساجد ايران، راهي به سوي ملكوت»، «شرايط اقليمي كوير و مسايل مربوط به بنا هاي خشتي»، «مساجد»، «معماري ايران»، «استاد محمدكريم پيرنيا و اصول معماري سنتي ايران»، «در و پنجره در معماري ايران» و «پاي صحبت استاد پير نيا». |
|
|
1- مقدمه ۩
|
نقاشي اي از حضرت زردشت اسپنتمان، پيامبر ايراني و پايه گذار دين يكتاپرستي زرتشتي يا مزديسنا در آتشكده ورهام يزد؛ پاره زيادي از مورخان زمان زندگي ايشان را 6500 سال پيش از ميلاد و پاره ديگر آن را 500 تا 1000 سال پيش از ميلاد مي دانند. امير رضا معين فر؛ مجموعه عكس يزد
سرزمين اهورايي ايران از ديرباز، پايگاه پرستش يزدان پاك بوده و نام هر گوشه آن، يادآور دينداري و يزدان پرستي مردم پاكدلي است كه از ديرين روزگار، روزان و شبان به درگاه پروردگار جهان پيشاني نياز مي ساييدند و به زبان دل و با باوري استوار، راز و نياز مي كرده اند. كوه سر در آسمان «بغستان» يا «بيستون» هزاران سال پيش از اينكه «شاهنشاه داريوش»، كارنامه خود را بر سينه آيينه وار آن بنگارد، جايگاه بغستان ها و پرستشگاه هايي بوده است كه پيشينيان با سري پرشور و دلي پاك بدان روي مي آوردند و به ياري يزدان، ديو دروغ و پتياره (1) ۞ خشكي و تنگي را از خانمان و سامان خود به دور مي راندند. فره ايزدي در كوهساران «طبرستان» جايگزين بود؛ از اينرو آن سرزمين سبز و دلگشا را از ديرباز «پذش خواره گر» يا كوهساراني كه بدان، فره جاي دارد، نام نهاده بودند و نام «آتورياتيكان»، خود، شناسنامه بخش بزرگي از اين سرزمين اهورايي است.
در دل دشت هاي فراخ كه چون خواني براي ميهماني مهر پرفروغ در ميان ايران زمين گسترده است، نام «يزد» و در كنار آن «مهريز» و «مهرپادين» و «هفت آدور» (2) ۞، خود به تنهايي كارنامه نانوشته مردمي است كه شايد ديرزماني پيش از ديگران، پروردگار را به يكتايي شناخته و وي را نيايش كرده اند. نيازي نيست كه از «سيستان» و «خوزستان» و «خراسان» و «همدان» و «كرمانشاهان» ياد كنيم؛ چه «درياي هامون» و «رود هيرمند» و «آذر فرنبغ» (3) ۞ و «آذر كاريان (4) ۞» و «ايدانه شوش» و هزاران بغستان و خداي خانه كه در سراسر ايران زمين پهناور، پراكنده است، هر يك، صد گونه سخن دارند. با افسوس از اين ياد كنيم كه كوشش هاي بسيار به كار رفته است تا زمان «زرتشت» -پيامبر آشوي پاكدين ايران- را چنان پيش آورند كه يكتاپرستي سره و پاك از هرگونه آلايش وي، تازگي نداشته باشد؛ اما زبان بس كهن گاثه هاي «اوستا» چنان اين كوشش ها و سگالش (5) ۞ هاي بيهوده را فرو ريخته كه بدانها رنگ خندستاني كودكانه داده است.
گيتي شناسان و جهانگردان يونان كهن كه با ايران و ايراني آشنايي داشته اند به ما مي گويند كه ايرانيان، پرستشگاه نداشته اند و خداي خود را در زير آسمان و جايگاه هاي باز و مهتابي مانند، نيايش مي كرده اند. اين گفته ها با نگاهي به بازمانده صد ها بغستان و پرستشگاه كه از روزگاري بس كهن بر جاي مانده، شگفت مي نمايد. اما اگر به پيام آسماني اوستا و سرود هاي ارجمند آن گوش فرا دهيم، گفته ايشان را به آساني مي پذيريم. زرتشت چنان يكتاپرستي را سره و بي پيرايه فرود آورده كه جز اهوراي مزدا يا مزداي اهورا، خداي ديگر را درخور ستايش و پرستش نمي داند و در اين راه چنان پا فشرده است كه بغاني چون «ميترا» و «آناهيتا» و «وايو» را كه از ديرباز نزد آريا نژادان، پايگاهي ارجمند و آسماني داشته اند، از بارگاه خدايي فرود مي آورد و خدايان ديگر را بي باكانه «ديو» مي نامد و ايراني ديندار و پيرو راستي و پاكي را از درگاه آنان به دور مي راند.
2- دوران پيش از اسلام ۩
|
نمايي از فرود آمدن كورش بزرگ، بنيانگذار منشور حقوق بشر در معبد بابل و احترام گذاردن به آن و آزاد كردن يهوديان دربند و كمك به ساخت خداي خانه براي آنان؛ شاهان هخامنشي و ساساني با وجود اعتقاد راستينشان به خداي يگانه، هرگونه پرستش و عبادت هر خدايي را در سرتاسر امپراطوري خود آزاد و قابل احترام مي دانستند. Jean Fouquet; 1470 A.D.; Paris, France
2-1- هخامنشيان ۩
اگرچه شاهان «هخامنشي» كه خود از فره ايزدي برخوردار بودند به انگيزه ارج گذاري به آيين نياكان يا براي به دست آوردن دل زيردستان و مردمي كه زير چتر شاهنشاهي بزرگ مي زيستند، بغان ديگر را آرام آرام به جايگاه نخستين خود درآوردند، اما باز هم همه جا خداي بزرگ را «اهورا مزدا» خوانده و سنگ نوشته ها و كتيبه ها را به نام وي آغاز كرده اند و چون بي چون و چرا "خداي بزرگ اهورا مزدا است ...." آسان گيري و زيردست نوازي شاهنشاهان ايران چه در روزگار باستان و چه پس از آن هميشه اين زمينه را فراهم آورده است كه در سرتاسر شاهنشاهي، مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و بتوانند پرستشگاه ها و بغستان هاي خود را آباد نگه دارند.
براي نخستين بار در جهان، «كورش» چون به «بابل» درآمد نه تنها مردم آن سامان را در دين خود آزاد گذاشت كه خود نيز به پرستشگاه بابليان گام نهاد و براي فرزندان ايران اين سرود را به يادگار گذاشت كه "هر جا كه روم صاحب آن خانه تويي تو." يهوديان را كه چون ايرانيان، پروردگار را به يگانگي مي شناختند، از بند آزاد كرد و فرمان داد تا پرستشگاه ايشان در «قدس» از نو بنياد شود و چنان كرد كه نام ارجمندش در كتاب آسماني، چون «نجات دهنده» و «فرستاده يهوه (6) ۞» درآيد.
مي گويند و خرده مي گيرند كه چرا جانشينان كورش، گهگاه پرستشگاهي بيگانه را ويران كرده اند؟ چرا «خشايار شاه» به گفته خودش «ديودانه» يا بغستان مردمي را كه دين ايراني داشته اند در هم كوبيده؟ آيا به اين انديشيده ايد كه بر پا شدن ديودانه ها و بغستان هايي كه براي خداياني چند بر پا مي شده به يكدلي و يك سخني و هماهنگي مردم شاهنشاهي گزند مي رسانده است؛ وگرنه همين خشايار شاه و جانشينانش به گواهي اسفار «كتاب مقدس» هر يك جدا جدا در آبادي پرستشگاه خداي يگانه در سرزمين قدس كوشيده اند و از خزانه شاهي در بازسازي آن، هزينه كرده اند؛ هرچند كه خود، ديني ديگر داشته اند. تا دير نشده است اينرا نيز به ياد آوريم كه «ساسانيان» هم با همه سختگيري اي كه در پيشبرد آيين زرتشت داشتند، تنها بر جداديناني سخت گرفته اند كه به دستآويز پيروي از آيين كشور هم نبرد ايران، چهره ستون پنجم دشمن به خود گرفته بودند؛ وگرنه اينهمه دير و كنشت كه از «نسطوريان» در گوشه و كنار ايران به ويژه در آذربايجان از آن زمان به جاي مانده، پاسخ دندان شكني است به سخن آنان كه دين باوري ساسانيان را دستآويز خرده گيري كرده اند.
به سخن نخست باز مي گرديم و رفتار شاهنشاهان هخامنشي را به ياد مي آوريم كه آزادمنشانه از كيش و آيين مردم خود پشتيباني مي كردند و چون خود از فره ايزدي بهره مند بودند، خداي خانه ها و بغستان ها را آباد مي داشتند. چون «گئوماته مغ» به نيرنگ به تخت شاهنشاهي تكيه زد، بسي خدا خانه و ايدانه را ويران ساخت. نام اين دروغزن، چنانكه يونانيان گفته اند «اسفندانه» يا «اسپندانه» بوده كه در گويش امروز، «اسفنديار» شده است. اين نام، خود مي رساند كه وي به دين زرتشت يا آييني همانند آن پايبند بوده و چون ايدانه ها يا جايگاه هاي برگزاري آيين، بيشتر براي نيايش بغاني چون ميترا و آناهيتا و وايو و بغان ديگر آريايي بر پا مي شده، و يا چون ديودانه ها پرستشگاه (7) ۞ ديو يسنان با جدا دينان بوده، گيوماته يا «اسپنداد» كه شايد «داريوش» نخواسته است نام ديني وي را بياورد به ويراني آنها فرمان داده است؛ اما داريوش شاهنشاه كه نگهبان فرهنگ شاهنشاهي و ناگزير، پشتيبان و نگهدار مردم زيردست بوده، فرموده است كه ايدانه ها را كه جاي زيارتگاه هاي كنوني داشته، از نو بسازند.
|
نمايي از سنگ نگاره بيستون در كوه بيستون در استان كرمانشاه؛ در اين اثر جهاني يونسكو تصوير پيروزي داريوش شاه اول بر گئوماته مغ و 9 شورشي به نقش درآمده است؛ اسپندار نيرنگ باز در زير پاي چپ داريوش و شورشيان دربند روبروي اويند؛ يك نيزه دار و يك كمان دار نيز پشت سر او ايستاده اند؛ نشان فروهر در بالا و دست راست داريوش شاه نيز به نشانه ستايش يزدان بالاست؛ متن اين مهمترين كتيبه سنگي در جهان نيز با خط ميخي و در سه زبان پارسي باستان، بابلي و عيلامي نوشته شده است كه به سپاسگزاري از اهورا مزدا، معرفي داريوش كبير، شرح پيروزي و نبرد هاي وي و استقرار آرامش در امپراطوري ايران و ... اشاره دارد. Iskender Savasir; Flickr.com |
جانشينان داريوش، بغان ديگري را كه هستند و وي و فرزندش هرگز از آنان نام نبرده اند، به نام مي خواندند و در كنار نام اهورا مزدا، ميترا و آناهيتا را ياد مي كنند و پيداست كه از آن پس در كنار آتشكده ها، ايدانه هايي براي ميترا و آناهيتا نيز بر پا مي شده و نشانه هايي داريم كه جز پرستشگاه هاي ايراني، بغستان هاي ديگري هم از مردم جدادين در گوشه و كنار ايران بر پاي بوده و كسي از برگزاري آيين در آنها پيشي نمي گرفته است. براي نمونه بايد از كوه و گل «زندان سليمان» ياد كنيم كه درست در كنار «تخت سليمان» و «آتشكده آذر گشنسب» يا «آتشكده شاهنشاهي» بوده و از ديرزمان، مردم بومي را به سوي خود مي كشانده است و روزگاراني چشمه آب آن، راه خود را گردانده و به گونه خمي تهي درآمده است؛ و يا «كوه بغستان» و پرستشگاه هاي كنار آن كه هنوز تهرنگ آنها بر جاي است و از كجا كه معبد عظيم و باشكوه «دورانتاس» در «چغازنبيل» با فاصله كوتاهي كه با پايتخت زمستاني هخامنشيان -«شوش»- داشته در آن روزگار هم فراموش شده، در گوشه افتاده اي بوده است.
2-2- اشكانيان ۩
يورش «اسكندر» به ايران همچنانكه كاخ ها و خزانه هاي شاهنشاهي را به باد تاراج داده و به دست آتش سپرده، بي چون و چرا، بغستان ها و پرستشگاه هاي ايران آنروز را هم كه گنجينه هاي مالامال از زر و سيم و گوهر در كنار داشته، رها نكرده است؛ و اگر از سرنوشت بسياري از آنها ناآگاهيم، دست كم گنجينه «دژنبشت» را كه سرشار از نوشته هاي ارزنده ديني و پايگاه دانش و فرزانگي مغانه بوده است، فراموش نخواهيم كرد. «اشكانيان» اگرچه بيشتر به سوي «ميژيسني» و «آيين مهر» گرايش داشته اند اما در ميان شهرياران آن دودمان نيز شاهنشاهي چون «ولخش» بودند كه از آيين زرتشت پشتيباني مي كردند؛ از اين گذشته اشكانيان نيز مانند پيشينيان خود -هخامنشيان- درباره دين سختگير نبوده اند و مردم شاهنشاهي در روزگار ايشان نيز از آزادي در برگزاري آيين هاي ديني برخوردار بوده اند.
|
چهار تاقي نياسر كاشان؛ اين بناي برونگرا در اواخر دوران اشكانيان يا اوايل ساسانيان ساخته شده است؛ اين يادگار دو هزار ساله را آتشكده مي دانند و برخي كاربرد دقيق ترين اندازه گيري هاي نجومي و زماني و استخراج تقويم را نيز براي آن جسته اند.
2-3- ساسانيان ۩
شاهنشاهي ساساني از آغاز به پشتيباني بي دريغ از كيش زرتشت كمر بست و «اردشير» كه خود موبد زاده و فرزند موبد «آتشكده استخر» بود، همزمان با ساختن كاخ و شايد پيش از آن، آتشكده ها و بغستان هاي باشكوهي بر پا كرد؛ چنانكه آتشكده بزرگ و شكوهمند «بارين» يا «اتراك» كه به گفته «اصطخري» بيرون شهر «گور» به راه «استخر» بر بركه اي نهاده و به تازگي بيهوده به «كاخ اردشير» نامور شده، نشانه ارجمندي از دلبستگي وي به ساختمان هاي ديني است.
از روزگار ساسانيان، آتشكده هاي بسياري در سراسر ايران به ويژه در «پارس» به جاي مانده و هرچند كوشيده اند شاهنشاهان اين خاندان را به دشمني سرسختانه و آشتي ناپذير با دين هاي ديگر نامور كنند، اما سخن درست اين است كه جز با كساني كه چون ستون پنجم دشمن به بهانه همديني با همسايگان به هم ميهنان خود گزند ميرساندند و خود را بيگانه مي گرفتند، مردم ديگر با هر دين و آيين در زير سايه چتر شاهنشاهي، آزادوار مي زيسته اند. گاهي مهرباني شهريازان با كساني كه زرتشتي نبودند بدانجا مي كشيد كه چون «يزدگرد» از سوي موبدان سرسخت، بر سر نامشان واژه «بزه گر» افزوده مي شد. آزادمنشي و آزاد انديشي برخي از ايشان تا بدانجا بود كه «ماني» با دليري، دين تازه و نو آورده خود را به «شاهنشاه شاپور» پيشنهاد مي كرد و كتاب خود را «شاهپورگان» مي ناميد؛ يا دانشمندان و آزاد انديشان رومي كه در برابر سرسختي سررشته داران دين كشور خود و شهرياران پشتيبان ايشان، آزرده به درگاه شاهنشاهان ايران پناه مي گرفتند و دانش خود را در دانشگاه هايي مانند «جندي شاهپور»، بي دريغ در دسترس مردم دانش پژوه مي گذاشتند. ترسايان نسطوري و ديگر دسته هايي كه ترسايي را بهانه دشمني با هم ميهنان خود نمي دانستند به آزادي در كنار همشهريان زرتشتي خود مي زيستند و مانند ايشان پرستشگاه و دير و كنشت داشته اند. «كليساي مريم رضاييه» و بنا هاي ديگري كه بي چون و چرا كنشت بوده و بيهوده به «آتشكده» و «مهرابه» نامور شده، گواه گوينده اين آزادي است.
|
نمايي از كاخ اردشير شاه و آتشكده كاريان در فيروز آباد استان فارس؛ آتشكده كاريان يا آذر فرنبغ، آتش موبدان و يكي از سه آتشكده معتبر باستاني ايران است؛ مي گويند اردشير شاه پس از ساخت كاخ خود آتش چند هزار ساله فرنبغ را از كاريان بدينجا آورده است؛ اردشير بابكان، بازپس گيرنده ايران از دشمنان و بنيانگذار ساسانيان بوده و جدش ساسان، متولي آتش فرنبغ بوده و اين آتش نزد ساسانيان جايگاه ويژه اي داشته است. Paul Almasy; Corbis |
در زمان ساسانيان، كيش زرتشتي ديگر آن كيش سره و بي پيرايه روزگار زرتشت نبود. آيين هاي بسياري بر آن افزوده شده بود و بجز مغان نامور آريايي مانند «مهر» و «آناهيت»، بغان ديگر چون «بهرام» يا «ورثره غنه» نيز جاي خود را در پرستشگاه ها باز يافته بودند و هرجا شاهنشاهان ساساني و بزرگان و سرشناسان، آتشكده بر پا مي كردند، در كنار آن، «بغستان بهرام» نيز مي ساختند و به ويژه آنكه بهرام، ايزد دشمن شكار و چنگاور پشتيبان رزم آوران و سپاهيان بود و به نام وي بر فراز كوه ها، دژ هايي بر پا مي شد كه جايگاه «آتش بهرام» نيز بود و گاهي شكوه اينگونه دژ ها از آذران ديگر نيز بيشتر بود؛ مانند «دژ كاريان» يا «قلعه دختر فيروز آباد» كه دست كمي از «آتشكده كاريان» ندارد.
در كارنامه «اردشير بابكان»، چون از كار هاي نيك شهريار ياد مي كند، مي گويد: "بس آتش بهرام نهاد. آذران سه گانه «آذر گشنسب» (8) ۞، «آذر فرنبغ» و «آذر برزين مهر» (9) ۞ هر كدام به رسته اي از مردم چون شهرياران و رزم آوران، دانشمندان و موبدان، و برزگران و پيشه وران وابسته بود و گذشته از آنها، هر شهر و روستا تا دهكده هاي كوچك هم براي خود آذري داشتند و آتشكده اي درخور آن بر پا مي كردند كه ويرانه هاي آنها كم و بيش در گوشه و كنار ايران هنوز به جاي مانده است."
|
نمايي از صحن و شبستان مسجد جامع فهرج در شهرستان و استان يزد؛ اين مسجد، نخستين مسجدي است كه در ايران ساخته شده و مانند مساجد صدر اسلام داراي طرحي ساده و بي پيرايه است؛ اين بنا در سده اول هجري و با مايه هايي از معماري باشكوه ساساني ساخته شده است؛ بازشناسي و قدرنهي اين مسجد كار استاد پير نيا است. Sheila Blair, Jonathan Bloom; Archnet.org
3- دوران پس از اسلام ۩
آفتاب درخشان اسلام از باختر بر سرزمين اهورايي ايران تافت و مردمي كه از ديرباز با يگانه پرستي خو كرده بودند، اين پيام آشنا را خوشتر و بيشتر و از همه دريافتند و به جان و دل پذيرفتند. الله -پروردگار بيچون (10) ۞- فرموده بود: "قل يا اهل الكتب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و الا نشرك به شيئاً و لا يتخذ بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوا اشهدوا بانا مسلمون." (11) ۞ يعني "بگو اي اهل كتاب بياييد سوي كلمه اي راست كه ميان ما و شماست؛ تا نپرستيم مگر خدا را؛ و چيزي را شريك او نگيريم و بعضي از ما، بعضي ديگر را به غير از خداوند، پروردگاران {خود} نگيرد؛ و اگر رو گردانيدند، پس بگوييد گواه باشيد كه ما گردن نهادگانيم." (12) ۞
ايراني از ديرباز با اين پيام آشنا بود. پيام آشنا را به گوش دل شنيد و به جان و دل پذيرفت كه پروردگار يكتايي را كه به نام «اهورا» مي شناخت، ديگر باره با نام تازه اش -«الله»- كه بسيار به اهورا مي مانست، نيايش كند. بغستان هايي كه از روزگار زرتشت، جايگاه پرستش يزدان پاك و خداي يگانه بيچون بود، دگرباره به نام «خدا خانه» و «مزكت» و «مسجد»، كاربرد نخستين خود را بازيافت با همان ويژگي و همان بي پيرايگي اي كه روز نخست بود. ديري نگذشت كه ايراني مسلمان در هر شهر و روستا بر پايه آتشكده ها و مهرابه ها، مسجد ها و خدا خانه هاي باشكوهي بر پاي كرد يا همان جايگاه را كه نياكانش در آن، خداي يگانه را نيايش مي كردند، بازپيرايي كرد.
مسجد در آغاز اسلام بنايي بس ساده و بي پيرايه بود. چون «سعد وقاص» با سپاهيانش به «تيسفون» درآمد، در كنار آن، شهركي بر پاي كرد كه جايگاه سپاه اسلام باشد و خود، مسجدي و دار الاماره اي ساخت كه از آنجا بر شهر هاي تازه گشوده، فرمان براند. گويا كاخ هاي زيبا و پيرايه هاي چشمگير پايتخت شاهنشاهي چنان وي را فريفته بود كه سادگي و بي پيرايگي خانه خدا را از ياد برد. دستور داده بود كه چند لت از در هاي كاخ را كه پس از تاراج آذين ها و زر و گوهر ها، باز هم زيبا و دلفريب بود، از پايتخت ويران شده و در هم كوفته، به شهرك نوپا بياورند. يكي را بر مسجد و ديگري را بر دارالاماره آويخت. مردم نيز چنين كردند. آوازه اين شكوه پرستي به گوش خليفه دوم رسيد. كسي را فرستاد تا هيزمي انبوه كند و در ها را در پيش چشم سعد بسوزاند و پيغام جانشين پيغمبر را به وي برساند: "اي سعد! تو را به سرداري مسلمانان فرستاديم كه برايشان فرمانروا باشي و داد بگستري. تو را كه گفت كه بر مسجد و دارالاماره در بياويزي و آنگاه دربان بگماري و روي از مسلمانان بپوشي؟ تو را سايباني كه در آن كارگزاري كني و خانه اي كه در آن نماز بر پاي داري، بس است." پس از آن تا چندي، كس، دليري آنرا نداشت كه ساختمان باشكوه بر پا كند، اگرچه براي پرستش الله باشد.
|
سمت راست: مسجد شيخ لطف الله در اصفهان؛ اين شاهكار عهد صفوي در سال 998 ه.ش. پس از 18 سال از شروع كار با دستور شاه عباس اول با معماري استاد محمد رضا اصفهاني ساخته شد؛ شيخ لطف الله پدر زن شاه عباس و از علماي بزرگ شيعه لبنان بود كه اين مسجد براي نماز و درس ايشان ساخته شد. سمت چپ: نمايي از مسجد جامع گلپايگان پيش از تعمير سال 1310 ه.ش. به سرپرستي آندره گدار فرانسوي؛ اين شاهكار عهد سلجوقي در زمان سلطنت ابو شجاع محمد پسر ملك شاه بن آل ارسلان سلجوقي در سال 492 ه.ش. ساخته شد. |
مسجد ها و خدا خانه ها جز سايبان ساده و بي پيرايه اي نبود كه گهگاه صحن كوچك يا چند صفه سرپوشيده در كنار داشت؛ اما ايراني زيبا پرست، تاب اين سادگي را نياورد. چندي نگذشت كه معماري باشكوه دوران ساساني با همه پيرايه ها و زيبايي هايش در خدمت مسجد درآمد. سرپوشيده هاي خرد و ساده، جاي خود را به شبستان هاي گسترده و پردهانه داد؛ چنانكه هزار سال پيش از آن در «شوش» و «تخت جمشيد» پديد آمده بود و ديري نگذشت كه ايوان هاي سر در آسمان و گنبد خانه هاي آسمان مانند كاخ هاي اشكاني و ساساني نيز هر چه نغز تر و مردم وار تر به مسجد كشانده شد.
|
نمايي از سردر و گنبد مسجد جامع كبير يزد، يادگاري هزار ساله كه بر جاي آتشكده اي باستاني ساخته شده و از هزاران سال پيش تا كنون همواره محل نيايش يزدان يگانه بوده است؛ وجود نام هايي چون علاء الدوله كالينجار، سيد ركن الدين نظام الحسيني، شرف الدين علي يزدي، خواجه جلال الدين محمود خوارزمي، شاهرخ ميرزا، امير جلال الدين چقماق شامي، ستي فاطمه خاتون، خواجه غياث الدين عقيل، امير نظام الدين حاجي قنبر جهانشاهي، آقا جمال الدين محمد، شاهزاده محمد ولي ميرزا و سيد عليمحمد وزيري بر بخش ها و كتيبه هاي اين بنا نشان دهنده رسم نيكوي شهرياران پيشين در تكميل و نگهداري خانه هاي خدا است. همايون امير يگانه
ايرانيان به پاكيزگي و دوري از هرگونه پليدي، بيش از هر چيز، ارج مي نهادند و از اين رو در كنار هر بغستان و آتشكده و مهرابه، پادياوي داشتند كه پيش از درآمدن به پرستشگاه، دست و روي خود را در آن مي شستند و جامه اي پاكيزه و سفيد مي پوشيدند و «پنام» (13) ۞ بسته به نيايش مي پرداختند؛ و اين همان چيزي است كه به نام «پاتسيو»، «پاسيو» و «پيشيو» به باختر زمين رفته است. پس از پذيرفتن اسلام نيز در كنار هر مسجد، پادياوي افزودند تا پيش از گزاردن نماز، پاك و صافي شوند. اينگونه پادياو ها كه نام «وضو خانه» به خود گرفته بود، گاه چون گودال باغچه و گاه چون حوض خانه و گاهي نيز تنها جوي ساده و يا پاكنه و پايابي است كه هر جا مسجد هست، مي توان ديد.
پيش از اسلام، آتشكده ها تنها گنبد خانه يا آتشگاه و رواق پيرامون آن نبود. در كنار آتشكده، دبستان و دبيرستان و فرهنگستان و بيمارستان و رصد خانه نيز مي ساختند. در كنار مساجد ايران نيز همانند آنها پديد آمد و به ويژه در شهر هاي بزرگ گاه مي شد كه مجموعه آن، كويي بزرگ را در خود مي گرفت؛ چنانكه هنوز هم نمونه هاي چشمگيري از آنها بر جاي مانده و روز به روز گسترده تر و باشكوه تر شده است.
در ايران رسم بر اين بود كه هر شهريار يا هر كس كه دستگاهي داشت براي اينكه نامي از خود به جاي بگذارد، گذشته از مسجد و خانقاه و بازار و گرمابه اي كه به نام خود مي ساخت، بر مسجد كهن شهر نيز چيزي مي افزود؛ چنانكه كم كم اين مجموعه ها به صورت موزه در مي آمد. براي نمونه مي توان «جامع اصفهان» يا «جامع اردستان» و مجموعه «آستانه مقدس حضرت رضا -عليه السلام-» را ياد كرد. آراستن خانه هاي خدا، تنها به ساختن و پادياري (14) ۞ مسجد و يا پيش از آن، آتشكده، پايان نمي يافت. پرستشگاه هاي آيين هاي ديگر مردم ايران هم كه كيش يگانه پرستي داشتند و يا به آن نزديك بودند، چون مسجد و آتشكده، آبادان مي شد؛ چنانكه در سرتاسر كشور شاهنشاهي در هر زمان در كنار آتشكده، مهرابه و «كنشت» و در سايه انداز مسجد، «كليسا» و «كنيسه» نيز بر پا مي شد و چه بسا كه شهرياران ايران از خزانه خود بر ساختن اينگونه پرستشگاه ها، هزينه مي كردند. كنشت هاي ترسايان نسطوري و «نوبهار» (15) ۞ ها و مهرابه هاي مردم خاور و باختر ايران زمين كه جدا از دين بيشينه مردم، آييني داشتند، به روزگار شاهنشاهان هخامنشي و اشكاني و ساساني و كليسا ها و كنيسه هايي كه هنوز در بيشتر شهر هاي بزرگ ايران آبادان است و به روزگار شهرياران مسلمان ايران بر پا شده يا بازپيرايي شده، گواه اين سخن مي تواند بود.
|
قره كليسا يا كليساي طاطاووس قديس مزار تادئوس قديس از حواريون حضرت عيسي مسيح (ع) است؛ اين بناي تاريخي و اثر جهاني ايران كه در يونسكو نيز ثبت شده است در بسطام در استان آذربايجان غربي قرار دارد. Roger Wood; Corbis
از كليساي مريم رضاييه پيش از اين سخن گفتيم. براي نمونه از چند دير و كنشت ديگر نيز ياد مي كنيم كه در سر آنها، «كليساي طاطاوس قديس» در «بسطام آذربايجان» -ميان «خوي» و «ماكو»- جاي گرفته و همه ساله بجز ارمنيان ايران، مسيحيان سراسر جهان از راه دور بدانجا روي مي آورند و آيين هاي كهن را كه از صد ها سال پيش به ياد مانده، در آنجا برگزار مي كنند. سنگ نوشته «عباس ميرزا» -فرزند برومند پسين صده هاي ايران- بر پيشاني بخش نوساز اين كنشت كه به هزينه شاهزاده ايراني ساخته شده، ما را از گفتگوي بيشتري بي نياز مي كند. در اينجا شايسته است يادآور شويم كه در ميان ساختمان هاي كهن و باستاني ايران كه شمارش بيش از هزار است، اين كليسا در رده نخست ساختمان هايي است كه به فرمان خدايگان «شاهنشاه آريامهر» با هزينه چشمگير و با ياري جستن از بزرگترين و نامور ترين كارشناسان و هنروران جهان بازپيرايي مي شود. كليسا هاي «وانك» و «مريم» و «بيت لحم» در «جلفاي اصفهان» كه به فرمان شاهنشاه صفوي بنياد شده، از دلفريب ترين كنشت هاي جهان است كه شايد در جهان مسيحي هم در زيبايي و نغزي، بي مانند باشد. بجز اينها، در همه شهر هايي كه هم ميهنان مسيحي ما زندگي مي كنند، براي خود، كليسا دارند كه از ميان آنها «كليساي شيراز» و «كليساي استپانوس قديس جلفاي آذربايجان» و «كليساي سركيس خوي» و «كليساي كهن تهران» در «كوي پامنار» را همه مي شناسند.
«آرامگاه استرو مردخاي» در «همدان» و «آرامگاه حبقوق پيامبر» در «تويسركان» و كنيسه هاي اصفهان و يزد و ديگر شهر هاي ايران نيز گواه زمان دراز پشتيباني ايرانيان از همه خانه هايي است كه در آنها به گونه اي و به زباني از خداي يگانه ياد مي شود. شاهنشاهان ايران از فر كياني برخوردار بودند. اين فره از سوي خداوند به شهريار ايران ارزاني مي شد. شاه، سايه خدا بود و از همين رو خانه خدا را آباد مي كرد. اين شيوه پسنديده هرگز از ياد نرفت و روز به روز نيرو گرفت تا به امروز كه خدايگان شاهنشاه آريامهر ، آبادي و بازپيرايي خانه هاي خدا را سرآغاز برنامه و كار و زندگي درخشان خود نهاده اند. |
|
ماهنامه هنر و مردم بهمن سال 1329 اداره كل هنرهاي زيباي كشور در وزارت فرهنگ تشكيل يافت. يكي از ادارات تابعه اين اداره كل، اداره روابط بين الملل و انتشارات، با هدف شناساندن فرهنگ و تمدن و هنرمندان كشور، در آبان ماه ســـال 1341 اقــــدام به چــاپ نشريه اي ماهانه با موضوعات هـنري، فرهنگي و ادبي به نام «هنر و مردم» بــه مدير مسئولي آقاي دكتر خدابنده لو و سردبيري آقاي عنايت الله خجسته بـه قيمت 6 ريال نمود. محل دفتر نشريه ابتدا در تهران، خيابان دانشكده، شماره 76 بود و در دي ماه 1341 به تهران، خيابان حقوقي، شماره 182 منتقل گرديد. آذر ماه 1343 اداره روابط بين الملل و انتشارات به اداره كل روابط فرهنگي وزارت فرهنگ و هنر تغيير نام داد و از شماره 133 (آبان ماه 1352)، آقاي بيژن سمندر به عنوان سردبير نشريه تعيين و از شماره 168 (مهر ماه 1355)، سردبير آن هيئت تحريريه گرديد. آخرين شماره اين نشريه (شماره 193) مربوط به آبان و آذر سال 1357است. وجود عبارت «هنر برتر از گوهر آمد پديد» بر روي جلد تمامي شماره هاي نشريه، حاكي از قدر و ارزش هنر و جايگاه آن در ميان ايرانيان است. شماره اول اين نشريه در 24 صفحه در چاپخانه سازمان سمعي و بصري هنرهاي زيباي كشور چاپ و نشر گرديده و سر مقاله شماره اول آن با عــنوان «سخني با شـما دربــاره مجله اي بـه نام هنر و مردم» بود كه با اين عبارات آغاز گرديده: «هيئت تحريريه مجله هنر و مردم افتخار دارند كه نخستين ثمره زحمات خود را بدين وسيله تقديم خوانندگان عزيز مي نمايند. كمال كوشش ما همواره بر اين بوده و خواهد بود كه بين شما از يكسو و هنر و هنرمند از سوي ديگر تفاهم بوجود آوريم و ....» اولين مقاله از شماره اول اين نشريه با عنوان «غياث نقش بند، نقاشي توانا، شـاعري خــوش قريحه و بافنده اي چيره دست» به قلم يحيي ذكاء به رشته تحرير در آمد و آخرين مقاله از اين نشريه كه در شــماره 193 بــه چاپ رسيده است، نوشته مهدي پرتوي آملي و تحت عنوان «در ريشه هاي تاريخي امثال و حكم» مي باشد. اين نشريه با هدف بالا بردن سطح هنري كشور و آشكار ساختن زواياي تازه اي از روح بزرگ و قريحه و ذوق سرشار ايراني، مستحكم ساختن قوميت و مليت اصيل ايراني، آشنا سازي افراد با هنرهاي زيباي كشور و نيز حمايت از هنرمندان و هنر ملي ايران چاپ و منتشر مي گرديد. |
|
|
|
ديدگاه هاي خوانندگان درباره اين مقاله: | 4 ديدگاه واپسين از 4 ديدگاه |
در مورد عكس قره كليسا : بسطام در خراسان است نه در آذربايجان بلكه قره كيسا در نزديكي ماكو و چالدران واقع شده است . 4/18/2010 11:48:41 AM
man hastam 11/23/2010 1:28:25 AM
از نوادگان كوروش بزرگ | i...@yahoo.com |
هنگام تاختن تازيان به خاك ايران ايرانيان نداي رهايي بخش شريعت محمدي رو كه شنيدن ( نو ايمان بر دلهاشان تابيدن گرفت) و فوج فوج به شريعت محمدي گرويدن؟؟؟ 1)اگر بي انگاريم كه ايراني ها با شنيدن نداي رهايي بخش شريعت محمدي پذيراي دين نو شدن ايراني ها زماني نداشتن تا به بررسي شريعت نو بپردازن و مكتب نو رو سبك سنگين كنن و شناختي ازش به دست بيارن. 2)كي قرآن ترجمه شد و كي به دست هزاران هزار ايراني قرآن ترجمه شده رسيد؟ اون زمان اينترنتي نبود كه به اين زودي نسخه هايي از قران به دست هزاران هزار ايراني برسه. زمان چنداني نبوده كه قرآن ترجمه بشه و سپس قرآن ترجمه شده ميان ايراني ها پخش بشه و به دست همگي برسه. اعراب وحشي بياباني كه سازمان دهي نداشتن كه به اين چنين كاري با برنامه ريزي پرداخته باشن. 3)آيا با منطق جور در مياد كه ايرانياني كه مردم متمدن و فرهيخته زمان خود بودند شريعتي رو كه آداب شست و شو رو آموزش ميده و علم دارهاش مشتي عرب باديه نشيني بوده اند كه ايراني ها تو آدم به شمار نمي آوردنشون بپذيرن و ناجي خود بدوننش؟ هنگامي كه آخوندها بخوان برن سراغ تاريخ پژوهي و دين با دانشي همچون تاريخ پژوهي در هم آميخته بشه سرانجامي به جز اين ياوه هايي كه به نام تاريخ به خورد ماها داده مي شده به بار نخواهد آورد. آخوندي كه براي دفاع از مكتبش دست به هر كاري مي زنه هيچ ابايي نداره كه تاريخ رو هم قرباني شريعت بكنه. به علاوه تاريخ دانش داره مفاهيمي همچون نور ايمان!!! چون سنجيدني و يا آزمودني و يا بررسي شدني نيستند توي متن تاريخي نميان! پاينده باد سرزمين پارس... به اميد پاكسازي تمام نخاله ها از پارس... 11/24/2010 5:09:42 PM
از نوادگان كوروش بزرگ | i...@yahoo.com |
فرهنگ چند هزار ساله ايران زير سم شتران تازيان وحشي!!!
***ايراني را واداشته اند تا نام تازيان را بر خود بگذارد و با افزودن چند پيشوند ننگين و شرم آور كه تا ژرفاي روان و جان ما را به درد ميآورد٫ همچون: غلام٫ عبد٫ بنده٫ چاكر و گاهي ٫ كلب٫ به اين نامها خود و فرزندان خود را سرفراز بدانند !!!
*** ايراني را واداشته اند تا در زاد روزهاي من در آوردي تازيان شادماني و چراغاني نمايد!!!
*** ايراني را واداشته اند تا در مرگ روز تازيان همچون ديوانه ها بر سر و كله بكوبد و سينه بدراند و آه و ناله و زاري نمايد و هاي هاي اشك بريزد و به خصوص در ماه محرم ٫ كارد و غمه و داس و چاقو و غداره بر سر خود بزند٫ چرا كه يك تازي در چهارده سده پيش٫ به دست يك تازي ديگر كشته شده!!!
*** ايراني را واداشتند تا از مرده هاي تازيان كه در زندگي نتوانستند جلوي كشته شدن خود و خانواده و يا بيماري و بدبختي و بيچارگيهايشان را بگيرند ٫ براي خود تندرستي٫ كاميابي ٫ خوشبختي و بهرورزي و... آرزو و درخواست نمايد.
*** ايراني را واداشتند براي مشتي تازي بياباني من در آوردي گنبد و بارگاه بسازد ٫ گل و سبزه بكارد٫ آيينه كاري نمايد و ديگر يادي از ايران ٫ ايراني٫ و بزرگان و سرفرازان و دلاوران ايران پرست و فرهنگ پر فروغ خود نكند!!!
*** امروز سراسر كشورمان گور مشتي تازي و تازي زاده است! به هر گوشه اي پاي بگذاري ٫ گور يك تازي من در آوردي به چشم ميخورد! ديگر هيچ نشاني از بزرگان و سرداران و جوانمرداني كه در راه و براي ايران و ايراني گام برداشته اند و جان باختند و يا جانبازيها نمودند و شكوه و سر بلندي آفريدند نيست! آرامگاه كوروش بزرگ نماد مردمي كه نخستين پايه گذار آزادي بود ٫ كه امروز باختر خود را سرفراز آن ميداند و زير پوشش آن به كشورهاي جهان سوم دست درازي ميكند بايد در بيابانها رها شده باشد و براي تازيان گنبد و بارگاه ساخته شود! و هزينه ها براي آيينه كاري و طلا كاري بكار رود و سپس گروهي نادان و گمراه به دور آنها بچرخند و در خواست آمرزش يا خوشبختي نمايند!!! از سلمان فارسي كه به تازيان در كشتار و قتل عام ايرانيان كمك كرد با شكوه و افتخار ياد ميشود ولي نامي از رستم فرخزاد نيست! يكي به مهاجمين كمك كرد و ديگري جان خود را در راه دفاع از ايران از دست داد.
*** ايراني را واداشتند براي بر آورده شدن آرزوها و آرمانهايش سفره عباس و تقي و نقي بيندازد و نيازهاي خود را خواستار شود!!!
*** ايراني را واداشتند تا شبانه روز نام تازيان را بر زبان آورده و به آنها سوگند ياد نمايد و از آنها با زاري ٫ ياري بخواهد!!!
*** ايراني را واداشتند تا بزرگترين و ارزشمندترين و درخشانترين نشان كوروش را نام "ذوالفقار" دهد! به سخني ديگر ٫ شمشير خون آلود يك تبهكار كه با آن گردن صدها تن بريده است ٫ نشان كشور باستاني و سرشار از مهر و مهرورزي و پندار و گفتار و كردار نيك گردد كه ما به آنها سرافرازيم نه شمشير دو لبه و پر از خون علي !!!
*** ايراني را واداشتند تا پيش از زادن و تا پس از مرگ انديشه تازي و گفتار تازي و رفتار تازي همراهش باشد! اگر زاده شد٫ در گوشش تازي بخوانند و اذان بگويند٫ اگر همسر برگزيد و به اصطلاحات زشت تازي ( نكاح ) دست همسرش را در دست او بگذارند!!! و اگر مرد٫ باز با زبان و انديشه تازي بسراغش بيايند و فرمانهاي "الله" ( بت بزرگ تازيان ) را كه درباره زن بازيها و چاپيدنها و كشتارها و دست و پا بريدنها ٫ در آرامگاهش بخوانند!!!
*** ايراني را واداشتند كه رنگ سفيد نشانه خانواده بني اميه و رنگ سبز نشانه خانواده بني هاشم كه تهي دست بودند و زنانشان در مكه روسپيگري ميكردند ٫ نشان پرچم ايران زمين شود و همچنين شمشير سر كج تازيان به دست شير ايراني داده شود و آنگاه ايراني خود را سرفراز به اين رنگها و شمشير بداند!!!
*** ايراني را واداشتند كه دستبند٫ گردنبند و... به نام تازيان بسازد و به خود بياويزد و يا با خود همراه داشته باشد!!!
براي گول زدن و گمراه كردن ايراني به دروغ گفته اند و مي گويند:
*** "شهربانو" دختر يزدگرد سوم ٫ همسر حسين است! تا بدينگونه مهر او را بر دل ايرانيان بنشانند!!!
*** به دنبال اين دروغ است كه مي گويند: شاهزاده علي اكبر٫ . تا بدينگونه او را پسر شهر بانو به شمار آرند و نشان دهند كه او ايراني است!!!
*** به دروغ ميگويند: علي ٫ هوادار ايران و ايراني بوده است! كه درست وارون اين گفتار ٫ علي دو بار به ايران لشكر فرستاد و مردم نيشابور و فارس را به دم شمشير داد و كشتار كرد كه در كشتار مردم نيشابور ٫ دو پسرش "حسن و حسين" نيز فرماندهي داشتند!!!
*** به دروغ گفته اند: "موسي الرضا" براي رهايي ايرانيان به خراسان آمد و جانشيني "مامون" را پذيرفت!!!
*** به دروغ گفته اند:"مهدي" از ايران زمين سر بر خواهد خواست!!!
*** به دروغ گفته اند: همه امامهاي شيعيان زنان ايراني داشته اند!!!
يا بهتر است چنين بگويم:
از ما شادي و كامكاري را كه در آيين ماست گرفته اند و غم و ناله و زاري كه كار اهريمن است به ما داده اند!
11/24/2010 5:19:29 PM |
|
هنگام چاپ: 4/5/2009 12:58:40 AM | امتياز: 4.09 از 5 در 11 راي | شمار بازديد: 38749 | شمار ديدگاه: 4 |
|
|