در تاريخ اسكندر فيلقوس بر سبيل اجمال و آمدن اسكندر به عراق و فارس و قتل دارا و ساختن كثه كه اول عمارت يزد است و به زندان ذوالقرنين مشهور |
|
خلاصه: روايت تاريخ اسكندر و دارا و حمله اسكندر به ايران و بنا كردن يزد. كلمات كليدي: دارا، داريوش سوم، اسكندر مقدوني، ارسطو، ارسطاطاليس، نبرد گوگه مله، كثه، زندان اسكندر، يزد. |
|
كتاب: تاريخ جديد يزد نويسنده: احمد بن حسين بن علي كاتب زمان تاليف: حدود اواسط قرن نهم هجري قمري مصحح و به كوشش: ايرج افشار ناشر: انتشارات فرهنگ ايران زمين، سلسله متون و تحقيقات ش 10، تهران ، سال 1345 ه.ش. (2525 ش.ش.) |
|
|
با وجود قول مشهور و رايج آغاز بناي يزد به دست اسكندر و اشتهار لقب زندان سكندر بر اين شهر، وليكن به عقيده محققان و باستان شناسان قولي است غلط، زايده افسانه پردازي هاي مورخان يوناني و شاخ و برگ دهي هاي نويسندگان غربي. يزد از كهنترين ايام پيش از تاريخ وجود داشته و به عقيده محققان، اسكندر جز زندان يا اردوگاه نظامي و محله اي يوناني نشين بر آن نيفزوده است. براي اطلاعات بيشتر به اين مقاله مراجعه كنيد. |
|
اصحاب تواريخ معتبره -روح الله روحهم بالنور- چنين آورده اند كه چون بعد از وفات فيلقوس، اسكندر در دارالملك روم به سلطنت نشست و تاج شاهي بر سر نهاد، ارسطاطاليس كه مقتداي خردمندان و پيشواي حكيمان بود {را} به وزارت بنشاند و به صوابديد راي عالم او آيين تظلم و تعدي و تغلب و تسلط {را} از مملكت برانداخت. مجاوران و مسافران آوازه عدل و بذل او به اطراف عالم رسانيدند و هيچ آفريده به نيم دانگ سيم سياه بر ديگري ستم نيارست نمود. و به اندك روزي تمام ممالك روم و يونان و ديار مغرب و افرنجه و مصر و اندلس {را} در حوزه تصرف گرفت و مردم اطراف به تخصيص حكما و خردمندان رو به پايه سرير اعلي نهادند و اسكندر همه را نوازش مي فرمود و به قدر پايه هنر مي افزود و روز به روز دولت او در تزايد مي بود و زبان زمانه مي گفت:
|
| ...................................كـه امـروز بـا عـدل ايـن شه دلير ...................................چـنان است دادش كـه روبـاه پير ...................................................................... | ......................... 1 .............................. 2 ............................................. | ...................................كند بچه، خرگوش بر پشت شير ...................................بـرد بـچــه را تــا دهــد شير شير ...................................................................... | |
|
|
راست: تنديس ارسطو يا ارسطاطاليس؛ شاگرد افلاطون و معلم اسكندر مقدوني؛ تولد در 384 ق.م. و وفات در 322 ق.م.؛ نويسنده آثار گرانبها و متنوعي در زمينه علوم، متافيزيك، سياست، منطق و اخلاق. چپ: سرديس اسكندر مقدوني در موزه پارلماني رم؛ تولد در 356 ق.م. در مقدونيه و وفات در 323 ق.م. در بابل. |
بلنكر كه سالار زنگبار بود لشكر گران جمع كرده با امراي دولت از زنگبار و حبشه و معدشه و دكه و زنگه به عدد ريگ بيابان و برگ درختان؛ عزيمت تسخير ديار مصر و روم نمود. و چون اسكندر را خبر اين واقعه معلوم شد، با وزير مشورت كرد. ارسطاطاليس او را بر جنگ تحريض (1) ۞ نمود. اسكندر سپاه روم و يونان و انطاكيه و قسطنطنيه {را} جمع كرد و متوجه حرب شد و چون لشكر به دو فرسنگي لشكر زنگ آورد، فرود آمد.
طوطبانوش نامي كه سردار و سرآمد روزگار خود بود به رسالت و تهديد پيش شاه زنگبار فرستاد و بعد از اداي رسالت شاه زنگبار بفرمود تا او را به قتل آوردند و خون او بياشاميدند و اين خبر {چون} به سكندر و لشكر روم رسيد متوهم شدند. ارسطاطاليس به اسكندر گفت كه صلاح در آن است كه بهادران جمعي زنگيان را اسير كرده بياورند و تو از سر تهور و غضب بفرمايي كه بعضي را در حضور، سر از تن جدا كنند و به مطبخي دهي كه اين جهت شيلان (2) ۞ پخته بياورد و مطبخي سر گوسفند سياه چند عدد پخته كرده در شيلان بياورد و تو آن سر گوسفندان به رغبت از هم پاره كني و چند لقمه تناول كني. چون زنگيان اسير اين معني مشاهده كنند ايشان را راه گريز دهند. تا اين خبر به شاه زنگ و لشكر او رسد ايشان از ما بهراسند كه آهن به آهن نرم شود. سكندر اين تدبير را كاربند شد و همچنان كرد و آن زنگيان خبر به لشكر شاه زنگ رسانيدند.
|
| ...................................كـه ايـن ديـو كـردار مـردم خـيـال ...................................چـنـان مـي خـورد زنـگي خام را ...................................................................... | ......................... 3 .............................. 4 ............................................. | ...................................نـهـنـگيست كــاورده بـر مـا زوال ...................................كـه زنـگـي خـورد مـغــز بـادام را ...................................................................... | |
|
لشكر زنگ از اين خبر ترسيدند و بهراسيدند و چون چند روز حرب قايم شد عاقبت سكندر ظفر يافت و شاه زنگ را به قتل آورد و لشكر او را منهزم گردانيد و اكثر زنگيان را كه از قتل بازمانده بودند اسير كرده، موقوف داشتند. و حبشيان را فرمود كه داغ كشيدند و حبشيان داغدار اسكندرند و ايشان را ببخشيد و از غنيمت فتح زنگ بر لب درياي مغرب شهري بنا كرد و آن را اسكندريه نام نهاد و به فتح و فيروزي به دارالملك روم آمد و فتح نامه و هديه به اطراف فرستاد.
|
نمايي از جنگ ايسوس، اولين درگيري ميان دارا يا داريوش سوم و اسكندر مقدوني در حوالي جنوب آناتولي و دو سال قبل از جنگ نهايي گوگه مله؛ اين معرق كاري مربوط به اواخر قرن دوم ق.م. و كپي برداري از نقاشي اي مربوط به حدود سال 300 ق.م. مي باشد؛ پادشاه نزديك به ميانه تصوير داريوش سوم و سمت چپي اسكندر مقدوني مي باشد. موزه ملي ناپل، ايتاليا |
و چون آوازه منتشر شد داراي بن داراب آخر ملوك كياني بود و عجم و عرب و ترك و هند و روم خراج گزار او بودند و از نسل بهمن اسفنديار بود. به نسب و لشكر و خزاين و شوكت مغرور گشته بود و دست ظلم و تعدي بر رعاياي ممالك گشاده و ظالمان را بر مظلومان مسلط كرده و مردم از جور او به جان رسيده بودند. و او شب و روز به شراب و خمار و قمار مشغول بود. لاجرم به اندك روزي دولتش سپري شد و دود آه مظلومان آتش در دودمان او زد.
|
| ...................................بـسا اهل دولـت كه شادان (3) ۞ نشست ...................................................................... | ......................... 5 ............................................. | ...................................كـه دولــت به بــازي بـرفـتـش ز دســت ...................................................................... | |
|
و چون خبر فتح اسكندر به دارا رسيد آتش حسد در دل او شعله زد و رسول به روم فرستاد و طلب خراج كرد و اسكندر خراج نفرستاد و به تهديد {جواب} گفت. و دارا از اين معني تند شد و لشكر جمع آورد و عرض داد. نهصد هزار سوار مسلح مكمل برداشته، عزم حرب روم كرد و چون اين خبر به اسكندر رسيد از تمام ممالك لشكر طلب كرد و سيصد هزار سوار عرض داده به استقبال آمد و در زمين موصل كه آن را جزيره خوانند لشكر به لشكر رسيد و به محاربه انجاميد و چند حرب عظيم واقع شد و آخر شكست بر لشكر دارا آمد و دارا منهزم به آذربايجان آمد و سكندر لشكر از عقب بياورد. و چون لشكر و رعايا از جور دارا به تنگ آمده بودند او را زياده امدادي نمي نمودند و دست سكندر قوي شد و دارا از آذربايجان به فارس آمد و سكندر از عقب او در رسيد (4) ۞ و دارا لشكر عراق و فارس {را} جمع نموده به محاربه قيام نمود.
|
نماي از جنگ ايسوس يا گوگه مله؛ نقاشي رنگ روغن بر چوب، اثر جان بروگهل پدر، سال 1602 ميلادي. موزه لوور پاريس، فرانسه |
|
نمايي از جنگ گوگه مله، درگيري نهايي ميان دارا يا داريوش سوم و اسكندر مقدوني در حوالي موصل و اربيل امروزي؛ ارابه هاي داسدار از ادوات نظامي هخامنشيان مي باشد، همچنين فيل هاي سپاه ايران نيز در انتهاي تصوير مشخص مي باشد. |
دارا را دو وزير بود. يكي {را} نام ماهيار و ديگري را نام جانوسيار و از دارا كينه در دل داشتند. به شب به حضرت اسكندر آمدند و به قتل دارا با او بيعت كردند. و روز ديگر در حربگاه در پاي علم چون لشكر به محاربه مشغول شدند، وزيران خنجري بر پهلوي دارا زدند و او را به قتل آوردند. دارا سرنگون از روي زين بر پشت زمين افتاد و در خون خود مي طپيد و در خاك مي غلطيد. قاتلان به حضرت اسكندر آمدند و صورت واقعه بازنمودند. اسكندر متوجه قلب دارا شد و چون دارا را بدان حال بديد بفرمود تا قاتلان را بگرفتند و خود از مركب پياده شد و بر بالين دارا آمد و بنشست و سر او را از خاك برداشت و بر ران خود نهاد.
|
| ...................................سر خسته را بر سر ران نهاد ...................................................................... | ......................... 6 ............................................. | ...................................شب تيره بر روز رخشان نهاد ...................................................................... | |
|
و با دارا تلطف نمود و گفت پزشكان را حاضر كنم تا به معالجه تو مشغول گردند و تمامي مملكت ايران به تو مسلم دارم و خود به روم بازگردم. دارا اين سخن را سپاس به جاي آورد و گفت روز من به شب رسيد و آبم از سر گذشته و زمانه طومار عمر و دولت من درنوشته.
|
| ...................................تو سرسبز باشي به شاهنشهي ...................................................................... | ......................... 7 ............................................. | ...................................كه من كـردم از سـبـزه بالين تهي ...................................................................... | |
|
|
رسيدن اسكندر بر بدن داريوش در واپسين دم هاي زندگي و تفقد و دلجويي از او و اظهار احترام به او و ندامت از كرده خويش.
توقع آنكه وصاياي مرا به جاي آوري و عهد مرا وفا نمايي:
◊ اول آنكه مرا دختري است صاحب جمال كه او را روشنك نام است. بايد او را در حباله خود آوري و عزيز داري تا چون فرزندي آيد پادشاهي بدو رسد و دولت از اين خاندان بيرون نرفته باشد. ◊ دوم خويشان و متعلقان مرا از پايه نيندازي. ◊ سوم آنكه آيين مرا در سلطنت نگاه داري. ◊ چهارم قاتلان مرا به قتل آوري. ◊ پنجم آنكه بر دنيا و عمر و سلطنت اعتمادي ننمايي و از من عبرت گيري.
اين بگفت و درگذشت.
اسكندر بر دارا گريه كرد و مهد او را به آيين پادشاهان برداشت و خود پياده بعضي راه پيش مهد دارا روان شد و او را به دخمه اجداد او در اصطخر فارس بنهاد و خود به دارالملك اصطخر آمد و بعد از ماتم دارا بر تخت سلطنت بنشست و در اين انقلاب «تاريخ اسكندري» بنوشتند به قول اهل عجم؛ و به قول روميان نوبت دوم كه اسكندر جهت ازسال نبوت عزيمت سير اقصاي عالم نمود تاريخ نوشتند.
|
| ...................................از آن روز كو شد به پيغمبري ...................................................................... | ......................... 8 ............................................. | ...................................نوشـتـنـد تــاريــخ اسكندري ...................................................................... | |
|
چون اسكندر بر تخت سلطنت دارا نشست اكابر عجم را استمالت (5) ۞ داد و قاعده ظلم و تعدي برانداخت و مردم مرفه الحال گشتند. سكندر بفرمود كه قاتلان دارا را به قتل آوردند و منادي امن و امان در دادند و ارسطاطاليس را به اصفهان فرستاد به خواستگاري دختر دارا و عقد او به ملك عجم ببست و در حباله آورد و فارس و عراق را به نايبان سپرد و روشنك را با خزاين و كتب خانه به روم فرستاد و خود متوجه عراق عرب شد و تفليس بساخت و از آنجا به كعبه رفت و ملك عرب مسخر كرد و بازگشت و به حلب آمد و خواست كه به يونان رود و در ري ملك زاده اي خروج كرد از تخم كاووس كي، از هر طرف لشكر رو بدو نهاد و اكابر ايران سر از اطاعت سكندر بتافتند و فتنه بالا گرفت. ملك فارس كه نايب سكندر بود چون از اين واقعه خبر يافت عرضه داشت پايه سرير اعلي نمود و پيك روانه گردانيد.
|
مراسم ازدواج اسكندر مقدوني و يكي از نجيب زادگان، ژنرالان و محافظان شخصي اسكندر با دختران داريوش سوم. |
چون كتابت به اسكندر رسيد به هم برآمد و عنان عزيمت از صوب (6) ۞ روم بتافت و به ايلغار متوجه ري گشت. چون سكندر به ملك زاده ري رسيد مجال مقاومت نداشت، روي هزيمت به جانب خراسان نهاد. اسكندر به ري آمد و از اكابر عجم هر كه را يافت در قيد اسار (7) ۞ آورد و خواست كه به قتل رساند. ارسطاطاليس نگذاشت و گفت خون بزرگان ريختن مبارك نباشد و خونريز را عاقبت وخيم بود. اسكندر ايشان را بند كرده، متوجه خراسان شد و از ري به اصطخر آمد و ولايت را ضبط و نسق (8) ۞ فرمود و از راه ابرقو متوجه بيابان يزد شد.
|
نقشه مسير هاي لشكركشي و فتوحات و امپراطوري اسكندر كبير از مقدونيه به آناتولي و دو درگيري با ايرانيان و ادامه مسيرش به مصر و سپس حركت به قلب امپراطوري ايران و درگيري نهايي گوگه مله و ادامه حركتش به سمت شوش و پاسارگاد و هگمتانه و سپس لشكركشي تا مرز هاي هند و چين و سپس بازگشت او. |
چون بدين مقام رسيد كه حالا خطه يزد است فرود آمد. هوايي در غايت اعتدال يافت و چون تحقيق نمود سي فرسنگ در سي فرسنگ معموري نداشت. با وزير گفت كه اين زمين به غايت هواي معتدل دارد، اما آباداني از او دور است. ارسطاطاليس گفت اين زميني است ريگ بوم و هواي او خشك و معتدل باشد و در اين زمين رفاقت و موافقت نباشد. مصلحت در آن است كه اينجا حصاري بسازند و بندخانه اين اسيران كنند كه چون در اين خاك اقتضاي موافقت نيست و ريگ بوم (9) ۞ است و ريگ با هم نياميزد، فتنه زاينده گردد. و سكندر به مقتضاي سخن حكيم و صوابديد راي او عمارتي طرح انداخت و حكيمي از يونان به عمارت نصب كرد و اكابر عجم را كه در بند بودند بفرمود كه جهت محبس (10) ۞ ايشان چاهي فروبردند و در تك چاه گنبدي عالي بساختند و ايشان را در آن چاه محبوس كردند و اثر آن چاه هنوز باقي است و گويند در داخل شهر به موضع شهرستان (11) ۞، قرب دولتخانه مرتضي اعظم امير غياث المله و الدين علي الحسيني المهريجردي واقع است.
|
| ...................................اين سخن گر بر تو روشن نيست ...................................................................... | ......................... 9 ............................................. | ...................................عهده بر راوي است، بر من نيست ...................................................................... | |
|
اما اين چاه واقع است، واين عمارت را كثه نام نهاد و به عبارت يوناني معني كثه زندان خواسته اند و كثه را زندان ذوالقرنين گفته اند؛ چنانچه مولاناي اعظم شمس المله و الدين محمد الحافظ الشيرازي فرموده:
|
| ...................................دلــم از وحـــشـت زنــدان ســكنـدر بگرفت ...................................تازيان را چو غم حال گرانباران نيست (12) ۞ ...................................................................... | ......................... 10 .............................. 11 ............................................. | ...................................رخـــت بـــربـــنـدم و تـا ملك سـليمان بروم ...................................پارسـايــان مــددي تـا خــوش و آسـان بروم ...................................................................... | |
|
مقصود آنكه اول بناي يزد اسكندر ساخت و به جهت زندان بپرداخت.
|
زندان سكندر در يزد؛ زندان اسكندر بنايي است با گنبد مرتفع كه از پاي تا سر با خشت خام ساخته شده است. عكس: يزد نگين كوير، همايون امير يگانه |
نكته: بدان كه بنابر اين سخن حكيم ارسطاطاليس {كه} در اين خاك موافقت امكان نيست، بلكه نفاق غالب است و {همچنين} چون اول بنا به جهت طايفه اي كردند كه ايشان سرفتنه زمان خود بودند و نسبت ترين (13) ۞ روزگار بودند، اهالي و اكابر اين ولايت شريفترين خلايق باشند، اما بعضي عوان طبيعت و بيرحم آيند و دامن گير آيد؛ چنانچه هر كه خواهد هفته اي نباشد، ماهي استقامت يابد و ماهي سالي. و اگر مريض بدين ديار آيد صحت يابد. ليكن چون مقصود از اين بنا زندان بود، وضيع (14) ۞ و شريف هر كس را به قدر حال غم و پريشاني باشد، اما به سلامت گذرد.
|
گنبد بزرگتر مربوط به زندان سكندر و گنبد كوچكتر مربوط به بقعه دوازده اماماست كه در ميان بافت تاريخي محله قديمي فهادان يزد قرار دارند. عكس: يزد نگين كوير، همايون امير يگانه |
|
نماي داخلي از زندان سكندر در يزد. بنا به روايتي اسكندر اين زندان را براي اسارت شورشيان در اينجا بنا كرده است. CHN
و چون عمارت تمام شد، جمعي مستحفظان را بر بنديان گماشت و جمعي {را} به زراعت و عمارت بداشت و قناتي را به جهت زراعت اهالي جاري ساخت مشهور به قنات دهاباد و خود به راه طبس متوجه خراسان شد و ملك زاده ري را بگرفت و درين زمين كه امروز هرات است به قتل آورد و در آنجا {شهر} هرات بساخت و خراسان {را} مسخر كرد و به ولايت سيستان نهضت فرمود و از آنجا متوجه ديار هند شد و كيد هندي با او صلح كرد. و اسكندر از هند به سند رفت و فور سندي {را} به قتل آورد و از سند لشكر به سرحد چين كشيد و به ولايت تبت درآمد.
و چون خاقان از آمدن سكندر خبر يافت مجال مقاومت نداشت، به رسم رسولان به خدمت آمد و مال و خراج قبول كرد و اسكندر از مال و خراج، شهري عظيم بساخت و آن را ماچين نام كرد.
و از آنجا بازگشت و به تركمنستان در آمد و شهر كش و نخشب بساخت و به كنار آب آمويه لشكر كشيد و سمرقند بساخت و به قولي ترمذ هم از بناي اوست؛ و گويند بخارا همو بساخت و از آنجا خبر عصيان ملك روس شنيد. لشكر به دشت قبچاق كشيد و چند طلسم در آن صحرا بساخت.
و از آنجا لشكر به روس برد و با پادشاه روس كه او را قنطال گفتندي محاربت كرد و او را بگرفت و تسخير آن ولايت كرد.
و از آنجا صفت دامن پشته تاريك و ظلمات بشنيد و به آب حيوان رغبت كرد و متوجه قطب شمالي شد و به دامن كوه عظيم خرم رسيد كه آن را «بن غار» گفتندي. بعضي از لشكريان {را} در آنجا بنشاند و از پيران و كودكان و رنجوران. و بعضي ديگر را بر محافظت ايشان گماشت و خود متوجه ظلمات شد. خضر عليه السلام با او رفيق بود و با هم به ظلمات رفتند و خضر عليه السلام به آب حيوان رسيد و بياشاميد.
|
| ...................................پيمبر سوي آب حيوان رسيد ...................................................................... | ......................... 12 ............................................. | ...................................سر زندگاني به كيوان كشيد ...................................................................... | |
|
و سكندر چهل روز در ظلمات بماند و آخر محروم بازگرديد.
|
| ...................................اســكــنــدر و تـنـعـم مـلـك و دو روز عـمـر ...................................................................... | ......................... 13 ............................................. | ...................................خضر و شعار مفلسي و عمر جاودان (15) ۞ ...................................................................... | |
|
و چون از ظلمات بازگرديد و بدين دامن كوه رسيد كه آن را «بن غار» گفتندي و بعضي از لشكريان در آنجا ساكن بودند، آن را عمارت كرد و شهري بساخت و آن را بلغار نام كرد و از آنجا روانه شد به آق سرا آمد و لشكر به خزران كشيد و دربند را عمارت كرد و متوجه ولايت روم شد و در راه خسته شد و وفات يافت؛ چنانچه شيخ مصلح الدين سعدي فرموده باشد:
|
| ...................................سكندر كه بر عـالمي حـكـم داشت ...................................مــيــسر نــبــودش كـــزو عــالــمــي ...................................بـرفـتـند و هر كس درود آنچه كشت ...................................................................... | ......................... 14 .............................. 15 .............................. 16 ............................................. | ...................................در آن دم كه مي رفت عالم گذاشت ...................................سـتـانـنـد و مـهلـت دهـنـدش دمـي ...................................نــمــانــد بــجــز نــام نـيـكـو و زشـت ...................................................................... | |
|
|
مراسم حمل و تشيع تابوت اسكندر مقدوني از بابل به ممفيس مصر طبق آرزوي خودش؛ اسكندر احتمالاً در اثر بيماري مالاريا در ژوئن 323 ق.م. وفات يافت. |
|
|
كتاب تاريخ جديد يزد در اين كتاب وقايع يزد از حمله اسكندر تا سال 862 هجري قمري معادل 836 هجري شمسي در آن ضبط شده و علي القاعده تاليف آن در اين سال به پايان رسيده است. اصول مطالب كتاب ماخوذ از كتاب تاريخ يزد نوشته جعفر بن محمد بن حسن جعفري است، مگر آنكه اخبار و اطلاعات مفيد و تازه اي خصوصاً مربوط به دوره خود بر آن تاليف مزيد كرده است. طبعاً از حيث دقايقي كه در باب قحطي و تنگي سال 858 و سيل سال 860 هجري قمري دارد متضمن فوايدي است كه تاريخ يزد جعفري فاقد آن است. يكي از فوايد خاص اين كتاب وجود لغات و اصطلاحات مربوط به عمارات و فن معماري است. ديگر از فوايد اين كتاب اطلاعاتي است در باب نحوه ديواني كردن و پرداخت مواجب و اخذ سرشمار و خانه شمار و تحصيل و تمغا و نعل بها كه مخصوصاً در فصول اخير آن يعني قسمت اصيل آن كه نوشته مولف است ديده مي شود. لامحاله اين دقايق از نظر تاريخ اداري و اجتماعي آن عصر بسيار مفيد است. ديگر از فوايد اين كتاب مطلبي است در باب كيفيت ويران شدن محلات يزد در واقعه سيل سال 860، نيز دربندان هاي مكرر شهر در قضيه پسر ابو سعيد طبسي و بعد از آن و جنگ هاي بسيار عهد آل مظفر و تيمور در يزد و در حدود يزد. ديگر از فوايداين كتاب اطلاعات بسيار مبسوط در باب مدارس يزد در ايام حكومت آل مظفر و دوران تيموري است. از مطاوي كتاب بر مي آيد كه يزد از حيث داشتن حوزه هاي علمي درس و مجالس علما و مدارس خوب از مراكز اصلي و بنام آن عصر بوده است. در اين كتاب از چهل مدرسه نام رفته و توصيف شده است. از اين كتاب نخستين بار به صورت مغلوط در سال 1317 در يزد بدون فهرست به چاپ رسيد و چون طبعي صحيح مورد احتياج بود ايرج افشار بر اساس سه نسخه خطي، طبع جديدي با فهارس در سال 1345 در تهران انتشار داد. |
|
|
|
ديدگاه هاي خوانندگان درباره اين مقاله: | 6 ديدگاه واپسين از 6 ديدگاه |
بسيار جالب و آموزنده بود اين مقاله 5/1/2008 9:33:45 PM
1- اسكندر دشمن ايران است پس زياد مورد توجه ما ايرانيان نيست. 2- فكر نمي كنم اسكندر به مالاريا مرد بلكه به دليل هم جنس بازي از بيماري سوزاك مرد در اين زمينه نيز تحقيق بفرماييد 8/17/2010 11:28:03 AM
سهاب استخر | sar...@gmail.com |
اسكندر:نخريب كامل شهر پارسه و قتله عام ان مردم چه كوچك چه بزرگ، كوروش:فاتحي كه بعد از فتح ، فرمان ازادي را صادر مي كرد، اسكندر:اتش زدن كاخ پارسه(تخت جمشيد)،اتش زدن كتاب خانه هخامنشيان،و به نام زدن تمام علوم،اگر كمي دقت كنيد مي بينيد نام هيچ دانشمندي از دورهاي باشكوه ماد ها پارسها بابلي ها اشوري ها نيست مگر ممكن است كه پادشاهي به اين بزرگي يك دانشمند هم نداشته باشد،در حالي كه در زمان ساخت پارسه نام سازنده،مقدار دست مزد و... نوشته مي شده، كوروش:ساخت شهر ها واباداني هاي بسيار در تمام تصرفت كوروش اسكندر:خود را خدا دانستن،و دستور داد كه او را در مصر به مانند فراعنه دفن كنن(البته بدليل كش مكش ها، در گرفتن پادشاهي بين فرمانده هان اين مسئله فراموش شد) كوروش:مقبرع بسيار ساده ي و وصيت وي در مورد مردم به فرزندش اسكندر:نوشته هاي و دروغ هاي بسيار در مورد اسكندر از تارخ نويسان يوناني(كافيست كه بدون دانستن تاريخ به نوشته هاي ان ها نگاه كرد تا خيالي بودن رفتار اسكندر پي برد) كوروش:منشور حقوق بشر برادر غزيز من فرد دي نيستم كه با تعصب الكي بخواهم ديگران را زير سوال ببرم،ولي بدان اسكندر تخيلي در نوشته هاي يوناني و در فيلم هاي فوادگان انها به ان صورت وجود دارد نه در حقيقت. 9/29/2010 10:53:36 AM
مطالب خوبي بود ولي انجاكه گفته ايد اسكندر از داريوش سوم معذرت خواسته اشتباه است اسكندر ادم خوبي نبوده است وپس از فتح همه ايرانيان را كشته است 3/6/2011 8:00:40 PM
درود شما اريايي هستيد؟؟؟ خواهش ميكنم همونطور كه از بدي هاي اسكندر به خوبي ياد ميكنيد از ارياييان هم مقاله بنويسيد. در ضمن اسكندر كبير نبود رزل و كثيف بود. خواهش ميكنم تمام كتابها و مقاله ها رو بخونيد تنها به يك مقاله اكتفا نكنيد. بدرود 4/7/2011 5:12:58 PM
بابك ايراني | bab...@yahoo.com |
به نظرم كارتو از لحاظ فني بسيار زيبا؛ رنگها و آرايه ها و نگاره هاي مناسب؛ اما در مورد اسكندر بايد گفت تاكنون منابعي كه در مورد هجوم اسكندر گجسته به ايران منتشر شده عمدتا متكي به منابع نويسندگان و مورخين البته مغرض يوناني و سپس غربي منتشر شده و به غير از اشعار فردوسي و برخي اشارات مبهم در نوشته هاي نويسندگان متاخر ايراني هيچ پژوهش دقيق و مستند در ايران در مورد هجوم اسكندر و تبعات آن نگاشته نشده است. اميد است در ساليان آينده كساني پيدا شوند تا بتواننند پرده از رازهاي پنهان تاريخ مستور گذشتگان ايران زمين را در برابر ديدگان ما قرار دهند. پايدار و پيروز باشيد 3/20/2012 9:10:02 AM |
|
هنگام چاپ: 11/14/2007 12:34:41 AM | امتياز: 4.11 از 5 در 27 راي | شمار بازديد: 53033 | شمار ديدگاه: 6 |
|
|