گفتار 19: صنايع كهن بومي ميبد
آخورهچاله مخصوص آرد بود كه در مقابل سنگ آسياب با آجر و ساروج ساخته شده و كف آن نيز با تخته فرش شده بود.
آخوره دارمسيول جمع آوري آرد در آخوره.
آشگريعمل آوردن پوست با پشم يا موي طبيعي.
آغن/A.ģañ/ پرده آهني يا چوبي مثلث شكل كه نقش اهرم داشت.
آمقاب چوبي غربال و نظاير آن.
بربنده/bar.ban.dā/ دو چوب يا طناب و زنجيري كه به يوغ بسته و براي به حركت در آوردن وسيله اي به گردن حيوان بلند پا مي اندازند. نگاه كنيد به متن.
برگردوندر اصطلاح رنگرزي، منظور رنگ كردن دوباره كلاف است.
پاتيلظرف ديگ مانندي از جنس آهن سفيد با قطر دهانه 65 و عمق 60 تا 65 سانتي متر بود كه كف محدب داشت.
پاچالدو سكو يا ديواره موازي به ارتفاع يك متر و به پهناي 30 تا 40 سانتي متر بود كه بين آن ها فاصله اي در حد عبور يك حيوان باربر وجود داشت و محلي براي بارگيري بود.
پوكهماده اي كه از تركيب كود گاو و گوسفند، خاكه نجاري و نفت كوره به دست مي آمد و در كوره پزي از آن براي پوشش درز و شكاف خشت هايي كه براي پختن روي كوره چيده بودند استفاده مي كردند. نگاه كنيد به متن.
تازيونهاز اجزاي سنگ آسيا و آن چوبي به طول نيم متر بود كه در دهانه سنگ رويي آسيا به سنگ الصاق شده بود. نگاه كنيد به متن.
تبره/teb.rā/ وسيله اي شبيه تيشه دو سر بود كه در زير حفره سنگ رويي آسيا قرار داشت و نوك ميله محور چرخ در آن قرار مي گرفت.
تژه/te.ĵā/ وسيله اي از جنس چوب و به شكل ناودان بود كه به وسيله قاتمه، يك سر آن با حالت شيب دار در زير دول و سر ديگر آن را به تازيونه مي بستند. تژه نوعي قفل چوبي نيز بود. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم، صفحه 176.
تپيك/tā.pik/ خاك نرم و گرد آفرين.
تخته بنددر اصل تخته اي است كه در نظام آبياري از آن براي تغيير مسير آب استفاده مي شود؛ ولي در اين جا مراد، تخته خاموش و روشن كردن آسياب است و آن يك قطعه الوار چوبي به بلندي دو متر و عرض نيم متر بود كه به حالت عمودي و متحرك در جلوي خروجي آب تنوره نصب مي شد. با قرار دادن آن در مقابل دريچه تنوره، آسياب به اصطلاح تخته مي شد و از كار مي افتاد.
تلتاس/tol.tAs/ ظرف ناوداني شكل از جنس آهن سفيد و هم نوعي تاس مسي شلجمي شكل.
تلم/to.lom/ ظرف چوبي لوله اي شكل كه براي كره گيري مورد استفاده قرار مي گرفت؛ البته در ميبد كاربردي نداشت.
تولهتوله يا سالامبو، پوست دباغي شده است.
تيز كردن سلتراش مجدد سنگ آسياب.
تيزابمايعي از محلول كريو يا قليا و آهك. نگاه كنيد به كريو.
تنورهمخزني به شكل مخروط وارونه به عمق پنج تا هيجده متر كه قطر دهانه خروجي آب آن برابر با سه انگشت مياني بود. آب با فشار زيادي از آن خارج شده و به روي پروانه هاي چرخ آسيا مي ريخت و آن را مي چرخاند. نگاه كنيد به متن.
جوغنظرف مخروطي شكل چوبي كه از وسايل روغنگري بود. نگاه كنيد به متن.
جوهردر رنگرزي به معني رنگ است و در قند سازي ماده بي رنگ كننده شيميايي است كه براي سفيد شدن زردي شكر به شيره قند مي زنند.
جهه/jā.hā/ چوب ميزان ترازو.
چاشنيشيره اي با غلظت زياد بود كه براي تهيه نبات مي پختند.
چاه دون/ĉA.he dUñ/ چاهي بود در كنار آخوره كه در مجاورت سل حفر شده بود و كاركرد اصلي آن ايجاد ارتباط با چرخ و پروانه بود.
چپي/ĉa.pI/ نوعي سيني سبدبافت و ظريف كه معمولاً با تركه بيد مي بافتند.
چلغز/ĉel.ģez/ فضله كبوتر.
چوب پيچونهچوبي به درازاي يك متر بود كه در كارگاه هاي رنگرزي در ديوار تعبيه مي شد و از آن براي گرفتن آب كلاف استفاده مي كردند.
خمير ترشقبل از رواج مايه خمير مصنوعي، نانوايان و حتي خانم هاي خانه دار هر روز مقداري از خمير مصرف روزانه را براي خمير روز بعد نگهداري مي كردند كه چون در اين فاصله ترش مي شد به آن خمير ترش مي گفتند.
خومگ/ŵU.mog/ نگاه كنيد به دوآل.
خومهنوار باريكي به پهناي چهار تا پنج ميلي متر از تيماج كه دور تا دور رويه گيوه در محل اتصال به تخت دوخته مي شد.
دوآل/dU.Al/ نوار باريكي به شكل صليب بود كه براي زيبايي و استحكام در نوك گيوه تا نزديك ميانه آن مي دوختند.
دولدر اصل به معني دلو است ولي در اين جا مراد، ظرف چوبي ذوزنقه شكلي بود كه حداقل پنج من گندم كه هر من شش كيلو بود، ظرفيت داشت و از متعلقات آسياب بود.
دندونهحلالي است كه از آب پوست دباغي به عمل مي آيد و شبيه سود است.
رخت قنات/reŵ.te ĝa.nAt/ اختلاف سطحي كه به علت عوارض جغرافيايي در كف راهرو هاي قنات به وجود مي آيد.
رنگ آبي خمره اياين رنگ كه در بافت زيلوي مساجد به كار مي رفت، براي رنگ كردن، از خمره اي كه داخل زمين كار گذاشته بودند استفاده مي كردند. به همين دليل آن رنگ به خمره اي معروف بود. براي تهيه آن، آب و نيل را در آن مي ريختند و كلاف هاي بخچه را يكي يكي در پاتيل رنگ قرار مي دادند. حرارت آب پاتيل بايد پنجاه درجه باشد. اين رنگ بايد كاملاً تميز و زلال باشد.
رنگ شتريرنگي است كه از تركيب رنگ قهوه اي و زرد و مشكي نمكي تهيه مي شود. اگر مشكي نمكي ساخت چين باشد، دو مثقال و اگر ساخت روماني باشد، يك مثقال اضافه مي كنند.
رنگ نمكيرنگي كه حالت اوليه آن مانند نمك، سفيد و بلوري است ولي وقتي داخل آب مي ريزند، رنگ خاص خود را نشان مي دهد. اين رنگ حتماً بايد در دماي 90 تا 100 درجه جوش بخورد.
رنگ نفتالرنگ سبز روشني كه با تركيب 100 گرم جوهر سبز، 150 گرم سود و 150 گرم هيدرو سولفيد تهيه مي شود.
رودنخي كه در كارگاه هاي رودتابي يا زهتابي از ضايعات روده مي تابيدند و از آن به عنوان زه در كمان حلاجي و كمانه خراطي استفاده مي شد.
زهگيرينازك كردن لبه ظرف مسي.
ساغره چيساغره چي يا ساغر چي، چرمي است كه با پوست انار، فضله كبوتر، مازو و رناس رنگ شده باشد.
سالامبونگاه كنيد به توله.
سبد نك شوريسبد ريز بافتي كه از آن براي شستن نرمه كاه يا نك /nek/ براي خوراك دام استفاده مي شود.
سنگ سمبادهسنگي بسيار سخت است كه حكاكان به وسيله آن سنگ هاي سخت و آهن و پولاد آب ديده را مي سابند و سوراخ مي كنند. معدن آن در بيشتر مواضع هست. اين سنگ كه در فرهنگ عامه به آن سنگ الماس هم مي گفتند، به علت مقاومت زياد و عدم فرسايش در ساخت و ساز آسيا كاربرد داشت. براي استقرار چرخ آسياب در ميان قطعه اي از آن حفره اي ايجاد كرده و در درون تخته اي به پهناي چهار متر در كف مجراي آب تعبيه مي كردند و پايه چرخ آسياب را در داخل آن قرار مي دادند.
شاخ نباتاز انواع نبات كه شبيه شاخه درخت است و يكي از اقلام خوانچه عروس بود. نگاه كنيد به متن.
شبله/ŝeb.lā/ از وسايل دباغي بود. اين وسيله، تيغه اي بيل مانند و بيضي شكل داشت و با دسته اي كوتاه به دستگيره حلقه مانند يا صليب گونه اي منتهي مي شد. از اين وسيله براي تراشيدن چربي هاي پوست استفاده مي كردند.
قاتمهنخ چند لايه اي كه از موي بز مي تابيدند.
قند جوهر دارنگاه كنيد به جوهر قند.
قند بي جوهرقندي كه جوهر به آن نزده اند. گر چه رنگ اين قند به زردي متمايل است، ولي مرغوب تر و گران تر است.
قيطاننخي كه با چند لايه ابريشم مي تابند.
كارواچينيچكش كردن و صاف كردن ظرف مسي.
كاسه نباتنبات كاسه مانندي كه در زير شاخ نبات قرار داشت. به آن نبات كاسه هم مي گفتند. نگاه كنيد به شاخ نبات.
كبله رو/keb.lā.rU/ وسيله اي كه از پوست گلوله شده بره شيرخوار بود و با آن آرد را از كف آخوره جمع آوري مي كردند.
كروزه/ko.rU.zā/ پنبه اي كه از غوزه جدا نشده است.
كريو/ke.rI.yö/ كريو يا قليا، ماده اي قليايي بود كه با سوزاندن بوته اشنان تهيه مي شد.
كفتگ/kaf.tog/ بيلچه اي از جنس تخته كه با آن آرد را در جوال مي ريختند.
ليتو/lI.tö/ رسوبات صابون پزي.
نبات پردهاز انواع نبات كه نازك مانند شيشه است.
نبات كاسهنگاه كنيد به كاسه نبات.
نلته/nal.tā/ گلوله هاي تخم مرغ شكل پنبه كه حلاج ها براي سهولت حمل و نقل مي پيچيدند.
نون واسونيبيرون آوردن نان از تنور.
هرز او/har.zö/ هرز آب؛ فاضلاب.
هلم/halm/ كودي كه از سرگين الاغ و پشكل گوسفند به عمل مي آيد.
گفتار 20: مهاجرت
انار بندكسي كه در كار خريد و فروش انار است.
بيله/bey.lā/ گله شتر كه شامل 40 تا 50 شتر است.
بسيت/be.sIt/ آبي كه پس از تغيير مسير در مجرا تا مدتي جريان دارد.
پالكيدو صندوق روباز كه به دو پهلوي اسب، قاطر و شتر و مي بندند و دو مسافر در آن مي نشيند.
پالون دوزپالان دوز. پالان، نوعي پوشش براي الاغ و گاو و قاطر بود.
پنجه زنكسي كه با شانه، پود زيلو را مي كوبد.
پي او كن/pey.ö.koñ/ مسيول سركشي به نهر و مسير هاي آبرو براي جلو گيري از هرز رفتن و دزدي آب.
پينه دوزتعمير كننده گيوه.
تاغ سلار/tAģ.sā.lAr/ تاغ سلار، تاق سلار يا تاق سالار، مسيول تقسيم آب در نظام خرده مالكي يا ميرابي مي باشد. نگاه كنيد به سبوكش.
تكل/tā.kal/ نوعي پلان ظريف از جنس قالي كه مخصوص سواري بود و معمولاً اين پالان ها به الاغ هاي بندري اختصاص داشت كه براي سواري مورد استفاده قرار مي گرفتند. به اين الاغ ها، الاغ تكلي مي گفتند.
تونه تو/tU.nā.tö/ چله تاب.
جره/jor.²ā/ واژه اي عربي و در اصل به معني كوزه و سبو است و در اصطلاح، واحد تقسيم آب است در نظام خرده مالكي. برابري آن با ساعت در قنات هاي مختلف، متفاوت و از 7.5 تا 12 دقيقه است. در محاوره به جاي آن كلمه فارسي تشت يا سبو به كار مي رود. بعضي به غلط جرعه ضبط كرده اند.
جلو دارسرپرست كاروان و كسي كه يك منزل جلو تر از كاروان براي تدارك نياز هاي مسافرين حركت مي كرد.
چارواداركسي كه به حمل و نقل كالا و مسافر با چهارپايان اشتغال دارد.
چخ ريسي/ĉaŵ.rI.sI/ ريسندگي.
چيني بند زنتعمير كننده ظروف چيني شكسته.
چند پيشگيداشتن چند شغل با هم.
حادر باش/hA.der.bAŝ/ جاليز بان.
حمله داركسي كه مسافر به خصوص زوار جا به جا مي كند.
خشت مالكسي كه شغل او تهيه خشت از خاك است.
دوره گير/dö.rā.gIr/ تعمير كننده گيوه؛ پينه دوز.
دونه بري/dU.nā.bo.rI/ جدا كردن پنبه دانه از پنبه.
روغنگرتوليد كننده روغن از دانه هاي روغني.
سبد بافبافنده سبد با تركه انار و بيد.
شال بافبافنده نوعي ظرف حمل و نقل از موي بز.
شونه بر/ŝU.nā.bor/ سازنده شانه كرباس بافي.
شونه گرت كن/ŝU.nā.gort.koñ/ كسي كه به گرت كردن شانه اشتغال دارد. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم بخش كرباس بافي.
شبگيرساعت يك بعد از نصف شب را شبگير مي گويند.
شبيه شو/ŝā.bI.ŝö/ تعزيه خوان.
شيپورچيكسي كه در تعزيه خواني شيپور مي زند.
عصاركسي كه به تهيه روغن از دانه هاي روغني اشتغال دارد. در ميبد فقط به ارده كش، عصار مي گفتند.
قاريكسي كه در مراسم مرگ و مير به قرآن خواني مي پردازد.
قُبل منقلصندوقچه اي كه وسايل چاي خوري و قليان و غيره براي مسافرت در آن جاسازي شده بود.
قطار شترهر هفت نفر شتر، يك قطار است.
قشر رعيتيكشاورزان بي چيز. نگاه كنيد به دفتر دوم صفحه 110.
قفيز/ĝa.fiz/ واحد سطح براي زمين كه برابر با 900 متر مربع است. هر قفيز، 6 دست يا دشت و هر دشت نيز 10 قصبه است. بنابراين هر قصبه 15 متر مربع است. ابزار اندازه گيري آن، چوبي به بلنداي 3 ذرع بود كه روي آن با خطوط دايره شكل، اندازه هاي كمتر از ذرع مثل وجب و گره را مشخص كرده بودند. امروزه هر قفيز را 1000 متر مربع محاسبه مي كنند. قفيز واحد حجم براي آب نيز هست و آن، مقدار آبي است كه يك قفيز زمين را در يك شبانه روز سيراب مي كند. ابزار اندازه گيري آن، پرگار و رقم نام دارد كه قبل از تداول سيستم متريك، با دانه جو مي سنجيده اند و آن، مقدار آبي بوده است كه از روزنه اي به پهناي دو و به ارتفاع يك دانه جو عبور مي كرده است. براي تطبيق آن با سيستم متريك، هر دانه جو را يك سانتي متر محاسبه كردند. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
كار بافيكرباس بافي. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم بخش كرباس بافي.
كار شو داده/kA.re ŝU dA.dā/ كار در اين جا به معني كرباس و شو يا همان شود به معني آهار است.
كار دوئون/kAr.do.Uñ/ چله تاب.
كشتخوانمجموعه چند تخته زمين كه از يك مجرا يا جوده آبياري شود. نگاه كنيد به دفتر اول صفحه 142.
كلفه لا كن/kel.fā.lA.koñ/ تبديل كننده كلاف چند لايه.
كمر گيريدوختن رويه گيوه به تخت كه از مشاغل پينه دوزان بود.
كواره ساز/ke.wa.rā.sAz/ سازنده ظروف سفالي. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم بخش سفالگري.
كوره پزكسي كه با كوره، آجر و آهك توليد مي كند.
گاواره/gA.wA.rā/ بوجار؛ كسي كه در كار خرمن كوبي است.
گاواره واله بر/gA.wA.rā wA.lā.bar/ كسي كه در كار جا به جا كردن كود و خاك به وسيله الاغ اشتغال دارد.
گلكاركسي كه به خرده كاري بنايي مثل كاهگل كاري يا ساخت كريك /ko.rIk/ يا مقسم آب اشتغال دارد.
لبافبافنده جوال و خورجين.
لته بافبافنده قطعات سياه چادر.
لوطيرامشگر؛ نوازنده دف و تنبك.
مازاركسي كه سنگ گچ و گياهاني مثل حنا و رناس را با آسياب مخصوص پودر مي كند.
ماسوره ور كن/mA.sU.rā.war.koñ/ ماسوره كننده نخ.
مقنيتعمير كننده و سازنده قنات.
منتاشينه/mon.tA¹ŝ.I.nā/ مخفف منتهايش اين است مي باشد؛ يعني آخر و عاقبتش اين است.
ميرابرييس و مسيول توزيع و تقسيم سهام آب قنات.
ناني ساز/nA.nI.sAz/ سازنده ظروف سفالي با خاك سفيد يا خاك چيني. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم بخش سفالگري.
نوحه خوانخواننده اشعار مذهبي.
گفتار 21: نظام مالكيت و حقوق عرفي آن
آب سر دادنسرقت آب. نگاه كنيد به دفتر اول.
آب صيفييكي از فصول زراعي. نگاه كنيد به دفتر اول.
آب نيم دورينگاه كنيد به دفتر اول.
اِبراءبري كردن از ذمه؛ به معني اسقاط دين و بخشيدن دين به مديون است كه منظور پرداخت بدهي است.
اراضي تابعهدر نظام تاق بندي كه تقسيم زمين بر اساس ميزان آب دهي قنات است، به هر بخش از شبانه روز، مثلاً يك تأسو كه سه ساعت است، مقدار معيني زمين اختصاص يافته است كه در واقع اراضي تابعه آن است. به عنوان مثال در مزرعه شاه آباد، هر تاق آب، هشت قفيز زمين يا اراضي تابعه دارد. نگاه كنيد به دفتر اول صفحه 73.
اسقاط خياراتساقط كردن هر نوع اختيار مثل اختيار غبن و غيره در معامله.
اشرفيدر اصل يك سكه طلاي مملوك استاندارد طلا در اواخر دوره صفويه در سال 1131 ه.ق است كه وزن آن 3.498 گرم بوده است. لمتون مي نويسد واژه اشرفي به معني دينار هم به كار مي رفته است.
اقباضگرفتن؛ از آن خود كردن.
المبرءبدهكاري كه بدهي خود را بپردازد. نگاه كنيد به ابراء.
برته زار/bar.tā.zAr/ زميني كه در مجاورت رودخانه و مسيل قرار دارد.
بسيط خوارزمين بن آب. آخرين كرت در هر كشتخوان. نگاه كنيد به دفتر اول صفحه 99 - 95.
بقدر الحصهبرابر با ميزان سهم.
ب.كبه حساب ابجد برابر با 22 است.
بيست و پنج درمواحد وزن معادل 375 گرم. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
بيع خياريبيع خياري اين گونه است كه يكي از متبايعين پس از انجام بيع به ديگري گويد امضاي بيع را اختيار كن كه اگر وي اختيار كند خيار مجلس ساقط و بيع لازم مي گردد.
بيع شرطبيع شرط، معامله اي است كه وقوع آن موكول به شرطي باشد. در عقد اين بيع متعاملين مي توانند شرط كنند كه هر گاه بايع در مدت معيني تمام مثل ثمن را به مشتري رد كند، خيار فسخ معامله را نسبت به تمام مبيع داشته باشد. در هر حال حق خيار، تابع قرارداد متعاملين خواهد بود.
پنجاه درمدرم در واحد وزن معادل 15 گرم است. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
پول سياهسكه مسي اي كه معادل 33 دينار بود. سكه ها، يك مثقالي، نيم مثقالي و ربع مثقالي بود. سكه هر شهر جدا بود اما همه در همه جا رواج داشت و همه را پول سياه مي ناميدند در مقابل پول سفيد يا نقره و پول زرد يا طلا. پول طلا منحصر به اشرفي، نيم اشرفي و ربع اشرفي بود كه معادل يك تومان، پنج قران و دو قران و نيم بودند. پول سياه در اواخر دوره ناصري از اعتبار افتاد.
پول سفيدپول نقره؛ قيد سفيد در پنج هزاري براي اين بود كه با پنج هزاري زرد كه طلا بود اشتباه نشود.
تخته بندينوعي تقسيم بندي زمين در نظام عمده مالكي كه زمين ها به تخته هاي مربع شكل مساوي تقسيم شده و راه هاي دسترسي به آن، چهار خياباني بود كه به اصطلاح با تريشه /te.rI.ŝā/ از هم جدا مي شد. نظام آبياري آن نيز تاق بندي بود و هر تخته سهم آب مشخص و ثابتي داشت. چنين مزارعي معمولاً 1 تا 12 نفر مالك داشت. در ميبد، زمين هاي حسن آباد، امير آباد، عشرت آباد، شاه جهان آباد، سعيد آباد و شاه آباد داراي اين ويژگي بود.
تمسك نامچهيادداشتي كه بدهكار به عنوان وثيقه به طلبكار مي دهد.
تمليكبه مالكيت خود در آوردن.
توله/tU.lā/ سنگ نشانه اي بود كه براي تعيين مرز مالكيت در خاك قرار مي دادند.
چلو زارزميني كه پوشش خاك آن كم است و با قلوه سنگ هاي فشرده از خاك رس يا كنگلومرا مخلوط است.
چهار انگشتواحد اندازه گيري اي برابر با ده سانتي متر. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
حبس مالكيتاختصاص دادن ملك به امر خاص كه مانع معامله و انتقال به غير شود؛ مثل وقف كردن.
حبهمساوي پهناي چهار انگشت به هم چسبيده.
حليلهحلال شده كه منظور همسر است.
خرده مالكصاحب آب و زمين كم.
خوش آبزميني كه به آساني قابل آبياري باشد.
خياراتجمع خيار و اسم مصدر از اختيار است. در اصطلاح فقه عبارت از ملك فسخ عقد است؛ بدان معني كه عاقد مخير بين امضاء و فسخ عقد باشد و داراي اقسامي از 5 تا 14 قسم است.
خيار البغناختيار فسخ به دليل مغبون شدن.
خيار فسخ بلسانهاختيار فسخ كردن لفظي.
داغ آبنشانه اي كه آب در عبور از جوي يا نهر بر ديواره ممر باقي مي گذارد. نقطه برخورد سطح آب بر ديواره جوي را داغ آب مي گويند.
دسترنجحقي كه كشاورز در اثر كار و به خصوص خدمت كردن مانند كود دادن و بالا بردن ميزان باردهي آن، نسبت به زمين كشاورزي پيدا مي كند كه قابل واگذاري و انتقال است. مقدار دسترنج، توافقي است و آن را با ميزان كودي كه براي هر كشت ضرورت دارد يا ميزان افزايش محصول با افزودن آن كود مي سنجند.
دشتواحد سطح و از اجزاي قفيز.
دو قراني منگنهپس از آن كه در زمان ناصر الدين شاه، ضراب خانه هاي شهرستان جمع آوري شدند، و ضراب خانه منحصر به پايتخت شد، قراني ها چرخي و منگنه و زنجير دار شدند. نگاه كنيد به سكه.
دينارسكه طلا؛ يك ده هزارم تومان.
رقباتجمع رقبه. نگاه كنيد به رقبه.
رقبهملك و زميني كه به كسي داده شود كه تا عمر دارد از آن بهره و فايده ببرد.
رهنبه گرو گذاشتن ملك در ازاي دريافت مبلغي پول. در اصطلاح فقه، رهن، وثيقه دين است.
زمين سادجهزميني كه محصول آن برداشت شده است و كاربرد آن بيشتر در مورد زمين گندم زار است.
سادجهنگاه كنيد به زمين سادجه.
سرشاخيمعادل دسترنج است براي رسيدگي به باغ. نگاه كنيد به دسترنج.
سكهپول فلزي. براي ضرب آن نخست فلز مذاب را از ديگ هاي مخصوص در قالب هاي بلند مي ريختند تا به صورت شمش درآيد. سپس شمش ها را با مقراضي خاص به قطعات متساوي الوزن مي بريدند و به ضرب چكش، گرد، و با شستن و جوشاندن، سفيد مي كردند و سكه مي زدند؛ يعني قطعه آماده را در منگنه چوبي قرار داده، سكه اي نقش دار را رويش مي گذاشتند و با چكش، محكم بر آن مي كوفتند.
شتوياز فصول زراعي. نگاه كنيد به دفتر اول.
شوائبجمع شائبه؛ شك و ترديد ها.
صد درمواحد وزن برابر با 150 گرم.
صلبيفرزنداني كه از يك پدر هستند.
صلحواگذاري ملك يا شيئي بدون دريافت پول.
صيفياز فصول زراعي. نگاه كنيد به دفتر اول.
طاق سركسي كه در نوبت آب اول است.
طسوجدر اين كتاب با املاي فارسي آن تأسو آمده است. زماني كه برابر با يك هشتم شبانه روز است. نگاه كنيد به دفتر اول.
طشته چهار دانگينگاه كنيد به دفتر اول.
طغريدر دوره صفويه به امضاي مقامات مربوطه بر روي اسناد طغري مي گفتند.
عقد خارجخارج از انواع عقد نيست بلكه از صفات عقد لازم است كه چون مثلاً در مورد معامله، مالي را از يك نفر خارج ساخته و داخل در ملكيت ديگري مي كند، لذا عقد خارج لازم مي گويند.
عقد لازمعقدي است كه هيچ يك از متعاقدين، حق فسخ آن را نداشته باشند مگر در موارد معين مانند بيع و اجاره و نكاح. در مقابل آن عقد جايز است كه هر يك از طرفين به دلخواه مي تواند آن را نقص كند؛ مثل وكالت.
عمده مالكيمالكيت در سطحي بالا تر از عموم.
عوض المنافعتعهد در پرداخت جنس يا پول يا انجام كار در قبال منافعي كه از ملك و آب حاصل مي شود.
فلوس سودپول سياه. در دوره قاجاريه پول هاي مسين به قيمت يك شاهي كه برابر با يك بيستم قران بود و نيم شاهي به نام فلوس در ضراب خانه هاي محلي سكه مي خورد كه از لحاظ وزن خيلي سنگين بود. سنگيني آن براي اين بود كه ارزش پولي سكه، هم ارز ارزش فلزي آن باشد و تقلب در آن براي متقلبان صرف نكند.
قباله عاديقباله اي كه خبرگان محلي مي نويسند.
قبضتسلط يافتن شخصي بر چيزي كه به موجب معامله به وي اختصاص يافته باشد.
قبضهپهناي چهار انگشت در حالت مشت بودن كه برابر با 10 سانتي متر است.
قراندر دوره ناصر الدين شاه برابر 1000 دينار موهومي بود و نصف آن را پناه آباد يا به اختصار پناباد مي گفتند.
قفيزواحد سنجش حجم آب قنات و نيز سطح. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
كرباس اندازكرباس انداز يا پلاس اوريز، فاصله اي است كه بين دو ديوار غير مشترك باقي مي گذارند.
كرتقطعه زمين مرز بندي شده با مساحت حداكثر 2 قفيز.
كره/korh/ بي ميلي و كراهت.
كريك/ko.rIk/ مقسم آب قنات.
كظائمآب هايي است كه در زير زمين جاري است؛ مانند كاريز.
كل ديوار/ko.le dI.wAr/ كوزه يا كاسه شكسته اي كه به عنوان نشانه مالكيت در ديوار جاسازي مي كنند.
كلكنگاه كنيد به دفتر دوم صفحه 193.
مال المصالحهمالي كه در ازاي صلح به كسي مي دهند.
مالكان غايبمنظور مالكان غير بومي است؛ كساني كه در روستايي ملك دارند بدون آن كه اهل يا ساكن آن محل باشند.
متصالحصلح شونده؛ كسي كه مالي به او صلح شده است.
مجدرداراي ديوار؛ ديوار كشي شده.
مجري المياهمجرا و محل عبور آب.
محاباتيهبه معناي عطا كردن و فرو گذاشت نمودن است در متون فقهي. مراد اين است كه شخص در مرض موت در معاوضات خويش فرو گذاشت و بخشش نمايد و مال خويش را كمتر از قيمت بفروشد و مال ديگري را بيشتر از قيمت بخرد.
مشجر البعضزميني كه قسمتي از آن را درخت كاشته باشند.
مصالحه خياريهاختيار فسخ داشتن در معامله.
مصالحه محاباتيهنگاه كنيد به محاباتيه.
مظهر قناتجايي كه قنات آفتابي مي شود.
نره بند/nā.rā.ye band/ بلند ترين نقطه بند يا مرز بين دو كرت.
نصفه كارنوعي قرارداد بين مالك و كشاورز كه آب از يكي و زمين از ديگري است؛ مشروط بر اين كه محصول نصف به نصف باشد.
نظومهنوعي كشت در كناره مرز كرت.
نغار/ne.ģAr/ داغ يا نشانه اي كه آب در كنار جوي از خود باقي مي گذارد.
نيچوبي به طول 3.5 متر كه از وسايل اندازه گيري سطح است. ني به عنوان يك واحد هم محسوب مي شود و برابر با 72 حبه است. نگاه كنيد به قصبه و حبه.
نيرا/nI.rA/ جويي كه گذرگاه دايمي آب حداقل در طول گردش آب در يك دور كه از 12 تا 15 روز در ماه است، باشد. نگاه كنيد به دفتر اول.
نيم دوري/nIm.dö.rI/ آبي كه در نيمه دور يك گردش 12 يا 15 روزه مورد استفاده قرار مي گيرد. نام ديگر آن آب شش است.
وقفحبس كردن ملك براي منظوري خاصي.
وقف خاصوقفي كه درآمد آن متعلق به افرادي خاص باشد.
وقف عاموقفي كه درآمد آن متعلق به عموم است.
هامشتوضيحي كه در حاشيه قباله مي نويسند.
هديله/ha.dI.lā/ به روايت افشار در زبان يزدي يعني مرده شور خانه. تركيب هديله شده در لهجه يزدي جمله نفريني اي است و معادل مرده شور برده در تهران است. اما در گويش ميبد به معني اتاق يا گنبه اي /gom.bā/ است كه در قبرستان مي ساختند براي اقامت شبانه روزي قرائي كه تا سه شبانه روز سر قبر مرده تازه درگذشته قرآن مي خواندند.
گفتار 22: پزشكي سنتي و عاميانه
آكلهخوره؛ ريشي است كه پديد مي آيد و گوشت را مي خورد.
آلكالوييدموادي ازت دار با تركيب شيميايي در هم با واكنش قليايي مي باشد كه به حالت آزاد در آب، غير محلول و يا مقادير كم محلول اند ولي در حلال هاي آبي مانند اتر و كلروفرم و غيره حل مي شوند. برعكس، املاح آلكالوييد ها در آب محلول است ولي در حلال هاي خنثي حل نمي شود.
آلبومينبخشي از دانه گياه كه نطفه گياهي را احاطه مي كند.
اسانسفرآورده هايي دارويي و آرايشي است كه از طريق تقطير به دست مي آيد و امروزه با روش شيميايي توليد مي شود.
اسپرزه/es.par.zā/ تخمي دارويي است كه لعاب آن براي سينه مفيد است و آن را تخم سفيد هم مي خوانند و به عربي بذر قطونا نام دارد. داخل اين تخم داراي مواد سمي است.
امولسيونامولسيون ها مايعاتي با منظره كدر و شيري شكل هستند كه در آن ها ذرات بسيار كوچك و غير محلول روغن رزين و غيره به حالت تعليق در آب قرار گرفته است.
اسونه/o.sU.nā/ عمليات فيزيكي اي كه ماماچه براي درمان نازايي انجام مي دهند. نگاه كنيد به متن.
اشتركنگاه كنيد به پانويس صفحه 95.
اشتوني/eŝ.tö.nI/ سرما زدگي شديد پا و دست.
انزروتكنجيده؛ صمغ سقزي به رنگ سرخ، زرد و سفيد كه طعم آن تلخ است و از درختي خاردار با برگ هاي شبيه مورد استخراج مي شود.
انقوزهنگاه كنيد به بخش شناسنامه گياهان دارويي در متن.
اوگاه/ö.gA/ آبگاه، تهيگاه.
براكتهزايده كوچكي است كه معمولاً در محل اتصال گل به ساقه ديده مي شود. براكته ها از نظر شكل ظاهري و يا رنگ و مشخصات ديگر با برگ هاي واقعي گياه تفاوت دارند. براكته ها به نام برگه نيز موسوم شده اند.
برگچههر يك از قطعات جدا از هم يك برگ مركب مانند برگ شبدر و يونجه را برگچه گويند.
بساكقسمت برجسته و انتهايي پرچم كه محتوي دانه هاي گرده است.
پادزهرسنگ نرمي است كه به مانند مرواريد در پوسته هايي به وجود مي آيد و يا به مثل پياز به بار مي آيد. آن را از كالبد بز نر و بز هاي وحشي و اهلي در طول ساحل خليج فارس در ايالت خراسان و ماگيان باستان كه احتمالاً منظورش مكران است، در مي آورند. از پادزهر به طور موثر و مفيدي در معرقات استفاده مي شود. به مبتلايان حصبه عام از آن مي دهند. در تركيبات مقوي قلب و دارو هاي محرك شهوت نيز مورد استفاده است. براي تهيه شيريني آن را به كار مي برند و تاكيد مي كنند كه پادزهر دماغ را گرم، فكر را تهييج، قوا را تجديد و بنيه را تقويت مي نمايد. هر اندازه حيوان در سرزمين خشك تر چرا كند، پادزهر آن موثر تر خواهد بود. در سواحل خليج فارس، در پادزهر، تكه خار يا قطعه چوبي وجود دارد كه مايه سيال در اطراف آن منعقد مي شود. در هندوستان، پادزهر از كالبد بز ها در مي آيد ولي در ايران از تن گوسفندان و بز هاي نر استخراج مي شود. پادزهر ايراني را گرم تر و قابل هضم تر مي دانند.
پا سبك كردن/pA so.bok ker.dañ/ زاييدن.
پهنك برگقسمت پهن و غالباً مسطح برگ است كه به دمبرگ متصل است.
پيكگ/pI.kog/ مقدار چيزي نظير برنج، آرد و غيره كه با نوك سه انگشت شست و نشانه و مياني بردارند.
ترحلواخوراك مخصوص زائو؛ حلوايي كه با آرد و شكر و روغن مي پزند. نگاه كنيد به بخش حمام درماني.
تنگ ورداشتنعملياتي كه دلاك در حمام زايمان روي بدن زائو انجام مي دهد.
توء نوبه/tö.¹e nö.bā/ تب مالاريا.
توء و لرزتوء و لرز يا تب و لرز همان تب نوبه است كه پولاك آن را به سه نوع تقسيم كرده است: تب ساده، تب متصل كاذب و تب موذي. نوع ساده نيز به تب هر روزه، سه روز يك بار و چهار روز يك بار تقسيم مي شود. تب موذي اول به صورت مالاريايي سبك بروز مي كند و بعد تبديل به تب و لرز مي شود و فقط با درمان صحيح مي توان توفيق يافت كه به نوع ساده مالاريا تبديل شود. يك نوع ديگر از آن ها، تب نوبه ربع است كه معمولاً به دنبال تبي گذرا و يك روزه و سه روزه بروز مي كند و سراسر زمستان پايدار مي ماند و تبديل آن به تب سه روز در ميان، علامت بهبود آن است.
تيولنگاه كنيد به بخش شناسنامه گياهان دارويي.
جا تركه/jA tā.rā.kā/ به تمامي بتركد.
جا ور جسن/jA var.ges.²añ/ از جا پريدن در اثر ترس يا شوك.
جربسوزش و خارش پوست بدن و دانه هاي بسيار ريزي كه روي پوست پيدا مي شود.
خصمجفت زائو كه پس از زايمان از او جدا مي شود.
خنازيرغده مانندي است كه در زير بغل ها يا بيخ ران يعني ميان قسمت بالاي ران و زير شكم آشكار مي شود.
خناقمرضي است كه باعث تنگي گلو مي شود. بيمار مبتلا به آن را مخنوق مي گويند.
خوم و پختهخوراكي از نشاسته كه براي بچه يا زائو است. براي تهيه آن نشاسته را در آب حل مي كنند به طوري كه نه رقيق و نه غليظ باشد.
داردون/يخدان~dAr.dUñ/فيروز آباد~dA.rā.dUñ/ ظرفي مسي به اندازه استكان كه لبه اي ناوداني داشت و با آن دارو يا خوراكي هاي مايع را در حلق بچه مي ريختند. در مواردي كه بچه به گريه مي افتاد و زبانش جلوي حلقش قرار مي گرفت و مانع ريختن مايع مي شد، نوك ناوداني داردون را روي زبان بچه قرار مي دادند و جلوي بالا آمدن زبان را مي گرفتند.
دواي وا بر/da.wA.ye wA.bor/ دارو هابي شامل سياوشان، انگوره توره، خارخاسك و ترنجبين.
ذات الريهآماسي است در ريه كه به سبب آن راه نفس تنگ مي شود.
رزينگروهي از فرآورده هاي گياهي و داراي تركيبات شيميايي درهم اند. همه رزين ها جامد اند و ظاهري كم و بيش رنگي، سخت و شكننده دارند.
رطوبت مزاجعلامت آن بي حسي عمومي، سرازير شدن آب از دهان، سردرد، حالت تهوع و دل به هم خوردگي، شل شدن زبان و افزايش ادرار است.
ريزومساقه افقي زيرزميني را گويند؛ مانند زنجبيل. ريزوم، ساقه زيرزميني با برگ هاي فلسي شكل است كه از يك طرف آن ريشه و از طراف ديگر آن ساقه هوايي رشد مي كند؛ مانند گياهان تيره زنبق.
زكامفرو رسيدن تري ها بود از سر به سوي بيني از سرما يا گرما.
زير و رويياسهال و استفراغ؛ هيضه.
سباتمرضي است كه بر اثر آن انسان مانند شخص خواب، بي حال مي شود؛ حس و حركت دارد ولي چشمانش بسته است و گاهي مي گشايد و دوباره مي بندد.
ستهميوه هاي گوشت دار، ناشكوفا و محتوي دانه هاي پراكنده در بخش گوشت دار را گويند؛ مثل انگور.
سر پشت افتادنبرگشتن سر بچه و رگ به رگ شدن گردن و پشت.
سر قدم رفتناجابت مزاج؛ بيشتر براي كودك وقتي كه مريض باشد به كار مي رود. مترادف شكم كار كردن است.
سنگيني كردننفخ، ثقل معده.
سينه پهلونگاه كنيد به ذات الريه.
شفت/ŝaft/ گونه اي ميوه گوشتي و ناشكوفا كه فقط ميان بر ميوه ضخيم و گوشتي مي شود و درون بر ميوه تبديل به نسجي سخت و صلب مي گردد كه روي دانه را مي پوشاند و روي دانه را نيز غشاي نازكي به نام تگومان فرا مي گيرد؛ مانند ميوه هاي زرد آلو، هلو، گيلاس و گوجه.
طلا كردنبه صورت مايع ماليدن.
طله عسلطله عسل يا طلايه اين گونه است كه عسل را روي كرباس آب نديده مي اندازند و بر موضع درد مي بندند.
عرق بيدمشكدر ايران هنگام ابتلا به هر گونه تب معمولاً عرق بيدمشك خالص و يا مخلوط با آب عادي مي خورند. اروپاييان آشنا به پزشكي و محيط و آب و هواي كشور ايران اظهار مي دارند كه عرق بيدمشك بسيار مفيد و شفا بخش است.
عصاره خشكنگاه كنيد به بخش عصاره.
عصاره رواننگاه كنيد به بخش عصاره.
عصاره نيمه رواننگاه كنيد به بخش عصاره.
فوفلخوشه درختي به همين نام كه در مناطق گرمسير آسيا مي رويد.
فندقهگونه اي ميوه خشك و ناشكوفا كه ميوه فقط حاوي يك دانه آزاد است كه به انساج ميوه اتصالي ندارد؛ مثل فندق. بعضي ميوه ها دو فندقه اند مثل نباتات تيره جعفري و برخي چهار فندقه مثل نباتات تيره گاوزبان و نعناع.
قولنجبند آمدن مزاج است به واسطه انسداد روده اي كه نامش قولون است.
كلا پرك/ko.lA.pā.rok/ آرايش گل هايي را گويند كه مقدار بسيار زيادي گل كه در اين نوع آرايش به گلچه موسوم اند بر روي طبقي به نام نهنج قرار گرفته اند. نهنج ممكن است صاف يا برآمده باشد و گلچه ها ممكن است تمام سطح نهنج يا محيط آن را فرا گيرند. بهترين نمونه آرايش كلا پرك، گل آفتاب گردان و گل بابونه است كه اولي داراي نهنج مسطح و دومي داراي نهنج محدب است.
كف دريااسكلت داخلي ماهي مركب است كه در طب به عنوان ضد اسيد و در صنعت به عنوان براق كننده به كار مي رود.
كلوته ناف/ko.lU.tā.ye nAf/ قسمت اضافي ناف كودك.
گرزن/gar.zan/ گل آذيني است محدود كه ساقه گل دهنده آن به پايه گل فرعي بعدي منتهي مي شود.
گل آذينوضع قرار گرفتن گل ها بر روي ساقه را گويند.
گل ترخ/go.le terŵ/ گل ترخ براي درد دل خوب است.
گلچهنگاه كنيد به كلا پرك.
گل حرپه/go.le har.pā/ گل حرپه يا گلپوره براي درد دل خوب است.
گيو آوردنسر به هم آوردن زخم.
لك/lok/ در اينجا به معني حبه است.
لوببه هر يك از تقسيمات برگ، گلبرگ و يا كاسبرگ و غيره كه ظاهري نسبتاً مدور دارد، لوب مي گويند.
لنيماندارو هاي ماليدني بر روي پوست بدن كه داراي حالت مايع يا پمادي شكل اند. در لنيمان ها ماده اي كه دارو هاي مختلف را در بر مي گيرد ممكن است مخلوطي از مواد چرب يا به طور ساده از مايعات الكلي يا صابوني باشد و بنابراين به دو دسته روغني و صابوني تقسيم مي شوند.
ماست ميراثيمنظور ماستي است كه متعلق به فردي بوده كه قبل از مصرف آن مرده است. منظور از آرد، جو و كاه ميراثي نيز همين است.
مشك و ترامشكدر كتب طب سنتي به صورت هاي مشك طرامشيع يا طرامشير نيز آمده است كه قسمي از پودونه و قوي تر از ديگر اقسام آن است. برگش انبوه و بزرگ تر از پودونه بري است. اگر گوسفند بخورد خون مي شاشد. به غايت مدر حيض و نفاس و مسقط جنين است و جهت اخراج رطوبات غليظه از سينه و شش و درد رحم و قولنج و تقويت اشتها مفيد است.
ملز/mā.laz/ ملاز؛ زبان كوچك.
منضجآنچه خلط را قابل دفع سازد.
موسيلاژموسيلاژ ها يا لعاب ها موادي هستند كه از تغيير شكل غشاء سلولزي سلول هاي گياهي حاصل مي شوند. لعاب ها در آب به عمل مي آيند و مايع چسبنده اي ايجاد مي كنند بدون آن كه در آب حل شوند.
ميخ گوشتيزگيل. ابن سينا مي نويسد كه اگر از پوست راست برآمده است زگيل است و اگر سرش پهن و حجمش درشت و سرش به ميخ شبيه است ميخچه نام دارد و اگر سر برآورده از پوست دراز است و قلاب مانند و كج شده است آن را شاخ گويند.
نزلهفرورسيدن تري ها به سوي گلو.
نهنجمحل اتصال كاسبرگ به دمبرگ. نگاه كنيد به كلا پرك.
وا انداختنبالا انداختن. چيزي را درسته قورت دادن.
گفتار 23: واحد هاي اندازه گيري و گاهشماري
پنابادتلفظ عاميانه پناه آباد است كه شهري در قراباغ است و براي اولين بار اين نوع سكه در آن جا ضرب شد.
صناريدر اصل صد ديناري است كه در تداول عاميانه صناري شده است. صناري، سكه اي نيكلي در اواخر عهد قاجاريه بود و معادل دو شاهي بود. در دوره پهلوي اول مدتي به جاي ده ديناري جديد رواج و اعتبار داشت.
عباسيسكه اي نقره اي كه در سلطنت شاه عباس اول صفوي ضرب و به نام او خوانده شد. وزن رسمي آن يك مثقال بود. عباسي، چهار شاهي بود و نصف آن، نيم عباسي بود كه آن نيز از نقره بود و به نام پدر شاه عباس، خدابنده خوانده مي شد. در اواخر عهد قاجاريه، سكه اي به نام عباسي وجود نداشت و چهار شاهي يا دوصد ديناري را يك عباسي مي ناميدند.
قازقاز كه در تداول عاميانه غاز گفته مي شود از مقياس هاي سابق پول در ايران بوده كه در دوره ناصر الدين شاه، آن را پولي موهوم و معادل با پنج دينار يا عشر شاهي تعريف كرده اند.