ميهمان گرامي، به غول آباد خوش آمديد! | ايميل: گذر واژه: مرا به ياد بسپار براي يك ماه: وارد شدن: | قلعه
غول آباد / كتابخانه / كتاب چهل گفتار در مردم شناسي ميبد - دفتر 4 / واژه نامه

كتاب چهل گفتار در مردم شناسي ميبد - دفتر 4

صنايع كهن بومي و دانش عامه

ديباچهفهرستفهرست اسنادواژه نامهنمايهكتاب نامهديدگاه ها

واژه نامه

گفتار 19: صنايع كهن بومي ميبد

آخوره
چاله مخصوص آرد بود كه در مقابل سنگ آسياب با آجر و ساروج ساخته شده و كف آن نيز با تخته فرش شده بود.
آخوره دار
مسيول جمع آوري آرد در آخوره.
آشگري
عمل آوردن پوست با پشم يا موي طبيعي.
آغن
/A.ģañ/ پرده آهني يا چوبي مثلث شكل كه نقش اهرم داشت.
آم
قاب چوبي غربال و نظاير آن.
اربونه
/a.rā.bU.nā/ دف.
بخچه
/boŵ.ĉā/ بسته كلاف.
بربنده
/bar.ban.dā/ دو چوب يا طناب و زنجيري كه به يوغ بسته و براي به حركت در آوردن وسيله اي به گردن حيوان بلند پا مي اندازند. نگاه كنيد به متن.
برگردون
در اصطلاح رنگرزي، منظور رنگ كردن دوباره كلاف است.
پاتيل
ظرف ديگ مانندي از جنس آهن سفيد با قطر دهانه 65 و عمق 60 تا 65 سانتي متر بود كه كف محدب داشت.
پاچال
دو سكو يا ديواره موازي به ارتفاع يك متر و به پهناي 30 تا 40 سانتي متر بود كه بين آن ها فاصله اي در حد عبور يك حيوان باربر وجود داشت و محلي براي بارگيري بود.
پوكه
ماده اي كه از تركيب كود گاو و گوسفند، خاكه نجاري و نفت كوره به دست مي آمد و در كوره پزي از آن براي پوشش درز و شكاف خشت هايي كه براي پختن روي كوره چيده بودند استفاده مي كردند. نگاه كنيد به متن.
تازيونه
از اجزاي سنگ آسيا و آن چوبي به طول نيم متر بود كه در دهانه سنگ رويي آسيا به سنگ الصاق شده بود. نگاه كنيد به متن.
تبره
/teb.rā/ وسيله اي شبيه تيشه دو سر بود كه در زير حفره سنگ رويي آسيا قرار داشت و نوك ميله محور چرخ در آن قرار مي گرفت.
تژه
/te.ĵā/ وسيله اي از جنس چوب و به شكل ناودان بود كه به وسيله قاتمه، يك سر آن با حالت شيب دار در زير دول و سر ديگر آن را به تازيونه مي بستند. تژه نوعي قفل چوبي نيز بود. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم، صفحه 176.
تپيك
/tā.pik/ خاك نرم و گرد آفرين.
تخته بند
در اصل تخته اي است كه در نظام آبياري از آن براي تغيير مسير آب استفاده مي شود؛ ولي در اين جا مراد، تخته خاموش و روشن كردن آسياب است و آن يك قطعه الوار چوبي به بلندي دو متر و عرض نيم متر بود كه به حالت عمودي و متحرك در جلوي خروجي آب تنوره نصب مي شد. با قرار دادن آن در مقابل دريچه تنوره، آسياب به اصطلاح تخته مي شد و از كار مي افتاد.
تلتاس
/tol.tAs/ ظرف ناوداني شكل از جنس آهن سفيد و هم نوعي تاس مسي شلجمي شكل.
تلم
/to.lom/ ظرف چوبي لوله اي شكل كه براي كره گيري مورد استفاده قرار مي گرفت؛ البته در ميبد كاربردي نداشت.
توله
توله يا سالامبو، پوست دباغي شده است.
تيز كردن سل
تراش مجدد سنگ آسياب.
تيزاب
مايعي از محلول كريو يا قليا و آهك. نگاه كنيد به كريو.
تنوره
مخزني به شكل مخروط وارونه به عمق پنج تا هيجده متر كه قطر دهانه خروجي آب آن برابر با سه انگشت مياني بود. آب با فشار زيادي از آن خارج شده و به روي پروانه هاي چرخ آسيا مي ريخت و آن را مي چرخاند. نگاه كنيد به متن.
تيماج
چرم دباغي شده ساده.
جوغن
ظرف مخروطي شكل چوبي كه از وسايل روغنگري بود. نگاه كنيد به متن.
جوهر
در رنگرزي به معني رنگ است و در قند سازي ماده بي رنگ كننده شيميايي است كه براي سفيد شدن زردي شكر به شيره قند مي زنند.
جهه
/jā.hā/ چوب ميزان ترازو.
چاشني
شيره اي با غلظت زياد بود كه براي تهيه نبات مي پختند.
چاه دون
/ĉA.he dUñ/ چاهي بود در كنار آخوره كه در مجاورت سل حفر شده بود و كاركرد اصلي آن ايجاد ارتباط با چرخ و پروانه بود.
چپيش
/ĉa.pIŝ/ بز نر.
چپي
/ĉa.pI/ نوعي سيني سبدبافت و ظريف كه معمولاً با تركه بيد مي بافتند.
چلغز
/ĉel.ģez/ فضله كبوتر.
چوب پيچونه
چوبي به درازاي يك متر بود كه در كارگاه هاي رنگرزي در ديوار تعبيه مي شد و از آن براي گرفتن آب كلاف استفاده مي كردند.
خمير ترش
قبل از رواج مايه خمير مصنوعي، نانوايان و حتي خانم هاي خانه دار هر روز مقداري از خمير مصرف روزانه را براي خمير روز بعد نگهداري مي كردند كه چون در اين فاصله ترش مي شد به آن خمير ترش مي گفتند.
خومگ
/ŵU.mog/ نگاه كنيد به دوآل.
خومه
نوار باريكي به پهناي چهار تا پنج ميلي متر از تيماج كه دور تا دور رويه گيوه در محل اتصال به تخت دوخته مي شد.
خيك
مشك.
دوآل
/dU.Al/ نوار باريكي به شكل صليب بود كه براي زيبايي و استحكام در نوك گيوه تا نزديك ميانه آن مي دوختند.
دول
در اصل به معني دلو است ولي در اين جا مراد، ظرف چوبي ذوزنقه شكلي بود كه حداقل پنج من گندم كه هر من شش كيلو بود، ظرفيت داشت و از متعلقات آسياب بود.
دندونه
حلالي است كه از آب پوست دباغي به عمل مي آيد و شبيه سود است.
رخت قنات
/reŵ.te ĝa.nAt/ اختلاف سطحي كه به علت عوارض جغرافيايي در كف راهرو هاي قنات به وجود مي آيد.
رنگ خالص
رنگ هاي اصلي.
رنگ آبي خمره اي
اين رنگ كه در بافت زيلوي مساجد به كار مي رفت، براي رنگ كردن، از خمره اي كه داخل زمين كار گذاشته بودند استفاده مي كردند. به همين دليل آن رنگ به خمره اي معروف بود. براي تهيه آن، آب و نيل را در آن مي ريختند و كلاف هاي بخچه را يكي يكي در پاتيل رنگ قرار مي دادند. حرارت آب پاتيل بايد پنجاه درجه باشد. اين رنگ بايد كاملاً تميز و زلال باشد.
رنگ شتري
رنگي است كه از تركيب رنگ قهوه اي و زرد و مشكي نمكي تهيه مي شود. اگر مشكي نمكي ساخت چين باشد، دو مثقال و اگر ساخت روماني باشد، يك مثقال اضافه مي كنند.
رنگ نمكي
رنگي كه حالت اوليه آن مانند نمك، سفيد و بلوري است ولي وقتي داخل آب مي ريزند، رنگ خاص خود را نشان مي دهد. اين رنگ حتماً بايد در دماي 90 تا 100 درجه جوش بخورد.
رنگ نفتال
رنگ سبز روشني كه با تركيب 100 گرم جوهر سبز، 150 گرم سود و 150 گرم هيدرو سولفيد تهيه مي شود.
رود
نخي كه در كارگاه هاي رودتابي يا زهتابي از ضايعات روده مي تابيدند و از آن به عنوان زه در كمان حلاجي و كمانه خراطي استفاده مي شد.
زهگيري
نازك كردن لبه ظرف مسي.
ساغره چي
ساغره چي يا ساغر چي، چرمي است كه با پوست انار، فضله كبوتر، مازو و رناس رنگ شده باشد.
سالامبو
نگاه كنيد به توله.
سبد نك شوري
سبد ريز بافتي كه از آن براي شستن نرمه كاه يا نك /nek/ براي خوراك دام استفاده مي شود.
سل
/sel/ سنگ آسياب.
سنگ سمباده
سنگي بسيار سخت است كه حكاكان به وسيله آن سنگ هاي سخت و آهن و پولاد آب ديده را مي سابند و سوراخ مي كنند. معدن آن در بيشتر مواضع هست. اين سنگ كه در فرهنگ عامه به آن سنگ الماس هم مي گفتند، به علت مقاومت زياد و عدم فرسايش در ساخت و ساز آسيا كاربرد داشت. براي استقرار چرخ آسياب در ميان قطعه اي از آن حفره اي ايجاد كرده و در درون تخته اي به پهناي چهار متر در كف مجراي آب تعبيه مي كردند و پايه چرخ آسياب را در داخل آن قرار مي دادند.
شاخ نبات
از انواع نبات كه شبيه شاخه درخت است و يكي از اقلام خوانچه عروس بود. نگاه كنيد به متن.
شبله
/ŝeb.lā/ از وسايل دباغي بود. اين وسيله، تيغه اي بيل مانند و بيضي شكل داشت و با دسته اي كوتاه به دستگيره حلقه مانند يا صليب گونه اي منتهي مي شد. از اين وسيله براي تراشيدن چربي هاي پوست استفاده مي كردند.
قاتمه
نخ چند لايه اي كه از موي بز مي تابيدند.
قند جوهر دار
نگاه كنيد به جوهر قند.
قند بي جوهر
قندي كه جوهر به آن نزده اند. گر چه رنگ اين قند به زردي متمايل است، ولي مرغوب تر و گران تر است.
قيطان
نخي كه با چند لايه ابريشم مي تابند.
كارواچيني
چكش كردن و صاف كردن ظرف مسي.
كاسه نبات
نبات كاسه مانندي كه در زير شاخ نبات قرار داشت. به آن نبات كاسه هم مي گفتند. نگاه كنيد به شاخ نبات.
كبله رو
/keb.lā.rU/ وسيله اي كه از پوست گلوله شده بره شيرخوار بود و با آن آرد را از كف آخوره جمع آوري مي كردند.
كروزه
/ko.rU.zā/ پنبه اي كه از غوزه جدا نشده است.
كريو
/ke.rI.yö/ كريو يا قليا، ماده اي قليايي بود كه با سوزاندن بوته اشنان تهيه مي شد.
كفتگ
/kaf.tog/ بيلچه اي از جنس تخته كه با آن آرد را در جوال مي ريختند.
ليتو
/lI.tö/ رسوبات صابون پزي.
لارگ
/lA.rog/ نوزاد بيد.
مردونه
/mor.Du.nā/ بيد.
نبات پرده
از انواع نبات كه نازك مانند شيشه است.
نبات كاسه
نگاه كنيد به كاسه نبات.
نلته
/nal.tā/ گلوله هاي تخم مرغ شكل پنبه كه حلاج ها براي سهولت حمل و نقل مي پيچيدند.
نوچنگ
/nö.ĉeñg/ تنبوشه.
نون واسوني
بيرون آوردن نان از تنور.
هرز او
/har.zö/ هرز آب؛ فاضلاب.
هلم
/halm/ كودي كه از سرگين الاغ و پشكل گوسفند به عمل مي آيد.

گفتار 20: مهاجرت

اسا
/os.²A/ بنا.
اقامه
جواز اقامت.
انار بند
كسي كه در كار خريد و فروش انار است.
اويار
/ö.yAr/ آبيار.
بارپاز
/bAr.pAz/ بوجار.
بيله
/bey.lā/ گله شتر كه شامل 40 تا 50 شتر است.
بسيت
/be.sIt/ آبي كه پس از تغيير مسير در مجرا تا مدتي جريان دارد.
پالكي
دو صندوق روباز كه به دو پهلوي اسب، قاطر و شتر و مي بندند و دو مسافر در آن مي نشيند.
پالون دوز
پالان دوز. پالان، نوعي پوشش براي الاغ و گاو و قاطر بود.
پشم خر
تاجر پشم.
پلاس خر
تاجر پلاس.
پنجه زن
كسي كه با شانه، پود زيلو را مي كوبد.
پي او كن
/pey.ö.koñ/ مسيول سركشي به نهر و مسير هاي آبرو براي جلو گيري از هرز رفتن و دزدي آب.
پينه دوز
تعمير كننده گيوه.
تاغ سلار
/tAģ.sā.lAr/ تاغ سلار، تاق سلار يا تاق سالار، مسيول تقسيم آب در نظام خرده مالكي يا ميرابي مي باشد. نگاه كنيد به سبوكش.
تخت كش
گيوه دوز.
تر بر
هرس كار.
تكل
/tā.kal/ نوعي پلان ظريف از جنس قالي كه مخصوص سواري بود و معمولاً اين پالان ها به الاغ هاي بندري اختصاص داشت كه براي سواري مورد استفاده قرار مي گرفتند. به اين الاغ ها، الاغ تكلي مي گفتند.
تونه تو
/tU.nā.tö/ چله تاب.
جره
/jor.²ā/ واژه اي عربي و در اصل به معني كوزه و سبو است و در اصطلاح، واحد تقسيم آب است در نظام خرده مالكي. برابري آن با ساعت در قنات هاي مختلف، متفاوت و از 7.5 تا 12 دقيقه است. در محاوره به جاي آن كلمه فارسي تشت يا سبو به كار مي رود. بعضي به غلط جرعه ضبط كرده اند.
جلو دار
سرپرست كاروان و كسي كه يك منزل جلو تر از كاروان براي تدارك نياز هاي مسافرين حركت مي كرد.
چاروادار
كسي كه به حمل و نقل كالا و مسافر با چهارپايان اشتغال دارد.
چخ ريسي
/ĉaŵ.rI.sI/ ريسندگي.
چيني بند زن
تعمير كننده ظروف چيني شكسته.
چند پيشگي
داشتن چند شغل با هم.
حادر باش
/hA.der.bAŝ/ جاليز بان.
حمله دار
كسي كه مسافر به خصوص زوار جا به جا مي كند.
خبره
ارزياب ملك.
خشت مال
كسي كه شغل او تهيه خشت از خاك است.
دشت بان
نگهبان مزرعه.
دوره گير
/dö.rā.gIr/ تعمير كننده گيوه؛ پينه دوز.
دونه بري
/dU.nā.bo.rI/ جدا كردن پنبه دانه از پنبه.
ذاكر
مداح؛ پامنبري خوان.
روغنگر
توليد كننده روغن از دانه هاي روغني.
زغالي
زغال فروش.
سبد باف
بافنده سبد با تركه انار و بيد.
شاگرد
كارگر كشاورز.
شال باف
بافنده نوعي ظرف حمل و نقل از موي بز.
شونه بر
/ŝU.nā.bor/ سازنده شانه كرباس بافي.
شونه گرت كن
/ŝU.nā.gort.koñ/ كسي كه به گرت كردن شانه اشتغال دارد. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم بخش كرباس بافي.
شبگير
ساعت يك بعد از نصف شب را شبگير مي گويند.
شبيه شو
/ŝā.bI.ŝö/ تعزيه خوان.
شيپورچي
كسي كه در تعزيه خواني شيپور مي زند.
طبال
طبل زن.
عصار
كسي كه به تهيه روغن از دانه هاي روغني اشتغال دارد. در ميبد فقط به ارده كش، عصار مي گفتند.
قاري
كسي كه در مراسم مرگ و مير به قرآن خواني مي پردازد.
قُبل منقل
صندوقچه اي كه وسايل چاي خوري و قليان و غيره براي مسافرت در آن جاسازي شده بود.
قطار شتر
هر هفت نفر شتر، يك قطار است.
قشر رعيتي
كشاورزان بي چيز. نگاه كنيد به دفتر دوم صفحه 110.
قفيز
/ĝa.fiz/ واحد سطح براي زمين كه برابر با 900 متر مربع است. هر قفيز، 6 دست يا دشت و هر دشت نيز 10 قصبه است. بنابراين هر قصبه 15 متر مربع است. ابزار اندازه گيري آن، چوبي به بلنداي 3 ذرع بود كه روي آن با خطوط دايره شكل، اندازه هاي كمتر از ذرع مثل وجب و گره را مشخص كرده بودند. امروزه هر قفيز را 1000 متر مربع محاسبه مي كنند. قفيز واحد حجم براي آب نيز هست و آن، مقدار آبي است كه يك قفيز زمين را در يك شبانه روز سيراب مي كند. ابزار اندازه گيري آن، پرگار و رقم نام دارد كه قبل از تداول سيستم متريك، با دانه جو مي سنجيده اند و آن، مقدار آبي بوده است كه از روزنه اي به پهناي دو و به ارتفاع يك دانه جو عبور مي كرده است. براي تطبيق آن با سيستم متريك، هر دانه جو را يك سانتي متر محاسبه كردند. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
كار بافي
كرباس بافي. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم بخش كرباس بافي.
كارخر
تاجر كرباس.
كار شو داده
/kA.re ŝU dA.dā/ كار در اين جا به معني كرباس و شو يا همان شود به معني آهار است.
كار دوئون
/kAr.do.Uñ/ چله تاب.
كشتخوان
مجموعه چند تخته زمين كه از يك مجرا يا جوده آبياري شود. نگاه كنيد به دفتر اول صفحه 142.
كلفه لا كن
/kel.fā.lA.koñ/ تبديل كننده كلاف چند لايه.
كمر گيري
دوختن رويه گيوه به تخت كه از مشاغل پينه دوزان بود.
كواره ساز
/ke.wa.rā.sAz/ سازنده ظروف سفالي. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم بخش سفالگري.
كوره پز
كسي كه با كوره، آجر و آهك توليد مي كند.
گاواره
/gA.wA.rā/ بوجار؛ كسي كه در كار خرمن كوبي است.
گاواره واله بر
/gA.wA.rā wA.lā.bar/ كسي كه در كار جا به جا كردن كود و خاك به وسيله الاغ اشتغال دارد.
گلكار
كسي كه به خرده كاري بنايي مثل كاهگل كاري يا ساخت كريك /ko.rIk/ يا مقسم آب اشتغال دارد.
لباف
بافنده جوال و خورجين.
لته باف
بافنده قطعات سياه چادر.
لوطي
رامشگر؛ نوازنده دف و تنبك.
مازار
كسي كه سنگ گچ و گياهاني مثل حنا و رناس را با آسياب مخصوص پودر مي كند.
ماسوره ور كن
/mA.sU.rā.war.koñ/ ماسوره كننده نخ.
مقني
تعمير كننده و سازنده قنات.
منتاشينه
/mon.tA¹ŝ.I.nā/ مخفف منتهايش اين است مي باشد؛ يعني آخر و عاقبتش اين است.
ميراب
رييس و مسيول توزيع و تقسيم سهام آب قنات.
ناني ساز
/nA.nI.sAz/ سازنده ظروف سفالي با خاك سفيد يا خاك چيني. نگاه كنيد به دفتر دوم و دفتر سوم بخش سفالگري.
نوحه خوان
خواننده اشعار مذهبي.

گفتار 21: نظام مالكيت و حقوق عرفي آن

آبار
جمع بئر؛ چاه ها.
آب سر دادن
سرقت آب. نگاه كنيد به دفتر اول.
آب صيفي
يكي از فصول زراعي. نگاه كنيد به دفتر اول.
آب نيم دوري
نگاه كنيد به دفتر اول.
اِبراء
بري كردن از ذمه؛ به معني اسقاط دين و بخشيدن دين به مديون است كه منظور پرداخت بدهي است.
اجرت المثل
برابر مزد.
اراضي تابعه
در نظام تاق بندي كه تقسيم زمين بر اساس ميزان آب دهي قنات است، به هر بخش از شبانه روز، مثلاً يك تأسو كه سه ساعت است، مقدار معيني زمين اختصاص يافته است كه در واقع اراضي تابعه آن است. به عنوان مثال در مزرعه شاه آباد، هر تاق آب، هشت قفيز زمين يا اراضي تابعه دارد. نگاه كنيد به دفتر اول صفحه 73.
اسقاط خيارات
ساقط كردن هر نوع اختيار مثل اختيار غبن و غيره در معامله.
اشرفي
در اصل يك سكه طلاي مملوك استاندارد طلا در اواخر دوره صفويه در سال 1131 ه.ق است كه وزن آن 3.498 گرم بوده است. لمتون مي نويسد واژه اشرفي به معني دينار هم به كار مي رفته است.
اقباض
گرفتن؛ از آن خود كردن.
المبرء
بدهكاري كه بدهي خود را بپردازد. نگاه كنيد به ابراء.
ايت ئيل
سال سگ.
برته زار
/bar.tā.zAr/ زميني كه در مجاورت رودخانه و مسيل قرار دارد.
بسط
وسعت؛ مساحت.
بسيط خوار
زمين بن آب. آخرين كرت در هر كشتخوان. نگاه كنيد به دفتر اول صفحه 99 - 95.
بطني
فرزندان يك مادر.
بقدر الحصه
برابر با ميزان سهم.
ب.ك
به حساب ابجد برابر با 22 است.
بيست و پنج درم
واحد وزن معادل 375 گرم. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
بيع خياري
بيع خياري اين گونه است كه يكي از متبايعين پس از انجام بيع به ديگري گويد امضاي بيع را اختيار كن كه اگر وي اختيار كند خيار مجلس ساقط و بيع لازم مي گردد.
بيع شرط
بيع شرط، معامله اي است كه وقوع آن موكول به شرطي باشد. در عقد اين بيع متعاملين مي توانند شرط كنند كه هر گاه بايع در مدت معيني تمام مثل ثمن را به مشتري رد كند، خيار فسخ معامله را نسبت به تمام مبيع داشته باشد. در هر حال حق خيار، تابع قرارداد متعاملين خواهد بود.
پنجاه درم
درم در واحد وزن معادل 15 گرم است. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
پول سياه
سكه مسي اي كه معادل 33 دينار بود. سكه ها، يك مثقالي، نيم مثقالي و ربع مثقالي بود. سكه هر شهر جدا بود اما همه در همه جا رواج داشت و همه را پول سياه مي ناميدند در مقابل پول سفيد يا نقره و پول زرد يا طلا. پول طلا منحصر به اشرفي، نيم اشرفي و ربع اشرفي بود كه معادل يك تومان، پنج قران و دو قران و نيم بودند. پول سياه در اواخر دوره ناصري از اعتبار افتاد.
پول سفيد
پول نقره؛ قيد سفيد در پنج هزاري براي اين بود كه با پنج هزاري زرد كه طلا بود اشتباه نشود.
پيچي ئيل
سال ميمون.
تخته بندي
نوعي تقسيم بندي زمين در نظام عمده مالكي كه زمين ها به تخته هاي مربع شكل مساوي تقسيم شده و راه هاي دسترسي به آن، چهار خياباني بود كه به اصطلاح با تريشه /te.rI.ŝā/ از هم جدا مي شد. نظام آبياري آن نيز تاق بندي بود و هر تخته سهم آب مشخص و ثابتي داشت. چنين مزارعي معمولاً 1 تا 12 نفر مالك داشت. در ميبد، زمين هاي حسن آباد، امير آباد، عشرت آباد، شاه جهان آباد، سعيد آباد و شاه آباد داراي اين ويژگي بود.
تمسك نامچه
يادداشتي كه بدهكار به عنوان وثيقه به طلبكار مي دهد.
تمليك
به مالكيت خود در آوردن.
توله
/tU.lā/ سنگ نشانه اي بود كه براي تعيين مرز مالكيت در خاك قرار مي دادند.
جُدران
جمع جدر؛ ديوار ها.
جعافر
جمع جعفر؛ نهر ها.
چلو زار
زميني كه پوشش خاك آن كم است و با قلوه سنگ هاي فشرده از خاك رس يا كنگلومرا مخلوط است.
چهار انگشت
واحد اندازه گيري اي برابر با ده سانتي متر. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
حبس مالكيت
اختصاص دادن ملك به امر خاص كه مانع معامله و انتقال به غير شود؛ مثل وقف كردن.
حبه
مساوي پهناي چهار انگشت به هم چسبيده.
حليله
حلال شده كه منظور همسر است.
خبرگي
كارشناسي.
خرده مالك
صاحب آب و زمين كم.
خوش آب
زميني كه به آساني قابل آبياري باشد.
خيارات
جمع خيار و اسم مصدر از اختيار است. در اصطلاح فقه عبارت از ملك فسخ عقد است؛ بدان معني كه عاقد مخير بين امضاء و فسخ عقد باشد و داراي اقسامي از 5 تا 14 قسم است.
خيار البغن
اختيار فسخ به دليل مغبون شدن.
خيار فسخ بلسانه
اختيار فسخ كردن لفظي.
داغ آب
نشانه اي كه آب در عبور از جوي يا نهر بر ديواره ممر باقي مي گذارد. نقطه برخورد سطح آب بر ديواره جوي را داغ آب مي گويند.
دانگ
12 حبه.
دسترنج
حقي كه كشاورز در اثر كار و به خصوص خدمت كردن مانند كود دادن و بالا بردن ميزان باردهي آن، نسبت به زمين كشاورزي پيدا مي كند كه قابل واگذاري و انتقال است. مقدار دسترنج، توافقي است و آن را با ميزان كودي كه براي هر كشت ضرورت دارد يا ميزان افزايش محصول با افزودن آن كود مي سنجند.
دشت
واحد سطح و از اجزاي قفيز.
دو قراني منگنه
پس از آن كه در زمان ناصر الدين شاه، ضراب خانه هاي شهرستان جمع آوري شدند، و ضراب خانه منحصر به پايتخت شد، قراني ها چرخي و منگنه و زنجير دار شدند. نگاه كنيد به سكه.
دينار
سكه طلا؛ يك ده هزارم تومان.
رجه
رده؛ صف.
رقبات
جمع رقبه. نگاه كنيد به رقبه.
رقبه
ملك و زميني كه به كسي داده شود كه تا عمر دارد از آن بهره و فايده ببرد.
رهن
به گرو گذاشتن ملك در ازاي دريافت مبلغي پول. در اصطلاح فقه، رهن، وثيقه دين است.
زمين سادجه
زميني كه محصول آن برداشت شده است و كاربرد آن بيشتر در مورد زمين گندم زار است.
سادجه
نگاه كنيد به زمين سادجه.
سرشاخي
معادل دسترنج است براي رسيدگي به باغ. نگاه كنيد به دسترنج.
سكه
پول فلزي. براي ضرب آن نخست فلز مذاب را از ديگ هاي مخصوص در قالب هاي بلند مي ريختند تا به صورت شمش درآيد. سپس شمش ها را با مقراضي خاص به قطعات متساوي الوزن مي بريدند و به ضرب چكش، گرد، و با شستن و جوشاندن، سفيد مي كردند و سكه مي زدند؛ يعني قطعه آماده را در منگنه چوبي قرار داده، سكه اي نقش دار را رويش مي گذاشتند و با چكش، محكم بر آن مي كوفتند.
سلخ
سي ام ماه.
سيما
به خصوص.
شاه جو
جوي اصلي و عمومي.
شتوي
از فصول زراعي. نگاه كنيد به دفتر اول.
شوائب
جمع شائبه؛ شك و ترديد ها.
شولاتي
مخلوط شدن آب و گل.
صبيه
فرزند دختر.
صد درم
واحد وزن برابر با 150 گرم.
صلبي
فرزنداني كه از يك پدر هستند.
صلح
واگذاري ملك يا شيئي بدون دريافت پول.
صيفي
از فصول زراعي. نگاه كنيد به دفتر اول.
ضِعف
دو برابر.
طاق سر
كسي كه در نوبت آب اول است.
طسوج
در اين كتاب با املاي فارسي آن تأسو آمده است. زماني كه برابر با يك هشتم شبانه روز است. نگاه كنيد به دفتر اول.
طشته چهار دانگي
نگاه كنيد به دفتر اول.
طغري
در دوره صفويه به امضاي مقامات مربوطه بر روي اسناد طغري مي گفتند.
ع 2
مخفف ماه ربيع الثاني.
عقد خارج
خارج از انواع عقد نيست بلكه از صفات عقد لازم است كه چون مثلاً در مورد معامله، مالي را از يك نفر خارج ساخته و داخل در ملكيت ديگري مي كند، لذا عقد خارج لازم مي گويند.
عقد لازم
عقدي است كه هيچ يك از متعاقدين، حق فسخ آن را نداشته باشند مگر در موارد معين مانند بيع و اجاره و نكاح. در مقابل آن عقد جايز است كه هر يك از طرفين به دلخواه مي تواند آن را نقص كند؛ مثل وكالت.
عمده مالكي
مالكيت در سطحي بالا تر از عموم.
عوض المنافع
تعهد در پرداخت جنس يا پول يا انجام كار در قبال منافعي كه از ملك و آب حاصل مي شود.
غبن
مغبون شدن.
غشلز
1337 به حساب ابجد.
غشلج
1333 به حساب ابجد.
غشله
1335 به حساب ابجد.
فضي
نقره اي.
فلوس سود
پول سياه. در دوره قاجاريه پول هاي مسين به قيمت يك شاهي كه برابر با يك بيستم قران بود و نيم شاهي به نام فلوس در ضراب خانه هاي محلي سكه مي خورد كه از لحاظ وزن خيلي سنگين بود. سنگيني آن براي اين بود كه ارزش پولي سكه، هم ارز ارزش فلزي آن باشد و تقلب در آن براي متقلبان صرف نكند.
قباله
سند ملك.
قباله عادي
قباله اي كه خبرگان محلي مي نويسند.
قبض
تسلط يافتن شخصي بر چيزي كه به موجب معامله به وي اختصاص يافته باشد.
قبضه
پهناي چهار انگشت در حالت مشت بودن كه برابر با 10 سانتي متر است.
قران
در دوره ناصر الدين شاه برابر 1000 دينار موهومي بود و نصف آن را پناه آباد يا به اختصار پناباد مي گفتند.
قصبه
10 متر مربع.
قفيز
واحد سنجش حجم آب قنات و نيز سطح. نگاه كنيد به دفتر چهارم گفتار 23.
قوي ئيل
سال گوسفند.
كاريز
قنات.
كرباس انداز
كرباس انداز يا پلاس اوريز، فاصله اي است كه بين دو ديوار غير مشترك باقي مي گذارند.
كرت
قطعه زمين مرز بندي شده با مساحت حداكثر 2 قفيز.
كردي
پوستين جليقه اي.
كره
/korh/ بي ميلي و كراهت.
كريك
/ko.rIk/ مقسم آب قنات.
كظائم
آب هايي است كه در زير زمين جاري است؛ مانند كاريز.
كل ديوار
/ko.le dI.wAr/ كوزه يا كاسه شكسته اي كه به عنوان نشانه مالكيت در ديوار جاسازي مي كنند.
كلك
نگاه كنيد به دفتر دوم صفحه 193.
لوي ئيل
سال نهنگ.
مال المصالحه
مالي كه در ازاي صلح به كسي مي دهند.
مالكان غايب
منظور مالكان غير بومي است؛ كساني كه در روستايي ملك دارند بدون آن كه اهل يا ساكن آن محل باشند.
مبايعه
خريد و فروش.
متصالح
صلح شونده؛ كسي كه مالي به او صلح شده است.
مجدر
داراي ديوار؛ ديوار كشي شده.
مجري المياه
مجرا و محل عبور آب.
محاباتيه
به معناي عطا كردن و فرو گذاشت نمودن است در متون فقهي. مراد اين است كه شخص در مرض موت در معاوضات خويش فرو گذاشت و بخشش نمايد و مال خويش را كمتر از قيمت بفروشد و مال ديگري را بيشتر از قيمت بخرد.
مستثنيات
جز آن ها.
مسقطين
براندازنده ها.
مشجر البعض
زميني كه قسمتي از آن را درخت كاشته باشند.
مشجر الكل
تمام درخت.
مشرب
آبياري شونده.
مصالح
واگذارنده.
مصالحه خياريه
اختيار فسخ داشتن در معامله.
مصالحه محاباتيه
نگاه كنيد به محاباتيه.
مصنعه
آب انبار.
مظهر قنات
جايي كه قنات آفتابي مي شود.
مفطرين
افطار كنندگان.
ممر
محل عبور آب.
مياه
جمع ماء؛ آب ها.
نره بند
/nā.rā.ye band/ بلند ترين نقطه بند يا مرز بين دو كرت.
نصفه كار
نوعي قرارداد بين مالك و كشاورز كه آب از يكي و زمين از ديگري است؛ مشروط بر اين كه محصول نصف به نصف باشد.
نظومه
نوعي كشت در كناره مرز كرت.
نغار
/ne.ģAr/ داغ يا نشانه اي كه آب در كنار جوي از خود باقي مي گذارد.
ني
چوبي به طول 3.5 متر كه از وسايل اندازه گيري سطح است. ني به عنوان يك واحد هم محسوب مي شود و برابر با 72 حبه است. نگاه كنيد به قصبه و حبه.
نيرا
/nI.rA/ جويي كه گذرگاه دايمي آب حداقل در طول گردش آب در يك دور كه از 12 تا 15 روز در ماه است، باشد. نگاه كنيد به دفتر اول.
نيم دوري
/nIm.dö.rI/ آبي كه در نيمه دور يك گردش 12 يا 15 روزه مورد استفاده قرار مي گيرد. نام ديگر آن آب شش است.
وقف
حبس كردن ملك براي منظوري خاصي.
وقف خاص
وقفي كه درآمد آن متعلق به افرادي خاص باشد.
وقف عام
وقفي كه درآمد آن متعلق به عموم است.
هامش
توضيحي كه در حاشيه قباله مي نويسند.
هديله
/ha.dI.lā/ به روايت افشار در زبان يزدي يعني مرده شور خانه. تركيب هديله شده در لهجه يزدي جمله نفريني اي است و معادل مرده شور برده در تهران است. اما در گويش ميبد به معني اتاق يا گنبه اي /gom.bā/ است كه در قبرستان مي ساختند براي اقامت شبانه روزي قرائي كه تا سه شبانه روز سر قبر مرده تازه درگذشته قرآن مي خواندند.
يونيت ئيل
سال اسب.

گفتار 22: پزشكي سنتي و عاميانه

آكله
خوره؛ ريشي است كه پديد مي آيد و گوشت را مي خورد.
آلكالوييد
موادي ازت دار با تركيب شيميايي در هم با واكنش قليايي مي باشد كه به حالت آزاد در آب، غير محلول و يا مقادير كم محلول اند ولي در حلال هاي آبي مانند اتر و كلروفرم و غيره حل مي شوند. برعكس، املاح آلكالوييد ها در آب محلول است ولي در حلال هاي خنثي حل نمي شود.
آلبومين
بخشي از دانه گياه كه نطفه گياهي را احاطه مي كند.
اسانس
فرآورده هايي دارويي و آرايشي است كه از طريق تقطير به دست مي آيد و امروزه با روش شيميايي توليد مي شود.
اسپرزه
/es.par.zā/ تخمي دارويي است كه لعاب آن براي سينه مفيد است و آن را تخم سفيد هم مي خوانند و به عربي بذر قطونا نام دارد. داخل اين تخم داراي مواد سمي است.
امولسيون
امولسيون ها مايعاتي با منظره كدر و شيري شكل هستند كه در آن ها ذرات بسيار كوچك و غير محلول روغن رزين و غيره به حالت تعليق در آب قرار گرفته است.
اسونه
/o.sU.nā/ عمليات فيزيكي اي كه ماماچه براي درمان نازايي انجام مي دهند. نگاه كنيد به متن.
اشترك
نگاه كنيد به پانويس صفحه 95.
اشتوني
/eŝ.tö.nI/ سرما زدگي شديد پا و دست.
انزروت
كنجيده؛ صمغ سقزي به رنگ سرخ، زرد و سفيد كه طعم آن تلخ است و از درختي خاردار با برگ هاي شبيه مورد استخراج مي شود.
انگشت كليچي
انگشت كوچك.
انقوزه
نگاه كنيد به بخش شناسنامه گياهان دارويي در متن.
اوگاه
/ö.gA/ آبگاه، تهيگاه.
باكيش بودن
مريض بودن.
بال چش
/bA.le ĉaŝ/ مژه.
بترجا
آلت زن.
براكته
زايده كوچكي است كه معمولاً در محل اتصال گل به ساقه ديده مي شود. براكته ها از نظر شكل ظاهري و يا رنگ و مشخصات ديگر با برگ هاي واقعي گياه تفاوت دارند. براكته ها به نام برگه نيز موسوم شده اند.
برگچه
هر يك از قطعات جدا از هم يك برگ مركب مانند برگ شبدر و يونجه را برگچه گويند.
بساك
قسمت برجسته و انتهايي پرچم كه محتوي دانه هاي گرده است.
بكوم
/bo.kUm/ باسن، لگن.
پادزهر
سنگ نرمي است كه به مانند مرواريد در پوسته هايي به وجود مي آيد و يا به مثل پياز به بار مي آيد. آن را از كالبد بز نر و بز هاي وحشي و اهلي در طول ساحل خليج فارس در ايالت خراسان و ماگيان باستان كه احتمالاً منظورش مكران است، در مي آورند. از پادزهر به طور موثر و مفيدي در معرقات استفاده مي شود. به مبتلايان حصبه عام از آن مي دهند. در تركيبات مقوي قلب و دارو هاي محرك شهوت نيز مورد استفاده است. براي تهيه شيريني آن را به كار مي برند و تاكيد مي كنند كه پادزهر دماغ را گرم، فكر را تهييج، قوا را تجديد و بنيه را تقويت مي نمايد. هر اندازه حيوان در سرزمين خشك تر چرا كند، پادزهر آن موثر تر خواهد بود. در سواحل خليج فارس، در پادزهر، تكه خار يا قطعه چوبي وجود دارد كه مايه سيال در اطراف آن منعقد مي شود. در هندوستان، پادزهر از كالبد بز ها در مي آيد ولي در ايران از تن گوسفندان و بز هاي نر استخراج مي شود. پادزهر ايراني را گرم تر و قابل هضم تر مي دانند.
پا سبك كردن
/pA so.bok ker.dañ/ زاييدن.
پن
/peñ/ مقعد.
پهنك برگ
قسمت پهن و غالباً مسطح برگ است كه به دمبرگ متصل است.
پياله گوش
لاله گوش.
پيزي
مقعد.
پيكگ
/pI.kog/ مقدار چيزي نظير برنج، آرد و غيره كه با نوك سه انگشت شست و نشانه و مياني بردارند.
تاق باز
به پشت خوابيدن.
تانن
اسيد گياهي.
ترحلوا
خوراك مخصوص زائو؛ حلوايي كه با آرد و شكر و روغن مي پزند. نگاه كنيد به بخش حمام درماني.
تنگ ورداشتن
عملياتي كه دلاك در حمام زايمان روي بدن زائو انجام مي دهد.
توء نوبه
/tö.¹e nö.bā/ تب مالاريا.
توء و لرز
توء و لرز يا تب و لرز همان تب نوبه است كه پولاك آن را به سه نوع تقسيم كرده است: تب ساده، تب متصل كاذب و تب موذي. نوع ساده نيز به تب هر روزه، سه روز يك بار و چهار روز يك بار تقسيم مي شود. تب موذي اول به صورت مالاريايي سبك بروز مي كند و بعد تبديل به تب و لرز مي شود و فقط با درمان صحيح مي توان توفيق يافت كه به نوع ساده مالاريا تبديل شود. يك نوع ديگر از آن ها، تب نوبه ربع است كه معمولاً به دنبال تبي گذرا و يك روزه و سه روزه بروز مي كند و سراسر زمستان پايدار مي ماند و تبديل آن به تب سه روز در ميان، علامت بهبود آن است.
تير و تركون
آبله مرغان.
تيول
نگاه كنيد به بخش شناسنامه گياهان دارويي.
جا تركه
/jA tā.rā.kā/ به تمامي بتركد.
جا ور جسن
/jA var.ges.²añ/ از جا پريدن در اثر ترس يا شوك.
جرب
سوزش و خارش پوست بدن و دانه هاي بسيار ريزي كه روي پوست پيدا مي شود.
جگر سفيد
شش؛ ريه.
جگر سياه
كبد.
چر
/ĉor/ آلت پسربچه.
چوچور
نگاه كنيد به چر.
حسنگ
/ha.sa.nog/ طحال.
خصم
جفت زائو كه پس از زايمان از او جدا مي شود.
خنازير
غده مانندي است كه در زير بغل ها يا بيخ ران يعني ميان قسمت بالاي ران و زير شكم آشكار مي شود.
خناق
مرضي است كه باعث تنگي گلو مي شود. بيمار مبتلا به آن را مخنوق مي گويند.
خوم و پخته
خوراكي از نشاسته كه براي بچه يا زائو است. براي تهيه آن نشاسته را در آب حل مي كنند به طوري كه نه رقيق و نه غليظ باشد.
داردون
/يخدان~dAr.dUñ/فيروز آباد~dA.rā.dUñ/ ظرفي مسي به اندازه استكان كه لبه اي ناوداني داشت و با آن دارو يا خوراكي هاي مايع را در حلق بچه مي ريختند. در مواردي كه بچه به گريه مي افتاد و زبانش جلوي حلقش قرار مي گرفت و مانع ريختن مايع مي شد، نوك ناوداني داردون را روي زبان بچه قرار مي دادند و جلوي بالا آمدن زبان را مي گرفتند.
دماغ
بيني.
دواي وا بر
/da.wA.ye wA.bor/ دارو هابي شامل سياوشان، انگوره توره، خارخاسك و ترنجبين.
ذات الريه
آماسي است در ريه كه به سبب آن راه نفس تنگ مي شود.
رزين
گروهي از فرآورده هاي گياهي و داراي تركيبات شيميايي درهم اند. همه رزين ها جامد اند و ظاهري كم و بيش رنگي، سخت و شكننده دارند.
رطوبت مزاج
علامت آن بي حسي عمومي، سرازير شدن آب از دهان، سردرد، حالت تهوع و دل به هم خوردگي، شل شدن زبان و افزايش ادرار است.
ريزوم
ساقه افقي زيرزميني را گويند؛ مانند زنجبيل. ريزوم، ساقه زيرزميني با برگ هاي فلسي شكل است كه از يك طرف آن ريشه و از طراف ديگر آن ساقه هوايي رشد مي كند؛ مانند گياهان تيره زنبق.
زئره
/rā.¹rā/ زَهره.
زردويي
/zar.dö.I/ سرگيجه.
زكام
فرو رسيدن تري ها بود از سر به سوي بيني از سرما يا گرما.
زير و رويي
اسهال و استفراغ؛ هيضه.
سبات
مرضي است كه بر اثر آن انسان مانند شخص خواب، بي حال مي شود؛ حس و حركت دارد ولي چشمانش بسته است و گاهي مي گشايد و دوباره مي بندد.
سته
ميوه هاي گوشت دار، ناشكوفا و محتوي دانه هاي پراكنده در بخش گوشت دار را گويند؛ مثل انگور.
سر پشت افتادن
برگشتن سر بچه و رگ به رگ شدن گردن و پشت.
سر قدم رفتن
اجابت مزاج؛ بيشتر براي كودك وقتي كه مريض باشد به كار مي رود. مترادف شكم كار كردن است.
سمون
/so.mUn/ سوزش زخم.
سنبلچه
سنبله.
سنده سلون
گل مژه.
سنگيني كردن
نفخ، ثقل معده.
سينه پهلو
نگاه كنيد به ذات الريه.
شفت
/ŝaft/ گونه اي ميوه گوشتي و ناشكوفا كه فقط ميان بر ميوه ضخيم و گوشتي مي شود و درون بر ميوه تبديل به نسجي سخت و صلب مي گردد كه روي دانه را مي پوشاند و روي دانه را نيز غشاي نازكي به نام تگومان فرا مي گيرد؛ مانند ميوه هاي زرد آلو، هلو، گيلاس و گوجه.
طلا كردن
به صورت مايع ماليدن.
طله عسل
طله عسل يا طلايه اين گونه است كه عسل را روي كرباس آب نديده مي اندازند و بر موضع درد مي بندند.
عرق بيدمشك
در ايران هنگام ابتلا به هر گونه تب معمولاً عرق بيدمشك خالص و يا مخلوط با آب عادي مي خورند. اروپاييان آشنا به پزشكي و محيط و آب و هواي كشور ايران اظهار مي دارند كه عرق بيدمشك بسيار مفيد و شفا بخش است.
عصاره خشك
نگاه كنيد به بخش عصاره.
عصاره روان
نگاه كنيد به بخش عصاره.
عصاره نيمه روان
نگاه كنيد به بخش عصاره.
غمباد
گواتر.
فوفل
خوشه درختي به همين نام كه در مناطق گرمسير آسيا مي رويد.
فندقه
گونه اي ميوه خشك و ناشكوفا كه ميوه فقط حاوي يك دانه آزاد است كه به انساج ميوه اتصالي ندارد؛ مثل فندق. بعضي ميوه ها دو فندقه اند مثل نباتات تيره جعفري و برخي چهار فندقه مثل نباتات تيره گاوزبان و نعناع.
قولنج
بند آمدن مزاج است به واسطه انسداد روده اي كه نامش قولون است.
كلا پرك
/ko.lA.pā.rok/ آرايش گل هايي را گويند كه مقدار بسيار زيادي گل كه در اين نوع آرايش به گلچه موسوم اند بر روي طبقي به نام نهنج قرار گرفته اند. نهنج ممكن است صاف يا برآمده باشد و گلچه ها ممكن است تمام سطح نهنج يا محيط آن را فرا گيرند. بهترين نمونه آرايش كلا پرك، گل آفتاب گردان و گل بابونه است كه اولي داراي نهنج مسطح و دومي داراي نهنج محدب است.
كف دريا
اسكلت داخلي ماهي مركب است كه در طب به عنوان ضد اسيد و در صنعت به عنوان براق كننده به كار مي رود.
كلوته ناف
/ko.lU.tā.ye nAf/ قسمت اضافي ناف كودك.
كون پاشنه پا
ته پاشنه پا.
گرده
/gor.dā/ كليه.
گرزن
/gar.zan/ گل آذيني است محدود كه ساقه گل دهنده آن به پايه گل فرعي بعدي منتهي مي شود.
گل آذين
وضع قرار گرفتن گل ها بر روي ساقه را گويند.
گل ترخ
/go.le terŵ/ گل ترخ براي درد دل خوب است.
گلچه
نگاه كنيد به كلا پرك.
گل حرپه
/go.le har.pā/ گل حرپه يا گلپوره براي درد دل خوب است.
گيسكگ
/gis.kog/ عصب پا.
گيو آوردن
سر به هم آوردن زخم.
لخشه باد
ضعف اعصاب.
لك
/lok/ در اينجا به معني حبه است.
لوب
به هر يك از تقسيمات برگ، گلبرگ و يا كاسبرگ و غيره كه ظاهري نسبتاً مدور دارد، لوب مي گويند.
لنده
/lan.dā/ كهنه زائو.
لنيمان
دارو هاي ماليدني بر روي پوست بدن كه داراي حالت مايع يا پمادي شكل اند. در لنيمان ها ماده اي كه دارو هاي مختلف را در بر مي گيرد ممكن است مخلوطي از مواد چرب يا به طور ساده از مايعات الكلي يا صابوني باشد و بنابراين به دو دسته روغني و صابوني تقسيم مي شوند.
مار سر
كنه شتري.
ماست ميراثي
منظور ماستي است كه متعلق به فردي بوده كه قبل از مصرف آن مرده است. منظور از آرد، جو و كاه ميراثي نيز همين است.
مشك و ترامشك
در كتب طب سنتي به صورت هاي مشك طرامشيع يا طرامشير نيز آمده است كه قسمي از پودونه و قوي تر از ديگر اقسام آن است. برگش انبوه و بزرگ تر از پودونه بري است. اگر گوسفند بخورد خون مي شاشد. به غايت مدر حيض و نفاس و مسقط جنين است و جهت اخراج رطوبات غليظه از سينه و شش و درد رحم و قولنج و تقويت اشتها مفيد است.
مل
/mol/ گردن.
ملاج
/mā.lAj/ بغل سر.
ملز
/mā.laz/ ملاز؛ زبان كوچك.
منضج
آنچه خلط را قابل دفع سازد.
موسيلاژ
موسيلاژ ها يا لعاب ها موادي هستند كه از تغيير شكل غشاء سلولزي سلول هاي گياهي حاصل مي شوند. لعاب ها در آب به عمل مي آيند و مايع چسبنده اي ايجاد مي كنند بدون آن كه در آب حل شوند.
ميخ گوشتي
زگيل. ابن سينا مي نويسد كه اگر از پوست راست برآمده است زگيل است و اگر سرش پهن و حجمش درشت و سرش به ميخ شبيه است ميخچه نام دارد و اگر سر برآورده از پوست دراز است و قلاب مانند و كج شده است آن را شاخ گويند.
ناخشي
ويار.
نزله
فرورسيدن تري ها به سوي گلو.
نهنج
محل اتصال كاسبرگ به دمبرگ. نگاه كنيد به كلا پرك.
وا انداختن
بالا انداختن. چيزي را درسته قورت دادن.

گفتار 23: واحد هاي اندازه گيري و گاهشماري

پناباد
تلفظ عاميانه پناه آباد است كه شهري در قراباغ است و براي اولين بار اين نوع سكه در آن جا ضرب شد.
صناري
در اصل صد ديناري است كه در تداول عاميانه صناري شده است. صناري، سكه اي نيكلي در اواخر عهد قاجاريه بود و معادل دو شاهي بود. در دوره پهلوي اول مدتي به جاي ده ديناري جديد رواج و اعتبار داشت.
عباسي
سكه اي نقره اي كه در سلطنت شاه عباس اول صفوي ضرب و به نام او خوانده شد. وزن رسمي آن يك مثقال بود. عباسي، چهار شاهي بود و نصف آن، نيم عباسي بود كه آن نيز از نقره بود و به نام پدر شاه عباس، خدابنده خوانده مي شد. در اواخر عهد قاجاريه، سكه اي به نام عباسي وجود نداشت و چهار شاهي يا دوصد ديناري را يك عباسي مي ناميدند.
قاز
قاز كه در تداول عاميانه غاز گفته مي شود از مقياس هاي سابق پول در ايران بوده كه در دوره ناصر الدين شاه، آن را پولي موهوم و معادل با پنج دينار يا عشر شاهي تعريف كرده اند.