چكيده: سخني پيرامون به كارگيري گسترده دوچرخه توسط مردمان شهر يزد در روزگار گذشته. اينكه مردم براي رفت و آمد و گردش و حمل و نقل و باربري از دوچرخه بهره مي بردند و بررسي يك جواز دوچرخه سواري قديمي. همچنين افسوس از دنباله نيافتن آن وسيله و جايگزيني آن با موتور سيكلت.
يادش به خير روزگاري كه يزد، «شهر دوچرخه ها» بود. خدا رحمت كند مرحومان «جلال» و «شمس آل احمد» را. ايشان در ديداري كه از يزد داشتند از فراواني دوچرخه و دوچرخه سوار در يزد تعجب كرده بودند. (1)۞ يزدي هاي مقتصد و دانا، دور ترين نقاط شهر را با دوچرخه مي پيمودند. حتي در ايام تعطيلات با دوچرخه به روستا ها مي رفتند؛ از «مهريز» و «سريزد» تا «تفت» و «سانيج» و تا «ميبد» و «اردكان». يادش به خير آن روزگاران خوش.
جوان ها و حتي سالمندان دوچرخه سوار، در شهر، زياد به چشم مي خوردند. مركب سواري يزدي ها و نيز مركب باربري آنها، دوچرخه بود. آنهايي كه مغازه بقالي يا به اصطلاح امروزي سوپري داشتند، در عقب ترك و در جلو، روي فرمان دوچرخه، تشتك هاي فلزي بزرگي نصب مي كردند و خريد هاي بازار براي دكانشان را در اين دو تشتك مي گذاشتند؛ به اضافه كه خرجين مخصوص دوچرخه هم روي ترك عقب و حتي روي ميله تنه جلو مورد استفاده بود.
شاگردان كارگاه هاي رنگرزي، مقدار فراواني از ريسمان هاي رنگ شده را روي دوش خود مي گذاشتند، به نحوي كه فقط صورتشان از لابلاي ريسمان ها پيدا بود و همچون يك حجم كروي رنگين، كوچه هاي شهر را مي پيمودند.
توزيع شير و ماست در يزد با دوچرخه انجام مي شد؛ بدين روش كه ظرف هاي سفالين ماست كه در يزد به گادوشه (/gA.dU.ŝā/) (2)۞ معروف هستند را به تعداد زياد روي طبق هاي چوبي مي چيدند و راكب دوچرخه يك لنگ يا دستمال روي سرش مي گذاشت و طبق چوبي محتوي ظرف هاي ماست را روي آن طراز مي گذاشت و بعد با يك دست طبق را گرفته و با دست ديگر فرمان دوچرخه را و با زرنگي خاصي سوار دوچرخه مي شد و همه را سالم به مقصد مي رسانيد.
كارمندان دولتي اي كه شغل آنها ايجاب مي كرد در شهر از اداره اي به اداره ديگر بروند و يا مثل پستچي هاي زحمت كش به همه جاي شهر سرك بكشند، از نوعي كيف خاص از جنس تيماج (3)۞ و بعد ها چرم مصنوعي و پارچه ضخيم استفاده مي كردند كه در مثلثي تنه دوچرخه به كمك بند هايي بسته مي شد. اوراق اداري و نامه ها را در آن كيف مي گذاشتند و كيف داراي بند و بست و قفل بود.
عكس چهار يزدي و دو انگليسي با دوچرخه هايشان در يزد.
تا همين بيست سي سال پيش، دوچرخه هاي كيف دار و آن دوچرخه هاي با تشتك فلزي در عقب و جلو كه به آن قابلمه مي گفتند، در يزد، فراوان به چشم مي خورد. آن موقع، همه بدن ها، ورزيده و سالم، و همه روان ها، شاد و سرزنده بود. نه از فشار خون بالا خبري بود و نه از «ديابت» كه آن روز ها «مرض دولاب» (/mā.rā.ze dU.lAb/) ناميده مي شد؛ و نه كسي از بالا بودن «چربي هاي بد» خون خود گله داشت.
ياد آن روزگار و سال ها به خير؛ روزگار دوچرخه ها با آن طنين زنگ هايشان در كوچه هاي تنگ و كاهگلي شهر. دوچرخه هايي كه همه نمره شده بودند. آن روز ها حتي گاري ها هم نمره داشتند. و پيش تر از آن، آن سال هايي كه راكب دوچرخه مي بايست جواز دوچرخه سواري از نظميه بگيرد. براي آن كه يادي از آن روزگار كرده باشيم، عكس يك تصديق يا جواز دوچرخه در زمان «پهلوي اول» تقديم مي گردد:
تصديق يا جواز راندن چرخ پايي براي آقاي محمد صادق مطيعي صادره از اداره نظميه و به سال 1313؛ نوشته هاي اين سند در متن مقاله آمده است.
گنجينه نور الله جاوداني
اداره كل تشكيلات نظميه
اداره نظميه تصديق مي نمايد كه «محمد صادق مطيعي» پسر «حاجي محمد حسن» نمره 2، معلوماتي را كه براي سواري دوچرخه پايي لازم است دارا است و نظر به امتحان رضايت بخشي كه داده است، سواري چرخ پايي را مجاز است و بايد نظامات و شرايط مقرره در «نظام نامه عبور و مرور» را كاملاً رعايت نمايد.
به تاريخ 25 ماه 6 {سال} 1313
رييس دايره پليس طهران - از طرف رييس وسايط ناقله
كم كم، هم يزد بزرگ و بزرگ تر شد و هم آدم ها بي حال و بي حال تر شدند؛ و متاسفانه موتور سيكلت كه فقط مركب خوبي براي روستا هاي دور و فاقد راه ماشين رو بود، سر از شهر درآورد؛ آن هم بدون كلاه ايمني و بدون فرهنگ صحيح موتور سواري .... و شد بلاي جان نسل جوان .... و شد آنچه نبايست بشود. حالا، شهر دوچرخه ها شده «شهر موتور سيكلت ها»؛ آن هم به نحو ناجوري؛ آن چنان كه انسان، صبح كه از خانه بيرون مي آيد واقعاً نمي داند آيا شب با سر و كله و دست و پاي سالم به خانه بر مي گردد يا نه!
پاورقي:
(1)۩ براي خواندن گزارش اين سفر كه در شهريور ماه 1337 بوده است، بنگريد به مقاله «سفري به شهر بادگير ها» نوشته «جلال آل احمد» در كتاب «ارزيابي شتاب زده». همان جا آمده: "... شهرت بي موردي است كه اصفهان پيدا كرده از نظر فراواني دوچرخه. اين يزد است كه شهر دوچرخه ها است و بيش از آن شهر بادگير هاي بلند. ..."
(2)۩ گادوشه يا گاديشه همان گاودوشه است؛ ظرفي باشد كه در آن شير دوشند يا ماست بندند؛ محلب؛ ملبن.
(3)۩ = چرم بو دار؛ پوست گوسفند دباغي شده؛ پوست دباغي شده محكم.
ديدگاه هاي خوانندگان درباره اين مقاله:
1 ديدگاه واپسين از 1 ديدگاه
هموند_434
sae...@gmail.com
خاطراتم زنده شد درود بر شما اگر ميخواهيد موفق باشيد به اميد خدا فرهنگ خوب قديم و اخبار قديم يزد را منتقل كنيد فرهنگ قوي قناعت و نجابت درود بر استاد پاپلي كه بسيار شيرين بيان كرده در شازده حمام مطلبتان فوق العاده بود