نوروز و نوروزداري در يزد [2 از 2] |
|
همان گونه كه از عنوان و فهرست اين مقاله نمايان است، اين مقاله بخشي از يك مقاله بزرگتر با همين عنوان است كه تا كنون بخش هاي زير از آن در سايت غول آباد چاپ شده است:
|
|
چكيده: اين مقاله گفتاري است درباره نوروز و نوروز داري در يزد كه از دو سه هفته پيش از نوروز حالت طبيعت و مردم يزد دگرگون مي شده و جنبش و نشاطي در مي گرفته است. شرح مراسم آتش بام كردن در 17 بهمن و بدرقه سرما و ورود به ماه اسفند و انتظار كشيدن براي آمدن نوروز و سبز كردن سبزه از دو هفته مانده به نوروز. گفتاري درباره مراسم چهارشنبه سوري، جمع آوري هيزم و آتش افروزي و شادي ها و بازي هاي مردم و شيوه اجرا و مجريان آتش بازي. توضيح جامه نو پوشيدن، چيدن سفره هفت سين و لحظه سال تحويل و عيدي دادن ها و روبوسي ها. شرح ديد و بازديد ها و عيد ديدني هاي مردم از هم و علما و رجال شهر و عيدي هاي بزرگان و در نهايت شرح مراسم و فلسفه سيزده به در و اينكه مردم به كجا ها مي رفتند، چگونه مي رفتند و در آن روز چه مي كردند. واژگان كليدي: آتش بام كردن، چهارشنبه سوري، آقاي رجب باروتكوب، آتش بازي، حاجي فيروز، سفره هفت سين، سبزي، عيدديدني، عيدي، سيزده به در، نوروز، نوروز داري، يزد. |
|
كتاب: يزد ديروز؛ آداب، سنن و رخداد هاي يزد از 1304 تا 1384 ه.ش؛ يادداشت ها، ديدگاه ها و خاطرات جلال گلشن يزدي نويسنده: دكتر جلال گلشن يزدي به كوشش: ميرزا محمد كاظميني ويراستار: فاطمه محسن زاده هدشي صفحه آرا: بتول خاتم زاده خوشنويس: استاد محمود رهبران طراح جلد: زهره ارمغاني اسكن تصاوير: عباس علي نجم آبادي ناظر چاپ: سيد محمد موسوي ناشر: ريحانة الرسول، يزد چاپ: صحيفه خرد، قم، 1384 شابك: 964-8635-29-3 |
|
جلال گلشن يزدي «دكتر جلال گلشن يزدي» در يزد به دنيا آمد. پدرش -رضا- از بازرگانان يزد بود. او پس از تحصيلات ابتدايي در زادگاه خود، به تهران رفت و به ادامه تحصيل پرداخت. سپس وارد دانشكده حقوق دانشگاه تهران شد ولي به دليل حضور متفقين و اغتشاش در مركز، تحصيل و آن شهر را ترك كرده و به يزد بازگشت. دكتر گلشن در يزد با خانم «صفا فرهنگي» ازدواج نمود كه ميوه هاي اين پيوند فرخنده 5 فرزند با نام هاي فريده، فائقه، فائزه، رضا و محمد علي هستند. آقاي گلشن سپس دوباره به تهران رفت و تحصيل را پي گرفت و با درجه كارشناسي حقوق فارغ التحصيل شد. او به استخدام دادگستري درآمد و با سمت هاي مختلفي چون دادرس، داديار و قاضي در دادگستري شهر هاي يزد، و كرمان و قم مشغول به كار شد. وي پس از وفات پدرش، پس از 9 سال از كار خود استعفا كرد. او در رشته دكتراي حقوق دانشگاه تهران پذيرفته و در 1345 با مدرك دكتراي حقوق، فارغ التحصيل شد. از استادان او مي توان آقاي دكتر «سيد حسن امامي» را نام برد. دكتر گلشن از كمي پيش از آن نيز به عنوان وكيل پايه يك دادگستري تهران شروع به كار كرد و نزديك به چهار دهه بدين شغل پرداخت. وي در 1368 به همراه خانواده اش به فرانسه رفت و پس از سه سال راهي آمريكا شد و در آنجا اقامت گزيد. او به بسياري از كشور هاي جهان سفر كرده است و به زبان هاي انگليسي، فرانسه و عربي تسلط دارد و در آمريكا به ترجمه و تدريس «تفسير الميزان» مشغول است. جلال گلشن يزدي مردي سختكوش، درستكار، بسيار هوشيار و دقيق است و بر اساس واقعيت ها و با تامل حرف مي زند. گلشن در اوج زيركي بياني ساده و دلنشين دارد. او همه توفيقات زندگي اش را در پرتو صداقت خويش مي داند. او همچنين خوشنويس، تذهيب كار و شاعري بلند طبع است. او در گذشته از اعضاي انجمن ادبي يزد بوده است و اشعار زيبايي را سروده است. دكتر گلشن در خارج از وطن اقامت دارد و بسياري از كشور ها را ديده است، اما هيچگاه سرزمين مادري را از ياد نبرده و عشق آنجا همچنان در دل وي شعله ور است؛ چنانكه در شعر زيبايي چنين سروده است: "اي شهر يزد، شهر من و خاندان من / در باغ زندگي تو بدي آشيان من / ... / بسيار كرده ام سفر و ديده ام جهان / چون يزد خشت و گل نشده دلستان من/ ...." او اين تعلق خاطر را با روح هنرمندانه، رواني گردش قلم، تسلط و ايمان و اعتقاد به آنچه مي نگارد، صداقت، شيريني بيان، اطلاعات سرشار، تجربيات فراوان، حافظه قوي و تحليل ها دانشمندانه خويش در هم آميخته و اثري كم چون را با نام «يزد ديروز» به فرهنگ و تاريخ و اجتماع شهر و همشهريان خويش پيشكش كرده است. خدمتي اينگونه از او به ديارش به راستي كه ستودني است. |
|
در آن ايام، مردم بسيار شادي مي كردند و بچه ها از در و ديوار بالا مي رفتند و گوي بازي معمول بود كه حد و حصر نداشت. مردم، آخرين چهارشنبه سال را به عنوان «چهارشنبه سوري» جشن مي گرفتند و صداي ترقه و موشك در اغلب جا هاي يزد شنيده مي شد. «حاجي فيروز» هم در يزد معمول بود، ولي نه به قدر تهران و ساير شهر هاي بزرگ ايران؛ چون مردم، درآمدن به صورت حاجي فيروز و قر دادن با دف در كوچه و بازار يزد را زشت مي دانستند و جوان يا نوجواني كه به صورت حاجي فيروز درآمده بود و با زدن داريه (1) ۞ در كوچه و بازار رقصيده بود، هميشه مورد ملامت بود و آن را دور از شرم و حياي جواني مي دانستند؛ خاصه اينكه آن جوان، بر و رويي هم داشته باشد كه ديگر واقعاً در معرض هزاران اتهام ناروا قرارش مي دادند.
|
چند وسيله آتش بازي از ساخته هاي آقاي رجب باروتكوب و خانواده ايشان. 1- چرخ و فلك؛ 2- گلريز؛ 3- تير هوايي؛ 4- ترقه؛ 5- غمباره. جلال گلشن يزدي؛ يزد ديروز
در آن زمان، خانواده اي به نام «باروت كوب» در يزد بودند كه بزرگ خانواده آنها، مرحوم «آقاي رجب باروت كوب» بود كه پيرمردي بسيار خوش مشرب و باصفا بود. ايشان وسايل آتش بازي هاي شخصي و دولتي در يزد برقرار مي كرد. در اعياد دولتي، مخصوصاً در زمان «رضا شاه»، در ميدان كوچكي كه مقابل حكومتي آن روز يزد قرار داشت، بساط آتش بازي فراهم بود. آنچه اين آقاي رجب باروت كوب مي ساخت و يزدي ها به آن علاقه داشتند، عبارت بود از: «ترقه موشك»، «تير هوايي»، «گلريز»، «غمباره» كه صداي فوق العاده داشت، «چرخ و فلك» و «ماه و ستاره». (شكل روبرو)
اغلب نوجوانان براي گرفتن وسايل آتش بازي به او مراجعه مي كردند. به علاوه، شكارچيان كبك يا به لهجه يزدي ها كوك (/kök/) براي شكار رفتن و احتياجي كه به باروت داشتند براي پر كردن تفنگ هاي دهن پر (/da.hañ por/) (2) ۞ يا فشنگ پر كني، به او مراجعه مي كردند و الحق، باروت هاي مرحوم رجب باروت كوب از بهترين نوع خود بود و همه جا، بين شكارچيان، زبانزد خاص و عام بود؛ كه بعد ها در زمان رضا شاه او را منع كردند و ديگر باروت او قاچاق محسوب مي شد كه هر كس مي خريد، با خود او، مورد تعقيب قانوني قرار مي گرفت.
از مراسم ديرپاي چهارشنبه سوري اين بود كه اول غروب آفتاب بايد هيزم يا بوته هاي خشك كه اغلب در كوچه ها و گذر ها انبوه كرده بودند، روشن كنند و پير و برنا و كوچك و بزرگ از روي شعله هاي آتش بپرند و هر كس با صداي بلند يا با زمزمه بخواند: "سرخي تو از من؛ زردي من از تو." سپس نيت كند كه تا آخر سال، هميشه شاداب و خرم باشد. صداي قهقهه و خنده هاي ممتد بزرگ و كوچك در هر كوي و برزن اين شهر به گوش مي رسيد و صحنه هايي كه پديد مي آمد، بسيار ديدني و جالب بود.
|
نمايي از آتش افروزي زرتشتيان بر بالاي بام هاي روستاي شريف آباد اردكان در يزد؛ زرتشتيان و ايرانيان در هفده بهمن كه گرماي زمين دارد بر مي خيزد آتش بام مي كنند؛ همچنين ديگر بار در سپيده دم آخرين شب سال و پيش از نوروز نيز بر بام آتش مي افروزند و با اين كار فروهر يا روان درگذشتگان كه در ده روز آخر سال به زمين و خانه هاي خود باز مي گردند و مي خواهند به عالم بالا برگردند را بدرقه كنند. موبد كورش نيكنام؛ كتاب از نوروز تا نوروز
ناگفته نماند كه در هفده بهمن ماه هر سال كه بنا به عقيده قديمي ها، خرم (/ŵorm/) يا هرم (/horm/) (3) ۞ در زمين مي آيد، زرتشتيان يزد بر پشت بام هاي خود، آتش مي كردند؛ كه اين رسم باستاني ايرانيان بوده است و مي گفتند وقتي آتش بام بكنند، ديگر، سردي زمستان مي رود و زهر هوا به گفته يزدي ها، مي شكند؛ و سپس با آمدن ماه اسفند و تغيير هوا، به ماه فروردين و روز اول آن كه نوروز است، نزديك مي شدند. در حقيقت، آن قدر نوروز و نوروزداري، عزيز و محترم بود كه از پانزده اسفند، ديگر، اوضاع و احوال همه مردم، حتي ادارات دولتي، عوض مي شد و همه انتظار آمدن فروردين ماه را داشتند و خود را براي تشريفات نوروز آماده مي كردند. اين شر و شور از دربار شاه گرفته تا خانه پيرزني در دور افتاده ترين نقاط، آشكار و هويدا بود.
مردم از پانزده اسفند ماه به بعد، به فكر سبز كردن گندم يا عدس يا ماش در بشقاب ها، يا تهيه كوزه هاي سبز از بزرگ و كوچك، براي سفره هفت سين خود بودند. كوزه ها را اين طور سبز مي كردند كه كوزه را خيس مي كردند و بعد پارچه ها را با بذر تر و تيزك، كه دانه هاي چسبناك گياهي و بذر نوعي سبزي خوردن است، مي پوشاندند و بعد كوزه را پر از آب مي كردند و در جايي سايه، آفتاب مي گذاردند. پس از چند روز اين دانه هاي پشت كوزه سبز مي شد و در مي آمد و بسيار جالب و ديدني بود. بعد هم روبان قرمز به گردن آن مي بستند كه زيبايي آن را صد چندان مي كرد و از سبزي هاي ممتاز سفره هفت سين بود كه با سير و سركه و سنجد و سيب و سكه و سماق مي گذاردند و سفره هفت سين، مهيا مي شد؛ با تخم مرغ هاي رنگ كرده و بعد هم با اضافه كردن جانماز و مهر و تسبيح و قرآن و آينه و بعضي، شمعدان، رونق بسزايي مي گرفت؛ با ماهي قرمز در تنگ بلور.
معمول بود كه در لحظه تحويل سال، همه خانواده، دور سفره هفت سين جمع باشند و معمولاً به دعاي «آيت الله راشد» كه از «راديو ايران» پخش مي شد، گوش فرا دهند و به ماهي هاي سرخي كه در تنگ آب در سفره هفت سين مي چرخيدند، نگاه كنند؛ و بعد از تحويل سال، كام خود را شيرين نمايند و به بزرگتر ها تبريك بگويند و همه، همديگر را ببوسند، تا تمام سال به آنها خوش بگذرد.
|
نقاشي اي از يك خانواده ايراني نشسته دور سفره هفت سين در هنگام گردش سال.
دادن عيدي، رسم بسيار باستاني ايرانيان و مخصوصاً يزدي ها بوده و هست؛ كه هر بزرگتري به فراخور حال خود بايد به كوچكتر ها عيدي بدهد. هر چند، كم و زيادي آن درخور توجه بوده، ولي از مدت ها قبل، ديگر، كسي دنبال گرانبها بودن آن نيست؛ فقط آن را باعث بركت مال خود مي دانند؛ خاصه عيدي دهنده اي كه دستش هم خوب و بابركت و معروف به خوش دستي باشد. معمول اين بود كه اسكناس هاي تازه تا نشده را لاي قرآن بگذارند و به هر كس كه مي خواهند عيدي بدهند، يكي يا چند تا را بيرون كشيده و عيدي بدهند. كساني هم كه سكه هاي طلا يا دو قراني و پنج قراني رضا شاهي عيدي مي دادند و نقره خالص بود، لذتي فراوان، مخصوصاً براي اطفال داشت كه هرگز فراموش شدني نبود و از جمع كردن عيدي، گاهي اتفاق افتاده كه سرمايه مختصري براي كسب و كاري در آن زمان ها فراهم گرديده است.
به خاطر دارم كه مرحوم «آقاي حاجي شيخ علي علومي» كه سردفتر «دفتر رسمي شماره 5» هم بودند و شخصي بسيار شريف و دوست داشتني و متدين بود، روز نوروز كه براي عيد ديدني او مي رفتند، يكي دو ورق قرآن مجيد كه مدعي بود به خط «حضرت امام حسين» -ع- است، در مي آورد و به عنوان عيدي، حاضرين، دست به دست مي كردند و آن صفحات را براي تبرك و تيمن مي بوسيدند و بر چشم و سر مي گذاردند و بهترين عيدي تلقي مي شد.
اغلب علماي يزد نيز، امثال «حضرت آيت الله مدرسي لب خندقي» هم مردم را براي عيد نوروز مي پذيرفتند و اغلب با چاي و خرماي «شهر نو» -مزرعه اي كه در راه طبس داشتند-، پذيرايي مي كردند و دست بوسي و نصايح آقا، بهترين عيدي براي مردم بود و بعد ها آقا زادگان ايشان نيز همين رسم را معمول داشتند. خانه ساير علما نيز براي عيد ديدني مهيا بود. خانه رجال يزد كه ديگر، هيچ، آنها هم جاي خود داشت. هر كسي براي تقرب به آنها و يا لااقل ايمن بودن از شر آنان به دست بوسي آنان مي رفت و به مجيز گويي مي پرداخت؛ و علاوه بر آن، هر كسي پيشكشي به قدر وسع خود براي آنان، با اكراه، مي برد.
|
نمايي از شكوفه زدن درختي در بهار در ده بالا يا هدش، يكي از روستا هاي ييلاقي و نامي استان يزد و از توابع تفت. همايون امير يگانه؛ كتاب يزد، نگين كوير
از دهات، گوسفند پروار شده، عسل، نان خشك، برگه هاي هلو و زردآلو، آلبالو خشك، بادام، مغز گردو و جوزه قند (/jö.ze ĝañ/) (4) ۞ و گاهي مرغ و خروس مي آوردند؛ چون مانند اين زمان، گوشت مرغ، فراوان نبود و هر كسي در سال، يكي دو بار بيشتر گوشت مرغ نصيبش نمي شد. گوشتي كه بيشتر مردم مصرف مي كردند، گوشت گوسفند بود كه آن هم بايد گوسفند نر باشد و بدترين گوشت، مال بز بود كه رمق نداشت و پخته هم نمي شد؛ حتي بعضي عقيده داشتند كه گوشت بز، موجب تب لازم مي شود. معمولاً گوشت گاو مرسوم و معمول يزدي ها نبود و آن را سنگين و بدهضم مي دانستند؛ ولي بي بضاعت ها، بيشتر، گوشت گاو مي خوردند و ديگر، آنها كه خيلي وضعشان خراب بود، قلم گاو را آبگوشت مي كردند و همه خانواده از آن مي خوردند و خيلي گوشت گاو فروشي كم بود.
گاه گاهي شتر مي كشتند و اغلب شتر ها، گوشه ميدان امير چخماق يا ميدان شاه كشته مي شدند و مردم، جمع شده و تماشا مي كردند؛ مخصوصاً در عيد قربان اغلب سال ها، كه منظره وحشتناكي براي ما اطفال آن زمان بود؛ زيرا گردن شتر را به بدن او مي بستند و بعد، خنجري يا كاردي به زير گلوي اين زبان بسته فرو مي كردند و آن زبان بسته نعره مي زد و جوي خون از زير گلويش بر زمين مي ريخت و بعد هم بي حال مي شد و مي غلطيد؛ و آن وقت به جانش مي افتادند و الي آخر. اينها، مناظري زيبا و فراموش نشدني بود كه بزرگتر هاي ما در آن زمان ها، ما را براي ديدن آنها تشويق مي كردند و با خود مي بردند كه تماشا كنيم؛ چه نسل بافرهنگ و متمدني بوديم!
در عيد قربان، گوشت اين شتر را تكه تكه مي كردند و هر كسي براي تيمن و تبرك، آن را به خانه مي برد؛ كه اغلب، كوفته از گوشت شتر درست مي كردند. مادربزرگ خود من، حتماً بايد سالي يك بار گوشت شتر بخورد براي تبرك و تيمن؛ چون شتر از عربستان و مورد توجه اعراب بوده است و عقيده داشتند كه خوردن گوشت آن، انسان را قوي و قوه بينايي او را افزايش مي دهد. بگذريم.
طولي نمي كشيد كه مردم، خود را براي «سيزده به در» آماده مي كردند. چون روز سيزده را نحس مي دانستند، مي گفتند بايد روز سيزده را از خانه بيرون شد و به كوه و دشت و صحرا و كشتزار هاي سرسبز و كنار رودخانه ها و چشمه سار ها رفت و خوشي كرد تا روز سيزده سرآيد و نحسي آن بگذرد و آنگاه همه به خانه هاي خود بازگردند. يكي از جا هايي كه در يزد در روز سيزده خيلي شلوغ مي شد، «غربال بيز» «مهريز» بود كه بيشتر به آنجا مي رفتند. خاصه سال هايي كه غربال بيز بر اثر بارندگي زياد آن سال، آب فراواني داشت، جمعيت زيادي را پذيرا مي شد و بعد هم «كوه ريگ» مهريز كه غلط زدن از بالاي آن به پايين را مردم، شكوم (/ŝo.kUm/)، يعني شگون مي دانستند. دهات اطراف «ده بالا»، «طزرجان»، «بردستان»، «منشاد» و «بنادك» هم از جا هايي بودند كه مردم براي روز سيزده گذراندن خود، براي آنها سر و دست مي شكستند.
|
نمايي از جويبار چشمه غربالبيز كه در پاي كوه مذوار در نزديكي مهريز در استان يزد يكي از تفرجگاه هاي بهاري مردم است؛ اين چشمه فصلي در سال هاي با بارندگي خوب از پايان پاييز تا ميانه هاي تابستان آب دارد؛ جايگاه جوشش آب آن چشمه از سوراخ هاي زياد سنگ هاي كوه است و از اينرو آن را به غربال يا الكي تشبيه كرده اند كه آب از آن به بيرون بيخته مي شود و آن را غربال بيز ناميده اند؛ همچنين نزديك اين چشمه سار، محوطه اي باستاني با همين نام و دربرگيرنده تپه و گورستاني باستاني هست و با آنكه باستان شناسان از روي آثار به دست آمده پيشينه آن را اشكانيان گفته اند ولي برخي ديگر از كارشناسان خبر از تمدني ماقبل تاريخ در آنجا داده اند. علي راد؛ akkasee.com |
قبلاً با الاغ و اسب و قاطر و بعد ها با ماشين سيمي كه تقريباً باركشي بود به صورت وانت و محفظه اي با نرده هاي مشبك در عقب داشت و بار و مسافر را در آن جاي مي دادند، و بعد ها هم هر كس ماشين داشت با ماشين و اغلب هم با دوچرخه، چون آن روز ها بيشتر از يكي دو موتور سيكلت در تمام شهر نبود، به سيزده به در مي رفتند؛ بعد هم در گندمزار ها پراكنده مي شدند. حتماً بايستي، هر كس، خصوصاً دختران دم بخت، سبزه گره بزنند و نيت كنند كه در سيزده نوروز سال آينده به خانه بخت رفته باشند؛ و اين جمله را موقع گره زدن، زمزمه كرده و نيت كنند: "سال ديگر، خانه بخت، بچه بغل." زيرا خيلي ديرشان مي شد و مي گفتند دختر بايد زود عروس شود و فوراً هم بچه دار شود و اصولاً داشتن بچه را در اواخر عمر، خوب نمي دانستند و كساني كه دير داماد مي شدند و طفلي داشتند، به آن مي گفتند: "زنگوله پاي تابوت است." در حقيقت، حرف درستي بود؛ چه، پس از آنها ديگر كسي نبود كه اين طفل را تربيت يا سرپرستي كند.
|
عكس بهار در كوير و نمايي از شكوفه زدن درختان در بافت تاريخي اطراف نارين قلعه در ميبد در استان يزد؛ بهار در كوير هميشه زود تر از راه مي رسد. عكس و متن: الهام عديمي
ديگر از تشريفات نوروز اين بود كه كوچكتر ها حتماً بايد به ديدن و مبارك بادي بزرگتر ها، مخصوصاً بزرگان خانواده بروند و عيدي خود را كه اغلب به صورت وجه نقد يا هدايايي بود، دريافت دارند. بديهي است در اين ديد و بازديد ها، چه بسا، كدورت ها و قهر هاي دوستانه يا خانوادگي به همين وسيله به آشتي و دوستي مبدل مي گرديد. همان طور كه خانه تكاني ظاهري در هر خانواده معمول بود، خانه تكاني دل نيز از كينه توزي و دشمني بايد صورت بگيرد و بيشتر يزدي ها به همين نحو عمل مي كردند.
جامه هاي نو پوشيدن و تعويض كفش و كلاه و همه لوازمات زندگي، عمل مسلمي بود كه همه مي خواستند انجام دهند. هر كس لباس يا پيراهن و كفش و كلاه نو داشت، براي شب عيد مي گذاشت كه روز نوروز، نو پوشيده باشد و همه مي گفتند: "روز از نو و روزي از نو."
از نوروز و نوروزداري كه بگذريم، همان طور كه گفته شد، مراسم چهارشنبه سوري و سيزده به در بسيار مورد توجه يزدي ها قرار داشت. در شب چهار شنبه سوري، معمول بود كه از روي آتش بپرند و با خواندن "سرخي تو از من، زردي من از تو"، شادابي و طراوت را براي خود بخواهند و اين آتش افروزي و از آتش پريدن و صداي ترقه و هلهله و خنده هاي ممتد پير و جوان كه جمع بودند، مايه نشاطي بود كه به همه دست مي داد و شوخي و مزاح هاي متداول، رنگ و رونق بيشتري به اين مراسم مي داد. در سيزده به در، كمتر كسي بود كه در خانه خود بماند. اعتقاد به نحسي روز سيزده، چنان بود كه همه در انتظار رفع نحوست آن بودند و چاره اش زدن به كوه و صحرا و رفتن به كشتزار هاي سرسبز گندم بود. |
|
كتاب يزد ديروز اين كتاب يادداشت ها، خاطرات و ديدگاه هاي «دكتر جلال گلشن يزدي» است كه به منظور تدوين تاريخ اجتماعي و فرهنگي و جامعه شناسي نيمه نخست قرن 14 ه.ش. يزد تدوين شده است و اين كتاب در اين امر بسيار موفق بوده است. اصل دست نوشته هاي نويسنده بيش از كتاب حاضر است و شامل بسياري از آداب و رسوم و رخداد ها و حوادث تاريخ يزد در اين دوره است كه بخشي از آن مطالب كه مصلحت دوران نبوده و همچنين برخي از اصطلاحات در مورد شب زفاف، حمام بردن عروس و ... براي اينكه بتواند چاپ شود توسط «ميرزا محمد كاظميني» كه از نويسنده اختيار تام داشته با لطافت تعديل شده به گونه اي كه اصل ماجرا حفظ شده است. نقاشي هايي كه در بخش تصاوير اين كتاب آمده است، اثر نويسنده است. درج نمونه هايي از خوشنويسي، تذهيب و شعر ايشان كه در انتهاي كتاب آمده بر ملاحت اين كتاب افزوده و گوشه اي از ذوق خوش و طبع هنرمند ايشان را به نمايش گذاشته است. اصل دست نوشته هاي ايشان هم اكنون در «گنجينه اسناد و نسخ خطي ميرزا محمد كاظميني» نگهداري مي شود. استاد گلشن يزدي خاطرات خود را از سال 1304 تا 1357 نگاشته اند كه با بخشي از سر خط مهمترين رخداد هاي سال 1357 تا 1384 ه.ش. كه نوشته ميرزا محمد كاظميني است همراه شده و بدين گونه است كه نام هاي ديگر اين كتاب «حوادث 1304 تا 1384» يا «80 سال زندگي در يزد» شده است. روح هنرمندانه اين شاعر، خوشنويس و مذهب در كلام درست و آگاهانه و عالمانه اش پيچيده است و قلمش را بسيار دل انگيز، روح افزا و شكرين كرده است. گردش روان قلم او بر كاغذ نشان از تسلط، ايمان و اعتماد او بر آنچه هست كه مي نگارد. نويسنده خوش كلام «يزد ديروز»، خاطرات، انديشه ها و ديدگاه هايش را فارغ از هرگونه دغدغه هاي لغت شناختي نوشته است. آقاي گلشن در اين كتاب، بسيار صادقانه با مخاطب روبرو مي شود و هويت جمعي طبقات مختلف اجتماعي چون كارگران، كشاورزان، تاجران و سياستمداران گذشته را ترسيم مي كند. همچنين با بيان وضع خيابان ها، بنا هاي تاريخي و خانه ها، با ظرافت انسان ها و فرهنگ مردمي يزد ديروز را توصيف مي نمايد. او از رسالت ادبي لذت بخشانيدن به مخاطب غافل نيست و در جاي جاي متن، لطيفه ها و حكايت هايي را ذكر مي كند و گاه به ريشخند شاخص شخصيتي برخي گونه هاي طبقاتي چون قلدري، خسيسي، سودجويي، ساده لوحي و ... مي پردازد. دكتر جلال گلشن در اين كتاب دل انگيزش گاه نيز از خويش و عواطفش مي گويد و مخاطب مي تواند به موقعيت بالاي اجتماعي نويسنده پي ببرد. وي به واقعيت ها علاقه بسياري دارد و افقي برتر از پيش داوري ها و غرض ورزي ها را به مخاطب هديه مي دهد. وي با بينشي ژرف شخصيت ها را ترسيم مي كند و به گونه اي ملموس از وضع اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي آن روزگار در شهر و روستا مي گويد. هنر گلشن آن است كه واژه هاي كتاب او با شادي هاي مردم، شاد و در رنج ها با آنها شريك مي شوند. در «يزد ديروز» صحبت از پايان نيست بلكه صحبت از آغاز است؛ چرا كه نويسنده اثري را به نسل جوان پيشكش مي كند تا آنها را با گذشته خويش آشنا نمايد و در عين حال مي كوشد تعاملي ميان سنت ها و تجدد برقرار كند. بنابراين زيبايي هاي سنت را مي ستايد و از نابساماني ها با حسرت ياد مي كند و همزمان با تلاش براي نلغزيدن از جاده انصاف، مي خواهد سنت هاي نادرست جامعه را بر هم زند و مسير را تغيير دهد. اين نويسنده آگاه، اگرچه از گذشته مي گويد، اما در سطر هاي كتابش نشان مي دهد كه ترقي خواه است، نه وا پس گرا. او فقط از زشتي ها نمي گويد و مخاطب را به وادي ياس نمي كشاند، بلكه او را اميدوار مي سازد و با پند و اندرز، روشنايي را به او نويد مي دهد و يادآور مي شود: "جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها." آقاي جلال گلشن يزدي در مقدمه كتاب خود هدف از نگارش اين كتاب را چنين بيان نموده است: "... از ابتداي دبستان تاكنون بيشتر آنچه در يزد ديده ام يا خودم در جريان بوده ام يا پدر و عمويم از آن اطلاع داشته اند و آنچه ديده ام و شنيده ام را به ياد دارم. اغلب دوستان و آشنايان بار ها به من توصيه كرده اند كه آنچه ديده يا شنيده اي و به درستي آن اعتقاد داري و بيشتر جنبه جامعه شناسي و تاريخي دارد را به رشته تحرير در آور؛ زيرا حيف است اين اطلاعات در مجموعه اي حفظ و حراست نشود. خود نيز فكر كردم و ديدم بهتر است حال كه فراغتي دارم آنچه از اوضاع اجتماعي، اخلاق و رسوم همشهريان و وضع يزد در گذشته از نظر ساختمان و معماري شهر يزد، اوضاع اقتصادي، فرهنگي و سياسي تاكنون ديده و مي دانم به رشته تحرير درآورم. ... اميدوارم بتوانم وضع يزد را در اين ساليان دراز روشن كنم. اميد است يادداشتي خواندني و قابل استفاده به خصوص براي نسل جوان يزد باشد و به وضوح ببينند كه چقدر دنيا در تغيير است و زندگي ما چگونه گذشته است؛ وضع معيشت و ازدواج در اين مدت چقدر تغيير كرده است؛ زمامداران و دولتمردان ايراني با مردم چگونه رفتار مي كردند و ادارات به چه صورت بود. ..." «يزد ديروز» كه سرتاسرش زندگي و شور موج مي زند انعكاس دنيايي كاملاً متلاشي شده نيست؛ زيرا اگر به دقت بنگريم، رگه هايي را در مي يابيم كه خوب يا بد، گذشته ها همچنان در آن جريان دارند و اين نسل جديد است كه بايد همت كند، طرحي نو در اندازد و راستي ها را حفظ نمايد و كژي ها را يكسره به دور ريزد.ميرزا محمد كاظميني آخرين فصل كتاب را دكتر گلشن دلسوزانه با عنوان «اندرز بي درز سه گانه» نگاشته است و همانگونه كه خود گفته اند جان كلام و چكيده تجربيات و زندگي پربركت خويش را در قالب سه پند براي خوانندگان نوشته اند كه عناوينش اينچنين است: 1- اگر مي خواهيد زندگي شما با آرامش و راحتي سپري گردد، دستورات خدا و پيغمبر را انجام دهيد و گناه نكنيد. 2- از نامردي در مورد همه چيز و همه كس و حتي حيوانات بپرهيزيد. 3- رعايت حق پدر و مادر كنيد. فصل هاي اصلي كتاب به غير از بخش هاي فرعي اي چون پيشگفتار، مقدمه دكتر جلال گلشن، پس گفتار، درباره همسر دكتر جلال گلشن مرحومه بانو «سكينه (صفا) فرهنگي»، گزيده اشعار، نقاشي ها، اسناد و تصاوير، آشنايي با بنياد فرهنگي پژوهشي ريحانة الرسول -س- و فهرست آثار بنياد، بدين ترتيب است: فصل 1- ساختمان ها، ميدان ها و اسكلت يزد از سال 1306 ه.ش. فصل 2- فرهنگ و مدارس يزد از سال 1306 ه.ش. و شعرا و نويسندگان فصل 3- زندگي اجتماعي مردم يزد و آداب و رسوم آنها فصل 4- بهداشت يزد و اطبا و ديگر موارد مربوط به آن فصل 5- لباس و پوشاك زنان و مردان، تغيير لباس مردان و رفع حجاب زنان در زمان رضا خان فصل 6- روحانيت در زمان رضا خان و دوره محمد رضا پهلوي تا اوايل انقلاب 1357 ه.ش فصل 7- حكومت و انتخابات مجلس در زمان رضا و محمد رضا پهلوي در يزد فصل 8- كشاورزي و وضع كشاورزان يزدي در دهات و وضع ملاكي و اربابي و قنوات فصل 9- نوروز و نوروز داري و اعياد مذهبي و ملي در يزد و نقل حكاياتي از مراسم عروسي در يزد فصل 10- كسب و كار هايي كه در يزد متداول بود فصل 11- وقف و وصايا و نذورات نزد يزدي ها فصل 12- موسيقي و خوانندگي در يزد فصل 13- پول هاي رايج و قيمت اجناس و املاك و اشياء فصل 14- دخمه هاي زرتشتيان، گورستان كليمي ها و حظيرة القدس و گورستان بهاييان فصل 15- اندرز بي درز سه گانه |
|
|
|
ديدگاه هاي خوانندگان درباره اين مقاله: | 3 ديدگاه واپسين از 3 ديدگاه |
آقاي حيدري بسيار خوب زحمت ميكشي.خدا نگهدارت باد. دوست تو ميرحسيني 3/15/2010 3:52:07 PM
عالي بود استفاده كردم موفق باشيد 4/2/2010 10:24:48 PM
خيلي ار مقاله شما متشكرم زيرا چنين مقاله اي در هيچ سايتي نبود 3/2/2014 11:43:43 PM |
|
هنگام چاپ: 3/13/2010 10:31:44 PM | امتياز: 3.28 از 5 در 18 راي | شمار بازديد: 42943 | شمار ديدگاه: 3 |
|
|