خاطرات حاج سياح |
|
خلاصه: ذكر يكي از خاطرات سفر هاي حاج سياح از شيراز به سمت اصفهان و به قصد ديدن يزد. ايشان در مسير اين سفر از آبادي و شهر هاي ده بيد، كوشتي، هادري، ابرقو، تفت، يزد، اشكذر، ميبد، اردكان و عقدا عبور و در بعضي از آنها توقف و به گردش مي پردازند و از بعضي از اين مناطق خاطرات جالبي را در سفرنامه خويش مي نگارند. كلمات كليدي: حاج ميرزا محمد علي سياح، خاطرات حاج سياح، سفرنامه حاج سياح، سفرنامه يزد، ابرقو، تفت، ميبد و عقدا. |
|
كتاب: يزد در سفرنامه ها گردآوري: اكبر قلمسياه زير نظر: ايرج افشار ناشر: موسسه انتشارات يزد كتاب: خاطرات حاج سياح يا دوره خوف و وحشت به كوشش: حميد سياح به تصحيح: سيف الله گلكار ناشر: انتشارات امير كبير تهران |
|
حاج ميرزا محمد علي سياح حاج ميرزا محمد علي بن محمد رضا سياح معروف به حاج سياح يكي از سياحان ايراني است كه حدود هفده سال به سفر در كشور هاي مختلف آسيا و اروپا و آمريكا پرداخت و شهر به شهر و گاه روستا به روستا را طي نمود و در اين مدت ديده ها و شنيده هاي روزانه خود را در هر شرايطي كه بود، به روي كاغذ ميآورد. او غالباً هيچگونه شناختي از مكاني كه به آن سفر ميكرده، نداشته بلكه با پرسش از مردم هر منطقه درباره آن مكان يا منطقه ديگر، اطلاعات به دست ميآورده و يا از كتاب هاي راهنما استفاده ميكرده است. حاج سياح بعد از بازگشت از اين سفر ها، وارد دسته بندي سياسي شد و به علت عضويت در حوزه بيداران، مدتي زنداني گرديد. سفرنامه هاي او از حيث مطالب فرهنگي، تاريخي، جغرافيايي و ... بسيار مهم مي باشد و سفرنامه هاي مفتون كننده او با جزييات تمام كار هايي را كه انجام داده را شرح مي دهد. حاج سياح در سال 1215 شمسي در محلات به دنيا آمد. آن هنگام زمان تحولات سياسي ايران بود و بيشتر ايرانيان از ستم طبقات حاكمه و سلطنت مطلقه رنج مي بردند اما در آرزوي آزادي بيشتري بودند. مطالعات ميرزاي جوان او را در معرض ايده آل هاي مدرن و دموكراتيكي قرار داد كه در آن هنگام سراسر عالم را فرا گرفته بود. مشاهده شكاف عميقي كه او بين رفتاري مشاهده كرد كه اكثريت ايرانيان تحت حاكمان مستبد خود از آن رنج مي بردند با ايده آل هاي دموكراتيكي كه خوانده بود، در ميرزاي جوان چنان نااميدي اي به وجود آورد كه ديگر ماندن در كشور خود را تاب نياورد. بنابراين در سن 23 سالگي دست به چنان سفر مهمي زد كه 17 سال آينده زندگي او را گرفت و ظاهراً نتيجه اجتناب ناپذير درد و رنجي بود كه هموطنان تحت ستم او از آن در عذاب بودند و اين اشتياق كه مي خواست كشور هايي را كه توسط آزادي، دست خوش تغيير شده اند مشاهده كند. پس از شش سال كه در اروپا بود، اين جهانگرد تصميم گرفت كه به ايالات متحده برود. آنچه كه او در خلال تقريباً 10 سال اقامت خود در آنجا انجام داد، مشكل بتوان تصور كرد، زيرا اين قسمت ها از سفرنامه هاي او مفقود شده است. با توصيف هاي سفرنامه هاي او، به نظر مي رسد كه مشوق حاج سياح عطش آگاهي و يك نيروي بزرگ معنوي بوده تا كنجكاوي صرف. او ظاهراً آرزو داشت تا آنجا كه ممكن است از دنيا، فرهنگ سرزمين هاي ديگر و آزادي هايي كه آنها از آن بهره مند بودند بداند تا شايد بتواند اين ايده ها را به ايران بياورد. او آگاه شد كه انجام چه كاري در دنيا امكان پذير است. او به اين نتيجه رسيد كه انسان هاي مدرن بايد در جوامعي كه به طور منطقي انساني است و بر مبناي حقوق بشر بنا شده زندگي كنند. او اساساً با مفهوم شهروندي برخورد كرده بود، كه در برابر رعيتي صرف يك پادشاه مطلق العنان قرار داشت. علاقه حاج سياح به كوشش هاي مردم به كشاندن قدرت پادشاهان خود به زير كنترل قانون و ايجاد يك سيستم اجتماعي منصفانه، پايدارترين موضوع سفرنامه هاي اوست. او از طريق نيويورك به ايالات متحده رفت و ظاهراً بيش از يك بار با پرزيدنت يوليسس گرانت (Ulysses Grant) ملاقات كرد. او سرانجام به منطقه خليج سانفرانسيسكو رفت، جايي كه چندين ماه را سپري كرد. اما در پايان آن مدت، حاج سياح ايالات متحده را ترك كرد و هرگز بر نگشت. او در دي ماه 1255، يعني بيش از 17 سال پس از زماني كه ايران را ترك كرد، به اين كشور بازگشت. در برگشت نبوغ او براي ارتباط گسترده، شهرت او در امانت و درستكاري و عشق او به كشوري كه در اين مدت طولاني از آن غايب بود، او را در مركز جنبش هاي سياسي مدرن ايران قرار داد. در سال هاي بعد او به يك متفكر برجسته و مشاور چهره هاي گوناگون اجتماعي تبديل شد. به عنوان يك هواخواه پيشگام دموكراسي و كسي كه سازمان هاي دموكراتيك را از نزديك و به طور دست اول مشاهده كرده بود، در اوايل قرن بيستم ميلادي، نقش مهمي نيز در انقلاب مشروطه بازي كرد. اگر چه از آشوب هايي كه همچنان بر كشور او تاثير مي گذاشت در امان نماند. در سال 1270 شمسي پس از آنكه باعث شد در مورد شرايط رقت بار ايران سلسله نامه هايي به پادشاه، روحانيون و ساير مقامات نوشته شود براي مدتي به زندان افتاد. بر اثر اقداماتي كه تا حد زيادي مرهون كار سركنسول آمريكا در ايران بود، حاج سياح توانست پس از آنكه نمايندگي آمريكا را ترك كرد آزاد بماند و سرانجام مكان خود را به عنوان يك چهره با ارزش در جنبش اصلاحات دموكراتيك بدست آورد. او اين موقعيت را تا زمان مرگ خود در سن 89 سالگي كه در سال 1304 شمسي روي داد، حفظ كرد. اگر براي معاصران خود و حتي پژوهندگان مدرن، حاج سياح تا حدي به صورت يك معما باقي مانده است، كليد فهم او مي تواند در ديدگاه ساده او در سفرنامه هايش باشد، جايي كه نوشت "بهتر است آدمي در جستجوي دانش بميرد تا آنكه در جهل زندگي كند." براي همه كساني كه مشتاق چنين آگاهي اي هستند و بهبود وضع مردم خود را دنبال مي كنند، حاج سياح بعنوان يك متفكر ارجمند و يك چهره تاريخي در روابط ايران و غرب باقي خواهد ماند؛ و براي بسياري از ايرانياني كه خواستار حل معضل سنت و مدرنيسم هستند، او يك منبع الهام خواهد بود. |
|
|
|
در اين سفر حاج سياح حدود 42 ساله هستند و اين سفر دو سال پس از برگشت ايشان از سفر 17 ساله اروپا و آمريكا به وطن، صورت مي گيرد. |
|
1- حركت از شيراز (اواسط شوال 1295 قمري - مهر 1257 شمسي) ۩
|
عكسي از كتاب هاي سفرنامه هنري رنه دالماني -سياح و عتيقه دوست فرانسوي- به ايران در سال هاي 1899 و 1907 ميلادي مطابق 1278 و 1286 شمسي. اين يك تصوير تزييني است.
دو نفره با دو الاغ تندرو رهوار از شيراز به راه اصفهان حركت كرديم. مقصودم رفتن به يزد بود. تا ده بيد رفته، در آنجا تحقيق راه شد نشان دادند. روانه شديم به طرف كوشتي، در آنجا هم اندك توقف نموده، راه هموار ولي بي آب بود، از آنجا هم رانديم. هنگام ظهر به هادري رسيده، در خانه رعيت منزل كرديم. كاه و جو براي حيوان و لوازم مسافر موجود و خوب بود. شب را مانده صبح زود به طرف ابرقو حركت كرديم.
بلوكي است كه به نام قصبه آن، ابرقو گويند. آن روز قصبه ابرقو منزل بود، جاي بي صفايي بود. همه جا مردم ايران در فشار جهل و ظلم هستند، ابداً ملتفت نيستند كه انسان هستند و انسان حقوقي دارد. يعني ملا ها و امرا خواسته اند اينان نادان و حيوان و مركب مطيع آنان باشند و انصافاً خوب هم به مقصد رسيده اند. انسان اين مردم را مي بيند فكر مي كند چگونه حكماي اروپا حكم مي كنند كه وقتي اولاد انسان از خرافات خلاص شده، همه حقيقت جو گرديده، به حكم مساوات در تحت قانون واحد صحيح عقلاني زندگاني خواهند كرد. بالجمله از ابرقو حركت كرده، وارد علي آباد شديم. چند روز در آن دهات و اطراف گردش كرديم. آبادي ها خوب و به هم نزديك است، همان جهل و كثافت و خرافات و ظلم در همه جا ساري است. به تماشاي معدن معدن مرمر كه در توران پشت است رفتيم؛ شبيه آن را در ايتاليا ديده بودم. در اين دهات كه به راه غير مستقيم گردش مي كرديم باغات و آب و ميوه هاي خوب و نان فراوان وجود دارد، لكن مردم راحت ندارند.
چون شنيده بودم تفت از جا هاي خوب يزد است از راه مستقيم يزد كناره كرده، روانه تفت شديم. در آنجا حاجي محمد حسن نامي كه او را سابقاً در شيراز ديده بودم مرا به خانه خود برده، منزل داد. از جا هاي ديدني آنجا سوال كردم، مرا برد به يك مسجدي كه زيرزميني داشت، در آنجا نعش اموات از چهارصد وپانصد سال قبل همان طور گشاده گذاشته شده. چون هواي آنجا ها خيلي خشك است نمي پوسد. مردم اين را هم يا به معجزه مسجد يا به دعاي پيري يا به كرامت نعش، حمل مي كنند! گفتند جاي تماشايي ديگر در اين نزديكي هست كه آن را غار زمرد گويند. چون در مسافتي دور از آبادي واقع شده است يك نفر بلد و چراغي برداشته، رفتم و جهت اينكه چرا غار زمرد گويند ندانستم، لكن مي گفتند كسي داخل آن نمي شود؛ خطر دارد؛ بلكه شهرت داشت كه در آنجا دريايي هست. به هر حال با بلد نزديك شديم.
|
حاج ميرزا محمد علي سياح و عكس روي جلد كتاب يك ايراني در اروپاي قرن نوزده. امتياز عكس متعلق به IBEX Publishers
از دور در غار كه از دود سياه شده، ديده مي شد. با بلد رسيده، گفتم چند دانه شمع برداشت و يكي را روشن كردم. گفتم: "از عقب من بيا." مي ترسيد. گفتم: "من در پيشم، براي تو خطر نيست." قدري در توي غار رفتم، سنگ هاي بزرگ و كوچك بود و آب متحجر شده بود، كه نظير آن را در جا هاي ديگر ديده بودم. باز قدري رفته سوراخي ديدم كه در آن آب بود. از بلد پرسيدم كه: "اين آب چه باشد؟" گفت: "معلوم است، دريا است!" قدري چشيدم. شور مزه بود. گفتم: "من قدري توي اين دريا داخل مي شوم ببينم چگونه است و تا چه حد عمق دارد." دست بردم، از كنار بيشتر از ربع ذرع عمق نداشت. كفش ها را كنده، داخل شدم و چراغ را گرفته، هر طرف آن چاله آب را گرديدم بالاتر از زانو آب نداشت. سقف، كوتاه بود. از سقف و اطراف كه سنگ ها تر بود قطرات آب چكيده، جمع شده بود و غار و آب چندان كه شهرت داشت، اهميت نداشت. بعد از سياحت برگشتم.
در باغ حاجي محمد حسن گردش كرديم؛ انار بسيار خوبي داشت اگرچه هنوز نرسيده بود. بالجمله آن روز را در قصبه به سر بردم و مردم به ديدنم آمده از جرأتي كه كرده داخل غار شده ام تعجب مي كردند.
2- ورود به يزد (اواخر شوال 1295 قمري - آبان 1257 شمسي) ۩
فردا از آنجا حركت كرده، وارد شهر يزد شديم. يزد شهر كم آبي و محل تجارت معتبري است. بازار و دكاكين معتبر و كاروانسرا ها و مسگر خانه هاي خوب و كار نساجي زياد دارد. با داخله و خارجه داد و ستد متاع مي نمايند و متاع تجارتي معتبرشان ترياك است كه به چين حمل مي كنند؛ و ترياك، هم از خود يزد به عمل مي آيد و هم از ساير نقاط حمل مي كنند. در آنجا روناس هم زرع مي كنند. آب انبار هاي عميق دارد كه مردم آب سرد از آن مي نوشند. تجار با ثروت و پولدار زياد دارد كه از همه غني تر حاجي ميرزا تقي نام مي باشد كه هر قدر او در امساك شدت دارد، پسرش آقا جواد در خرج افراط مي كند.
در يزد هم در خانه حاجي محمد حسن بودم. شب، وقت خواب، خربزه و هندوانه برده، بالاي سرم گذاشتند. معلوم شد از فرط خشكي هواي يزد، علاوه بر اينكه مردم زياد خربزه و هندوانه همه وقت مي خورند، در وقت خواب هم حاضر مي كنند كه هر وقت بيدار شدند در شب بخورند.
ناخوشي زن به مقاطعه و متعه دادن كرمان، اندكي به يزد هم سرايت كرده و يك چشمه دخل براي طلاب افزوده است. در كرمان اين عمل محققاً از شدت اظطرار بوده ولي در يزد علت آن را ندانستم.
|
از راست به چپ: محمد حسين امين الضرب، غلام رضا نوزاد، حسين پيرنيا و محمد علي سياح در مسكو سال 1275 شمسي معادل 1896 ميلادي. |
در شهر و اطراف يزد از زردشتيان، بسيار هستند كه مردماني كاركن، با اخلاق پاك، درست كردار، راستگو و بي آزار و نجيب هستند و لكن در نهايت ذلت زندگي مي كنند. در شهر ابداً نمي توانند سوار حيواني شوند؛ در صحرا ها هم اگر سوار باشند همين كه به يك نفر مسلمان برسند بايد پياده شده، دو دست ادب به سينه گرفته، سلام كرده، اظهار بندگي و تواضع نمايند. با همه اينها اشرار، هر روز به يك بهانه به ايشان آزار مي رسانند و غالباً دچار قتل و غارت و صدمات اشرار تفت و غيره هستند. رييس و با ثروت تر ايشان رشيد نام است كه در حسن اخلاق و نيكوكاري با مردم، بي مانند است.
|
نقشه و مسير احتمالي حركت حاج سياح در سفر سال 1257 شمسي از شيراز به يزد و اصفهان مربوط به همين مقاله. |
3- حركت از يزد (اوايل ذيقعده 1295 - آبان 1257 شمسي) ۩
|
حاج ميرزا محمد علي سياح در بند نظامي. Encyclopaedia Iranica, Ed. E. Yarshater, Vol. 11, Fascicle 5, page 557, 2002
بعد از چند روز كه سياحت يزد و اطراف را كردم، عزم نمودم سياحت اردكان و نايين و اردستان را نيز بنمايم. به حاجي گفتم: "به حاجي ميرزا تقي از ورود و حركت من اطلاع داده، اسب و شتر كه در نزد او است بخواهيد كه فردا روانه شوم." او چون اطلاع يافت پسر خودش را فرستاد.
هر طور بود مرا به خانه اشان بردند. خواستند چند روز مهمان ايشان باشم، زياده از يك روز قبول نكردم. بسيار مهرباني كردند و زياد خوش گذشت. عازم بوده اند كه اسب و شتر را به اصفهان بفرستند به گمان اينكه من يكسره از شيراز به اصفهان خواهم رفت. فردا صبح زود با ميرزا عباس از آنجا به سوي اشگزار (1) ۞ حركت كرديم. راه از ريگزاري است كه نظير آن كمتر ديده شده، صحرا پر از ريگ روان است. ممكن است كسي شب در آن صحرا بخوابد و باد چنان ريگ را به روي او بغلطاند كه نتواند برخيزد. بسيار جاها، كاروانسرا و آبادي ديده شد كه غرق ريگ شده، تنها آثاري نمودار است. قنات ها را در آنجا ها تماماً با سفال كه كول گويند پوشانيده اند كه ريگ روي آن ها را گرفته، به توي آب نمي ريزد. در اشگزار نمانده، گذشته، در ميبد منزل كرديم.
ميبد در وسط صحرايي واقع شده. آب و آبادي خوبي دارد. قصبه ايست لكن اشجار نداشت. اهالي بسيار شتر دارند كه از شترداري، چارپارداري مي كنند و اكثر معاش ايشان از اين ممر است؛ و از آنجا بعضي فضلا هم پيدا شده است. شب را در آنجا به سر برده، صبح به طرف اردكان حركت كرديم و پيش از ظهر وارد اردكان شديم. شهر كوچكي است و مردمانش بسيار متعصب، به طوري كه ورد زبانشان لعنت بود؛ به هر خريد و فروشي لعنتي مي كردند! نان در آنجا ارزان تر از يزد بود. غالباً آبادي ها از گل است و آجر كم است. مسجد و تكيه اي نه چندان زيبا داشت. شب را مانده، فردا صبح روانه شديم. در وسط راه به سار وارد وارد شديم كه منزل و آبادي است، لكن توقف نكرده، راه پيموده وارد عقدا شده، در آنجا منزل كرديم.
عقدا هم به حقيقت قصبه كوچكي است. كاروانسرا و آب انبار خوبي داشت و انار عقدا در همه جا به خوبي معروف است. جايي است كه زياد براي انسان سخت نمي گذرد. از عقدا صبح زود سوار شده، آن روز را طي مسافت كرده، در حسين آباد منزل كرديم. آنجا هم شبيه عقدا است. صبح از آنجا به راه افتاده منزل در نه گنبد كرديم.
برج بزرگي بود بلند؛ گفتند اينجا منزل بقالان و علافان بوده است؛ يعني اوقاتي كه از يك طرف خوف هجوم بلوچ ها و از طرف ديگر تاخت و تاز تركمن ها همه جا سبب خوف و واهمه بوده، اينجا را به اين شكل، قلعه ساخته اند كه حوائج رهگذر را بدهد و از خطر حمله دزدان ايمن باشد. راهگذر كه به آنجا مي رسيد، بقال و علاف از بالاي برج، آنچه مسافر مي خواسته، پولش را در زنبيلي كه آويزان مي كردند مي گذاشت، بالا مي كشيدند و مايحتاج او را به زنبيل گذاشته، مي آويختند، بر مي داشتند. |
|
كتاب يزد در سفرنامه ها در اين كتاب مجموعه اي از نوشته هاي سياحان در باره يزد گرد آوري شده است. زير عنوان هر سفرنامه، مطالبي نقل و صحات آن نيز ذكر شده است و مشخصات هر كتاب در پايان و در بخش كتاب نامه آمده است. گردآورنده كوشيده است بند هايي چند از هر سفرنامه از عصر ماركوپولو در دوره مغول تا روزگار معاصر را كه به يزد اختصاص داشته است، براي نشان دادن تغييرات و تحولات اجتماعي گردآورد تا خواننده خود بتواند به حد مقدور به داوري بپردازد و از ميانه ديده ها و شنيده هاي گروه هاي گوناگون كه در هفت قرن مختلف زيسته اند، يزد را بشناسد و پانورامايي تاريخي از آن شهر باستاني و ديدني در ذهن خويش مجسم كند. |
|
|
|
ديدگاه هاي خوانندگان درباره اين مقاله: | 2 ديدگاه واپسين از 2 ديدگاه |
سلام، مطلب خيلي عالي بود ممنون 4/22/2008 10:20:35 AM
سياوش ايراني | zor...@yahoo.com |
با سلام عالي بود اگر گزيده هاي بيشتري انتخاب ميكرديد.بهتر ميشد موفق باشيد 5/26/2011 11:09:53 PM |
|
هنگام چاپ: 9/25/2007 7:02:37 PM | امتياز: 4.05 از 5 در 20 راي | شمار بازديد: 38280 | شمار ديدگاه: 2 |
|
|