نوروز و نوروزداري در يزد [1 از 2] |
|
همان گونه كه از عنوان و فهرست اين مقاله نمايان است، اين مقاله بخشي از يك مقاله بزرگتر با همين عنوان است كه تا كنون بخش هاي زير از آن در سايت غول آباد چاپ شده است:
|
|
چكيده: اين مقاله گفتاري است درباره نوروز و نوروز داري در يزد كه از دو سه هفته پيش از نوروز حالت طبيعت و مردم يزد دگرگون مي شده و جنبش و نشاطي در مي گرفته است. شرح رونق بازار و مغازه هايي چون خراطي براي توليد اسباب بازي هاي چوبي، نخود بريزي، آجيل فروشي و مخصوصاً دكان هاي شيريني فروشي مثل دكان حاجي خليفه. وصف حال و هواي شهر و دهات اطراف و طبيعت مردم و بازي هاي آنها در هر ميدان و برزن چون گوي بازي و آب پاشي بر هم. توضيح وضع خانه تكاني و لباس هاي نوي مردم و عيد ديدني ها و شيوه پذيرايي ها از ميهمانان و ناهار يا شام نوروز و همچنين شرح اوضاع مسلمانان، زرتشتيان و يهوديان يزد در ايام نوروز و رفتار و شيوه زندگي آنها. واژگان كليدي: دكان خراطي، نخودبريزي، شيريني سازي، گوي بازي، مسلمانان، زرتشتي ها و كليمي ها يا يهودي هاي يزد، حاج خليفه علي رهبر، پشمك، نان برنجي، نوروز، نوروز داري، يزد. |
|
كتاب: يزد ديروز؛ آداب، سنن و رخداد هاي يزد از 1304 تا 1384 ه.ش.؛ يادداشت ها، ديدگاه ها و خاطرات جلال گلشن يزدي نويسنده: دكتر جلال گلشن يزدي به كوشش: ميرزا محمد كاظميني ويراستار: فاطمه محسن زاده هدشي صفحه آرا: بتول خاتم زاده خوشنويس: استاد محمود رهبران طراح جلد: زهره ارمغاني اسكن تصاوير: عباسعلي نجم آبادي ناظر چاپ: سيد محمد موسوي ناشر: ريحانة الرسول، يزد چاپ: صحيفه خرد، قم، 1384 شابك: 964-8635-29-3 |
|
جلال گلشن يزدي «دكتر جلال گلشن يزدي» در يزد به دنيا آمد. پدرش -رضا- از بازرگانان يزد بود. او پس از تحصيلات ابتدايي در زادگاه خود، به تهران رفت و به ادامه تحصيل پرداخت. سپس وارد دانشكده حقوق دانشگاه تهران شد ولي به دليل حضور متفقين و اغتشاش در مركز، تحصيل و آن شهر را ترك كرده و به يزد بازگشت. دكتر گلشن در يزد با خانم «صفا فرهنگي» ازدواج نمود كه ميوه هاي اين پيوند فرخنده 5 فرزند با نام هاي فريده، فائقه، فائزه، رضا و محمد علي هستند. آقاي گلشن سپس دوباره به تهران رفت و تحصيل را پي گرفت و با درجه كارشناسي حقوق فارغ التحصيل شد. او به استخدام دادگستري درآمد و با سمت هاي مختلفي چون دادرس، داديار و قاضي در دادگستري شهر هاي يزد، و كرمان و قم مشغول به كار شد. وي پس از وفات پدرش، پس از 9 سال از كار خود استعفا كرد. او در رشته دكتراي حقوق دانشگاه تهران پذيرفته و در 1345 با مدرك دكتراي حقوق، فارغ التحصيل شد. از استادان او مي توان آقاي دكتر «سيد حسن امامي» را نام برد. دكتر گلشن از كمي پيش از آن نيز به عنوان وكيل پايه يك دادگستري تهران شروع به كار كرد و نزديك به چهار دهه بدين شغل پرداخت. وي در 1368 به همراه خانواده اش به فرانسه رفت و پس از سه سال راهي آمريكا شد و در آنجا اقامت گزيد. او به بسياري از كشور هاي جهان سفر كرده است و به زبان هاي انگليسي، فرانسه و عربي تسلط دارد و در آمريكا به ترجمه و تدريس «تفسير الميزان» مشغول است. جلال گلشن يزدي مردي سختكوش، درستكار، بسيار هوشيار و دقيق است و بر اساس واقعيت ها و با تامل حرف مي زند. گلشن در اوج زيركي بياني ساده و دلنشين دارد. او همه توفيقات زندگي اش را در پرتو صداقت خويش مي داند. او همچنين خوشنويس، تذهيب كار و شاعري بلند طبع است. او در گذشته از اعضاي انجمن ادبي يزد بوده است و اشعار زيبايي را سروده است. دكتر گلشن در خارج از وطن اقامت دارد و بسياري از كشور ها را ديده است، اما هيچگاه سرزمين مادري را از ياد نبرده و عشق آنجا همچنان در دل وي شعله ور است؛ چنانكه در شعر زيبايي چنين سروده است: "اي شهر يزد، شهر من و خاندان من / در باغ زندگي تو بدي آشيان من / ... / بسيار كرده ام سفر و ديده ام جهان / چون يزد خشت و گل نشده دلستان من/ ...." او اين تعلق خاطر را با روح هنرمندانه، رواني گردش قلم، تسلط و ايمان و اعتقاد به آنچه مي نگارد، صداقت، شيريني بيان، اطلاعات سرشار، تجربيات فراوان، حافظه قوي و تحليل ها دانشمندانه خويش در هم آميخته و اثري كم چون را با نام «يزد ديروز» به فرهنگ و تاريخ و اجتماع شهر و همشهريان خويش پيشكش كرده است. خدمتي اينگونه از او به ديارش به راستي كه ستودني است. |
|
قبل از ورود به اين مبحث بايد عرض كنم كه اصولاً يزدي ها به اصطلاح خودشان "اهل ساز و سرنا نيستند" و هميشه پدر و مادر يزدي تا آنجا كه من ياد دارم، نوباوگان خود را از پسر و دختر، به سنگيني و وقار و به گفته خودشان "سكه و صورت بودن" سفارش مي كردند و نوازندگي و تصنيف خواني را خلاف وقار مي دانستند. زن و مرد جوان، چه پسر باشد چه دختر، بايد هميشه مودب و باوقار و سنگين باشند و هرگز گرد جلف بازي نگردند. معمولاً هنگامي كه در جريان عيد نوروز قرار مي گرفتند، به كلي وضع يزد عوض مي شد و ديگر عيد و عيدداري از در و ديوار اين شهر سرازير مي شد و چهره يزد واقعاً عوض مي شد و جوش و خروش عجيب و غريبي در شهر و دهات در مي گرفت.
|
دو نمونه از اسباب بازي هاي چوبي و قديمي يزد. شكل 1- چفته كه كارش مانند چوگان ضربه زدن به گوي در بازي گو بگير بالا بيا بوده است و از رنگ هاي مختلفي تشكيل مي شده است. شكل 2- فرفره رنگي كه اسباب فرفره بازي است و دورش را نخ مي پيچيده اند و با كشيدن نخ فرفره تا مدت ها روي زمين مي چرخيده است. جلال گلشن يزدي؛ يزد ديروز
در يزد، مغازه خراطي، رونق عجيبي داشت و اين دكان ها صد ها چوگان يا به گفته يزدي ها «چفته» از كوچك و بزرگ درست مي كردند و با خراطي زيبا و رنگ آميزي هاي بسيار دلربا عرضه مي كردند؛ معمولاً چفته بايد هفت رنگ داشته باشد (شكل كناري، شماره 1)؛ و غير از آن، چرخ هاي نخ ريسي كوچك رنگارنگي يا به گفته همشهري ها «چخ»، درست كرده بودند، مخصوص بچه ها؛ و همچنين انواع و اقسام فرفره هاي رنگي (شكل كناري، شماره 2) كه آن را با ريسمان مي پيچيدند و مي كشيدند كه بنا مي كرد به چرخيدن؛ همچنين جغجغه، شوتك و ... و ... كه هر كس جلوي دكان خراطي مي آمد، محال بود چيزي نخرد و برود.
در همين دكان هاي خراطي بود كه گوي هاي زيادي بود كه آن را هم مردم مي خريدند، يا بقيه را خودشان از كوچك و بزرگ تهيه مي كردند. اغلب اين طور بود كه لاستيك تويي ماشين يا دوچرخه را باريك باريك و به صورت رشته هايي مي چيدند و بعد با مهارت خاصي آنها را مي پيچيدند تا به اندازه يك پرتقال يا ليمو درآيد و وقتي آن را به زمين مي كوبيدند، با حالت ارتجاعي اي كه در لاستيك ها بود، به گفته يزدي ها "خيلي چكيده مي كرد" و به هوا مي رفت و بسته به زور بازوي كسي كه آن را به زمين مي زد بود كه مي توانست يك متر يا سه چهار متر بالا رود و دوباره به زمين بخورد و بالا برود.
همين كه ايام نوروز مي شد، در گوشه هر ميدان يزد، مانند «ميدان امير چخماق» و «ميدان شاه» (1) ۞ و شايد در بعضي حسينيه ها و اغلب سر گذر ها يا زمين هاي افتاده، يك عده پير و جوان و بچه جمع بودند؛ يكي گوي را به گفته خودشان "وا مي زد" و بقيه مي دويدند گوي را بگيرند و آن كس كه مي توانست گوي وا زده را در هوا و زمين بگيرد، آن وقت، برنده بود و يك راست مي آمد و چفته را از دست شخص قبلي مي گرفت و خود، اين كار را تكرار مي كرد تا كس ديگري برنده شود.
|
دورنمايي كشيده از ميدان اميرچخماق يزد؛ بنا هاي تاريخي افتاده در اين عكس از چپ به راست عبارتند از: بنگاه شيريني سازي حاج خليفه علي رهبر در محل سابق كاروانسراي وقفي اميرچخماق، آب انبار پنج بادگيره امير چخماق، تكيه مشهور و باشكوه اميرچقماق و سردر مسجد امير چقماق؛ پايين و وسط تكيه امير چخماق بازار حاجي قنبر است كه محل ابتدايي دكان حاجي خليفه آن بازار بوده است؛ در ايام نوروز و پيش از آن رونق و غلغله اي در بازار ها و به ويژه شيريني سازي ها در مي گرفته و در ميادين شهر مردم به شادي و بازي مي پرداخته اند. |
همه جا سر و صداي "گو بگير، بالا بيا؛ نمي خوام دير بيايي، حالا بيا" شنيده مي شد و واقعاً اين «گوي بازي» يزدي ها، بهترين بازي براي جوانان و ميانسالان يزدي بود تا در هواي تميز بهاره، بدون اغراق، ده ها كيلومتر را دويده باشند. خنده ها و قهقهه ها و شوخي هاي آنان واقعاً ديدني و شنيدني بود. چه بسا نقل و آب نبات مغزي و نقل آلوچه و حاجي بادام در جيب و كيسه هاي خود داشتند و با آجيل كه بازارش بسيار داغ و همه جايي بود، به هم بازي ها و دوستان و رفقا و خويشان، تعارف مي كردند و دهاني نبود كه نخورد يا نخندد يا نجنبد.
مردم اگر جوي آبي يا رودخانه اي يا حوضي در كنارشان بود، با كاسه و ليوان و مشت آب كرده، سر و لباس و عمامه و عبا و شال يكديگر را تر مي كردند. اغلب، گيوه هاي نو اي كه پوشيده بودند، يا تر بود يا آب گل باعث اين شده بود كه گيوه سفيد اعلي را از دك و پز بيندازد و صداي صاحب آن را درآورد.
|
دورنمايي از شيركوه در باغ شهر تفت در يزد؛ شكوفه زدن درختان، جاري شدن آب در نهر ها، عنبر آميز شدن هوا و سبز شدن زمين نويد رسيدن نوبهار را مي دهند. همايون امير يگانه؛ كتاب يزد، نگين كوير
در اكثر خانه ها، بزرگتر ها مانند بچه ها، لباس نو براي عيد پوشيده بودند. هر كس هر چه نو داشت براي عيد نوروز مي گذاشت كه بپوشد. بچه ها بايد سرتاسر لباسشان و كفش و كلاهشان نو باشد. چه سعادتمند بود بچه اي كه كفش نو پوشيده باشد؛ كفش نو چه بويي و چه لذتي داشت؛ خدا مي داند! پيرمردان و پيرزنان و دختران و خانم ها، همه، لباس هاي رنگارنگ و زيبا مي پوشيدند؛ حالا هر كس به قدر وسعش؛ يكي چيت، يكي پاتيس، يكي مخمل، يكي اطلس، حرير، زري، كرباس رنگ كرده آبي، خلاصه هر كس هرچه داشت، به قدر وسع خود، لباس نو تهيه كرده بود.
درخت هاي خشك يزد، يا شكوفه كرده بودند يا برگ سبزشان جوانه زده بود. بيدمشك «مهريز» و «غربال بيز» يزد و بعد هم «طزرجان» و «ده بالا» و «منشاد» چنان بويي داشت كه هوش از سر همه مي برد.
تمام نخود ريزي هاي يزد داشتند تخمه بو مي دادند و انواع تنقلات مانند تخمه كدو و تخمه گلگ (/toŵ.mā go.lok/) كه همان تخمه آفتابگردان باشد و فندق و پسته و نخود را حاضر مي كردند. بوي بو دادن اينها، خود، لذتي وصف ناشدني داشت و بزرگترين نخود بريزي يزد، روي ميدان امير چخماق، جايي كه حالا مغازه «حاجي خليفه علي رهبر» است، واقع بود و پوش و چادري داشت كه تا وسط ميدان كشيده بودند و گوني گوني پسته و نخود و فندق و تخمه و بادام بو داده در آنها بود و «استاد حسن نخود بريزي» با چند شاگرد بزرگ و كوچكش داشتند مشتري ها را راه مي انداختند.
علاوه بر آن، گلابي هم از دهات آورده بودند كه آويزان و سرتاسر دكان به نخ آويزان بود و هر كس مي خواست، به او مي فروختند و همين طور كبك هايي كشته شده به نخ ها آويزان بود كه در اين دكان يا دكان هاي بقالي ديگر، با ماهي دودي اي كه از شمال آورده بودند و برق مي زد، آويزان كرده بودند.
جيبي نبود كه آجيل و نقل و آب نبات در آن نباشد و از آن به همديگر تعارف نكنند. به خانه ها كه وارد مي شديد، همه جا، خانه تكاني شده بود و فرش ها را اگر كثيف بود، شسته شده بودند و پرده ها نيز. همين طور خيال مي كرديد اثري از خاك و خاكروبه در خانه ها نيست. مردم جلوي خانه هايشان را آب و جاروي كامل كرده بودند. هر كس دوچرخه داشت، آن را شسته بود و حتي مردم، گاو و گوسفند و الاغ خود را نيز مي شستند. يك بره يا الاغ و گاو، كثيف نبود.
|
رقص و پايكوبي همگاني زرتشتيان يزد در صبح اول نوروز يا روز اورمزد و فروردين ماه؛ زرتشتيان در پيش از سپيده دم صبح اول فروردين بر بام ها آتش مي افروزند و در صبح نوروزي با عربونه نوازي و پايكوبي به ديدار خويشان و آشنايان مي روند. بي بي سي فارسي
از اينها كه بگذريم، زرتشتي هاي يزد، مخصوصاً بانوانشان، بهترين لباس هاي رنگارنگ خود را مي پوشيدند؛ مثلاً مقنعه يا به گفته خودشان «مخنه» (/maŵ.nā/) قرمز آتشي و كت زرد و دامن آبي يا سورمه اي و شاق چور به رنگ ديگر و ساري، يعني چادر نازكي كه روي همه مي پوشيدند، رنگي ديگر؛ و اغلب پيراهن هاي زنانه آنها، گل هاي رنگارنگ درشت داشت كه به اصطلاح، يزدي ها به آنها «گل گوري» (/go.le gö.rI/) ميگفتند. ديدن يك دختر يا زن زرتشتي در اين لباس هاي رنگارنگ، آدم را به ياد گذشته هاي اين مرز و بوم مي انداخت.
مردانشان نيز تميز و مرتب، اغلب با تنبان هاي سفيد كه گوري دوز بود و پيراهن سفيد روي آن و سرداري يا كت آبي يا سركه اي بودند و تماماً جيب هايشان پر از خشكبار و برگه هلو و انجير خشكه و آب نبات مغزي و نقل آلوچه بود. در حقيقت چون نوروز عيد باستاني ايرانيان قديم بوده، خودشان را صاحب اين عيد مي دانستند و بسيار مواظبت بر بزرگداشت نوروز داشتند و هر زرتشتي اي را مي ديدي، داشت از كيكاووس و جمشيد و سهراب و رستم و بيژن و ... صحبت مي كرد.
كليمي هاي يزد در مقابل زرتشتيان، بسيار فقير بودند؛ يا نداشتند و يا آنها هم كه داشتند نمي خواستند خرج كنند. پس از ايام عيد كه مي شد، سيل يهوديان به در خانه هاي يزد سرازير مي شدند و از چيز هايي كه مي خريدند، كله ماهي بود. مردم يزد هر كس كه ماهي دودي خورده بود، كله اش را جدا كرده بود چون مردم آن را نمي خوردند و اين كله ماهي ها را آنها خوب مي خريدند و شايد در مقابل يك كله ماهي، يك سري دوازده تايي سوزن خياطي يا سوزن قفلي به صاحب خانه مي دادند و خريدار و فروشنده، هر دو، دلشان به همين معامله، خوش بود.
اصولاً كليمي هاي يزد، بي بضاعت بودند و اغلبشان نتوانستند تا روز آخر هم كه به اسراييل مهاجرت كردند، در يزد، ثروتي به دست آورند؛ چون بي اغراق، همشهري هاي من از آنان زرنگ تر، و با فن اقتصاد، بيشتر سر و كار داشتند. يك كليمي اي كه در يزد يك خانه يا باغ لااقل سه هزار متري داشته باشد، من نديدم و نشنيدم. در ده بالا و طزرجان گاهي خانه هايي كوچك داشتند و چيت و چلوار مي آوردند و بار خر مي كردند و به يزدي هاي شهري يا دهاتي مي فروختند كه اغلب با برگه زردآلو و هلو، بادام، گردو، توت خشك و آلبالوي خشك يا تر و حتي آرد گندم معاوضه مي شد.
|
تابلو نقاشي اي قديمي و بسيار ارزشمند اثر استاد ابوالقاسم يزدي و مربوط به حدود سال 1280 ه.ش. با عنوان «گوشه هايي از زندگي يزدي» كه در سه قاب و با موضوع يزد نقاشي شده است. قاب راست: "تصوير يكي از يهوديان دار العباده يزد است؛" كليميان يزد بيشتر خريد و فروش پارچه، لوازم خياطي، عتيقه جات و ... مي كردند و يا مانند فرد در اين نقاشي چون سواد حساب و كتاب داشتند به كار هاي دفتري يا حسابداري مي پرداختند. قاب مياني: "تصوير دو نفر وافوري كه مشغول وافور كشيدن هستند؛" در گذشته و در بخشي از زمان يزد از مراكز كشت و كار ترياك بوده است. قاب چپ: "تصوير شخص آخوند كه قليان مي خواهد بكشد." استاد ابوالقاسم يزدي؛ سال 1280 ه.ش. |
حالا گل و بوته اين چيت ها و عكس هاي رنگي چسبيده به توپ چيت ها چه جلوه اي داشت، خدا مي داند؛ كه هر يك مترش، دل صد دختر و زن يزدي را مي برد و «حاجي شمعون» يا «يزغل» مي توانست يك متر چيت دو ريالي را در مقابل سي ريال جنس، بفروشد؛ ولي در عين حال بايد آزار و اذيت پسران يا آقاي خانه را نيز تحمل كند؛ چون اذيت و آزار كليمي ها و پاسخي كه مي دادند براي بچه ها لذت بخش بود و موجب ناراحتي آنها و متاسفانه باعث خوشحالي بچه هاي مسلمان بود. علتش هم اين بود كه پدر مادر ها براي اينكه بچه ها در مدت اقامت در ده در كوچه ها و كوه ها ولو نشوند، مي گفتند: "اگر تنها برويد، كليمي ها شما را مي گيرند و مي برند و سوزن آجين (2) ۞ مي كنند و ...." كه وقتي اينها را مي گفتند، ديگر هر بچه، شش قاضي را خورده مي كرد (3) ۞ و آن قدر مي ترسيد كه شب هم از خواب مي پريد؛ ولي وقتي همين كليمي را در خانه مي ديد، مي خواست او را اذيت كند و بعضي وقت ها خيلي خيلي كار، بالا مي كشيد.
از ديگر چيز هايي كه در ايام نوروز در يزد بسيار جالب بود، وضع مغازه هاي شيريني فروشي بود؛ مخصوصاً مغازه مرحوم «حاجي خليفه علي رهبر» كه آن مرحوم، بهترين شيريني هاي يزد را مي ساخت و دليلش اين بود كه از بهترين مصالح شيريني تهيه مي كرد. آن مرحوم هميشه روغن گوسفند اعلي از كرمانشاه يا فارس وارد مي كرد. هل و گلاب و مغز پسته و بادام كه مصرف مي كرد به مقادير زياد از بهترين جنس مي خريد و خودش هم مرد خوب و متديني بود و با همان لنگي كه جلويش بسته بود و چرب و چرك بود به «مسجد امير چقماق» براي نماز جماعت مي آمد.
|
پرتره حاج خليفه علي رهبر -پدر صنعت شيريني مدرن يزد- و دورنماي تكيه اميرچخماق؛ شيريني سازي در يزد قدمت ديرينه اي دارد و ايشان در پيشرفت هاي سده اخير اين فن و هنر سهم زيادي را دارند؛ حاج خليفه علي رهبر كه در زمان خود سرآمد شيريني سازان ايران بود در سال 1295 ه.ش. كارگاهش را بنيان گذاشت. اين استاد بزرگ كه به لقب خلافت رسيده بود با نبوغ سرشار خود به اصلاحات و ابداعات پرداخت و توانست شيريني جات و نام خود را همراه با نام شهر باستاني يزد در سرتاسر گيتي پرآوازه كند. اكنون نيز شركاء و نوادگانش همان راه او را مي پيمايند. اين يك تصوير ساختگي است.
آن وقت ها «ثقة الاسلام» كه هيكل بزرگي داشتند و چوب دستي هم دست مي گرفتند و هيات عالي اي داشتند، مي آمدند به امامت مسجد. نگارنده هم كه ده دوازده ساله بودم، اغلب، چون مسجد مير چقماق را خيلي دوست مي داشتم و قصه ها راجع به آن شنيده بودم، به نماز جماعت مي رفتم. مرحوم حاجي خليفه هم آنجا مي آمد و شب عيد ها، مرتب، نقل آلوچه اي و آب نبات مغزي مي آورد به مسجد و به همه تعارف مي كرد؛ خدايش بيامرزد. باري، دكان ايشان، اول، زير «بازار حاجي قنبر» يا زير مغازه هاي ميدان امير چقماق قرار داشت. البته دكان قبلي اشان را خراب كرده اند و راه به «خيابان سلمان» (4) ۞ داده اند. از آن زمان ها تاكنون دكانشان به محل كنوني كه محل «كاروانسراي وقفي مسجد امير چقماق» است و از اوقاف اجاره كرده اند، منتقل شده است.
همين طور ساير دكان هاي شيريني پزي يزد نيز از خريداران موج مي زد و دكانداران بايد با عجله و دقت، جواب همه مشتري ها را با سليقه هاي متعدد بدهند؛ كه مي دادند. اغلب مشتري ها ظرف هاي مسي بزرگي كه يزدي ها به آن «ناهار خوري» مي گفتند و بعد ها به صورت ناندان در خانه ها از آن استفاده مي شد و حالا ديگر چند سال است كه منسوخ شده است، زير بغل داشتند كه شيريني پزان بايد آنها را از «پشمك» پر كنند و علاوه بر آن، مقداري «نان برنجي» هم روي آن بگذارند؛ چون مردم، پشمك را با نان برنجي مصرف مي كردند. آن روز ها كسي كلوچه را نمي شناخت و بعد كه كم كم مردم، متجدد يا به گفته يزدي ها «حالايي» شدند، به بازار آمد و خريدار پيدا كرد.
همين طور بايد از مغازه هاي نخود بريزي و آجيل فروشي نيز نام برد كه آنها هم رونق و شلوغي بسزايي داشتند. خوردن آجيل و پسته و بادام و نخودچي و همچنين تخمه كدو و هندوانه، بسيار بسيار مرسوم بود و جيبي نبود كه پر از آجيل يا نخود كشمش نباشد.
نوجوانان و بچه ها اغلب مشغول خوردن آجيل بودند و پوست تخمه و پسته در اغلب خانه ها و مسير ها به چشم مي خورد. به هر خانه اي كه وارد مي شديد، ظرف هاي بزرگ شيريني هاي متعدد يزدي و همچنين ظرف هاي آجيل گذارده بودند؛ يا بعضي جا ها كه خانم خانه خيلي كدبانو بود، ظرف هاي برنج پوكه گذارده بودند. تازه واردي كه براي عيد ديدني مي آمد، اگر زمستان بود، شربت گلاب و اگر تابستان، آب هندوانه شيرين با يخ ميل مي كرد (5) ۞ و از شيريني ها و آجيل ها هم بهره كافي مي برد؛ و چاي هم كه جاي خود داشت؛ مرتب مي ريختند و مي آوردند و همچنين بساط كاهو و سركه انگبين و پالوده يزدي نيز بر پا بود.
|
چهار گونه معروف از شيريني هاي يزد؛ 1- قطاب؛ 2- باقلوا؛ 3- پشمك؛ 4- نان برنجي؛ مردم يزد در جشن ها و مراسم خود با شيريني هاي يزدي از مهمانان پذيرايي مي كنند. بنگاه شيريني سازي حاج خليفه علي رهبر؛ سايت |
خلاصه، چهره ها خندان و لباس ها و كفش و كلاه ها، همه، نو و براق بودند. آنها به خانه بزرگتر خانواده مي رفتند و غذا كه اغلب سبزي پلو و ماهي نزد اعيان ها و پلو و قيمه ليمو عماني و پالوده و گاهي هم شولي يزدي (6) ۞ نزد خانواده هاي متوسط معمول بود را صرف مي كردند. |
|
كتاب يزد ديروز اين كتاب يادداشت ها، خاطرات و ديدگاه هاي «دكتر جلال گلشن يزدي» است كه به منظور تدوين تاريخ اجتماعي و فرهنگي و جامعه شناسي نيمه نخست قرن 14 ه.ش. يزد تدوين شده است و اين كتاب در اين امر بسيار موفق بوده است. اصل دست نوشته هاي نويسنده بيش از كتاب حاضر است و شامل بسياري از آداب و رسوم و رخداد ها و حوادث تاريخ يزد در اين دوره است كه بخشي از آن مطالب كه مصلحت دوران نبوده و همچنين برخي از اصطلاحات در مورد شب زفاف، حمام بردن عروس و ... براي اينكه بتواند چاپ شود توسط «ميرزا محمد كاظميني» كه از نويسنده اختيار تام داشته با لطافت تعديل شده به گونه اي كه اصل ماجرا حفظ شده است. نقاشي هايي كه در بخش تصاوير اين كتاب آمده است، اثر نويسنده است. درج نمونه هايي از خوشنويسي، تذهيب و شعر ايشان كه در انتهاي كتاب آمده بر ملاحت اين كتاب افزوده و گوشه اي از ذوق خوش و طبع هنرمند ايشان را به نمايش گذاشته است. اصل دست نوشته هاي ايشان هم اكنون در «گنجينه اسناد و نسخ خطي ميرزا محمد كاظميني» نگهداري مي شود. استاد گلشن يزدي خاطرات خود را از سال 1304 تا 1357 نگاشته اند كه با بخشي از سر خط مهمترين رخداد هاي سال 1357 تا 1384 ه.ش. كه نوشته ميرزا محمد كاظميني است همراه شده و بدين گونه است كه نام هاي ديگر اين كتاب «حوادث 1304 تا 1384» يا «80 سال زندگي در يزد» شده است. روح هنرمندانه اين شاعر، خوشنويس و مذهب در كلام درست و آگاهانه و عالمانه اش پيچيده است و قلمش را بسيار دل انگيز، روح افزا و شكرين كرده است. گردش روان قلم او بر كاغذ نشان از تسلط، ايمان و اعتماد او بر آنچه هست كه مي نگارد. نويسنده خوش كلام «يزد ديروز»، خاطرات، انديشه ها و ديدگاه هايش را فارغ از هرگونه دغدغه هاي لغت شناختي نوشته است. آقاي گلشن در اين كتاب، بسيار صادقانه با مخاطب روبرو مي شود و هويت جمعي طبقات مختلف اجتماعي چون كارگران، كشاورزان، تاجران و سياستمداران گذشته را ترسيم مي كند. همچنين با بيان وضع خيابان ها، بنا هاي تاريخي و خانه ها، با ظرافت انسان ها و فرهنگ مردمي يزد ديروز را توصيف مي نمايد. او از رسالت ادبي لذت بخشانيدن به مخاطب غافل نيست و در جاي جاي متن، لطيفه ها و حكايت هايي را ذكر مي كند و گاه به ريشخند شاخص شخصيتي برخي گونه هاي طبقاتي چون قلدري، خسيسي، سودجويي، ساده لوحي و ... مي پردازد. دكتر جلال گلشن در اين كتاب دل انگيزش گاه نيز از خويش و عواطفش مي گويد و مخاطب مي تواند به موقعيت بالاي اجتماعي نويسنده پي ببرد. وي به واقعيت ها علاقه بسياري دارد و افقي برتر از پيش داوري ها و غرض ورزي ها را به مخاطب هديه مي دهد. وي با بينشي ژرف شخصيت ها را ترسيم مي كند و به گونه اي ملموس از وضع اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي آن روزگار در شهر و روستا مي گويد. هنر گلشن آن است كه واژه هاي كتاب او با شادي هاي مردم، شاد و در رنج ها با آنها شريك مي شوند. در «يزد ديروز» صحبت از پايان نيست بلكه صحبت از آغاز است؛ چرا كه نويسنده اثري را به نسل جوان پيشكش مي كند تا آنها را با گذشته خويش آشنا نمايد و در عين حال مي كوشد تعاملي ميان سنت ها و تجدد برقرار كند. بنابراين زيبايي هاي سنت را مي ستايد و از نابساماني ها با حسرت ياد مي كند و همزمان با تلاش براي نلغزيدن از جاده انصاف، مي خواهد سنت هاي نادرست جامعه را بر هم زند و مسير را تغيير دهد. اين نويسنده آگاه، اگرچه از گذشته مي گويد، اما در سطر هاي كتابش نشان مي دهد كه ترقي خواه است، نه وا پس گرا. او فقط از زشتي ها نمي گويد و مخاطب را به وادي ياس نمي كشاند، بلكه او را اميدوار مي سازد و با پند و اندرز، روشنايي را به او نويد مي دهد و يادآور مي شود: "جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها." آقاي جلال گلشن يزدي در مقدمه كتاب خود هدف از نگارش اين كتاب را چنين بيان نموده است: "... از ابتداي دبستان تاكنون بيشتر آنچه در يزد ديده ام يا خودم در جريان بوده ام يا پدر و عمويم از آن اطلاع داشته اند و آنچه ديده ام و شنيده ام را به ياد دارم. اغلب دوستان و آشنايان بار ها به من توصيه كرده اند كه آنچه ديده يا شنيده اي و به درستي آن اعتقاد داري و بيشتر جنبه جامعه شناسي و تاريخي دارد را به رشته تحرير در آور؛ زيرا حيف است اين اطلاعات در مجموعه اي حفظ و حراست نشود. خود نيز فكر كردم و ديدم بهتر است حال كه فراغتي دارم آنچه از اوضاع اجتماعي، اخلاق و رسوم همشهريان و وضع يزد در گذشته از نظر ساختمان و معماري شهر يزد، اوضاع اقتصادي، فرهنگي و سياسي تاكنون ديده و مي دانم به رشته تحرير درآورم. ... اميدوارم بتوانم وضع يزد را در اين ساليان دراز روشن كنم. اميد است يادداشتي خواندني و قابل استفاده به خصوص براي نسل جوان يزد باشد و به وضوح ببينند كه چقدر دنيا در تغيير است و زندگي ما چگونه گذشته است؛ وضع معيشت و ازدواج در اين مدت چقدر تغيير كرده است؛ زمامداران و دولتمردان ايراني با مردم چگونه رفتار مي كردند و ادارات به چه صورت بود. ..." «يزد ديروز» كه سرتاسرش زندگي و شور موج مي زند انعكاس دنيايي كاملاً متلاشي شده نيست؛ زيرا اگر به دقت بنگريم، رگه هايي را در مي يابيم كه خوب يا بد، گذشته ها همچنان در آن جريان دارند و اين نسل جديد است كه بايد همت كند، طرحي نو در اندازد و راستي ها را حفظ نمايد و كژي ها را يكسره به دور ريزد.ميرزا محمد كاظميني آخرين فصل كتاب را دكتر گلشن دلسوزانه با عنوان «اندرز بي درز سه گانه» نگاشته است و همانگونه كه خود گفته اند جان كلام و چكيده تجربيات و زندگي پربركت خويش را در قالب سه پند براي خوانندگان نوشته اند كه عناوينش اينچنين است: 1- اگر مي خواهيد زندگي شما با آرامش و راحتي سپري گردد، دستورات خدا و پيغمبر را انجام دهيد و گناه نكنيد. 2- از نامردي در مورد همه چيز و همه كس و حتي حيوانات بپرهيزيد. 3- رعايت حق پدر و مادر كنيد. فصل هاي اصلي كتاب به غير از بخش هاي فرعي اي چون پيشگفتار، مقدمه دكتر جلال گلشن، پس گفتار، درباره همسر دكتر جلال گلشن مرحومه بانو «سكينه (صفا) فرهنگي»، گزيده اشعار، نقاشي ها، اسناد و تصاوير، آشنايي با بنياد فرهنگي پژوهشي ريحانة الرسول -س- و فهرست آثار بنياد، بدين ترتيب است: فصل 1- ساختمان ها، ميدان ها و اسكلت يزد از سال 1306 ه.ش. فصل 2- فرهنگ و مدارس يزد از سال 1306 ه.ش. و شعرا و نويسندگان فصل 3- زندگي اجتماعي مردم يزد و آداب و رسوم آنها فصل 4- بهداشت يزد و اطبا و ديگر موارد مربوط به آن فصل 5- لباس و پوشاك زنان و مردان، تغيير لباس مردان و رفع حجاب زنان در زمان رضا خان فصل 6- روحانيت در زمان رضا خان و دوره محمد رضا پهلوي تا اوايل انقلاب 1357 ه.ش فصل 7- حكومت و انتخابات مجلس در زمان رضا و محمد رضا پهلوي در يزد فصل 8- كشاورزي و وضع كشاورزان يزدي در دهات و وضع ملاكي و اربابي و قنوات فصل 9- نوروز و نوروز داري و اعياد مذهبي و ملي در يزد و نقل حكاياتي از مراسم عروسي در يزد فصل 10- كسب و كار هايي كه در يزد متداول بود فصل 11- وقف و وصايا و نذورات نزد يزدي ها فصل 12- موسيقي و خوانندگي در يزد فصل 13- پول هاي رايج و قيمت اجناس و املاك و اشياء فصل 14- دخمه هاي زرتشتيان، گورستان كليمي ها و حظيرة القدس و گورستان بهاييان فصل 15- اندرز بي درز سه گانه |
|
|
|
ديدگاه هاي خوانندگان درباره اين مقاله: | 4 ديدگاه واپسين از 4 ديدگاه |
عالي بود خيلي عالي موفق و سربلند باشيد 3/16/2009 8:54:40 AM
رويا دهقاني محمدآبادي | reza...@yahoo.com |
نام خانوادگي من دهقاني محمدآبادي است و جد پدري ام به زمان حاج ابوالحسن يزدي ( مجتهد يرد) و روستاي دهنو بر مي گردد.از آقاي دكتر گلشن يزدي سپاسگزارم كه مرا به خاطرات شيرين كودكي ام بردند.هنوز هم خريد پشمكهاي خوشمزه را از دكان حاج خليفه در ميدان ميرچخماق به ياد دارم.يزدي ها بهترين ، صادق ترين و بي آلايش ترين مردم ايران زمين هستند. 1/25/2010 7:05:10 PM
مطلبتون حس خوبي بهم داد؛ احساس شادي كردم با اينكه يزدي نيستم اما با خوندن اين مطلب علاقه مند شدم حتماً در اولين فرصت سري به يزد بزنم. اميدوارم به بزودي امكانش فراهم بشه. ممنون 1/4/2012 6:47:28 PM
ali ferdosian | al...@yahoo.com |
سلام من يكي از نواده هاي مرحوم حاج خليفه و فرزند مرحوم حاج حسن فردوسيان (از شركا حاج خليفه) هستم و از اينكه اظهار لطف فرموده و مطالبي رادر مورد سوابق اين بنگاه نوشتيد؛ صميمانه تشكر و قدرداني مينمايم. 3/8/2012 12:46:19 AM |
|
هنگام چاپ: 3/15/2009 11:39:27 PM | امتياز: 4.21 از 5 در 14 راي | شمار بازديد: 52875 | شمار ديدگاه: 4 |
|
|