2- تفسير شعر ۩
در اين شعر، شاعر خوش ذوق در قالب يك داستان يا خاطره، 8 اسم صوت پر كاربرد و هم وزن در لهجه يزد را به كار برده است. گمبسي، غمبسي، تلپسي، شرپسي، دمبسي، ترپسي، درغسي و هوسي همه اسم صوت هستند و نحوه كاربرد هر كدام از آن ها در شعر با يك مثال به خوبي نشان داده شده است.
◊ گمبسي: صداي حاصل از افتادن يك جسم بزرگ. ◊ بنگ: بانگ، صدا. ◊ غمبسي: صداي خروج ريح از بدن با شدت.
هنگام عبور از كوچه يار، چون حواسم به يار و خانه يار بود با يك صداي شديد گمبسي توي چاله افتادم. در اين هنگامه افتادن، با خروج باد از معده، صداي شديد غمبسي ايجاد شد و صداي خروج باد از بدنم به هوا رفت.
◊ جعده (جئده): جاده. ◊ جوده: جوي آب. ◊ تلپسي: صداي افتادن شييي در گل و لاي.
اگر در اين كوچه، با اشك هاي فراوان من جاده تبديل به جوي آب شد، نگراني و باكي نيست. در اين صورت، بچه هاي محله با صداي تلپسي در گل و لاي ايجاد شده خواهند افتاد.
◊ پشت و پسل (پشت و پسله): بيغوله، گوشه اي كه درست در منظر و ديد نباشد، خفيه گاه. ◊ پيك: نيشگون، ويشگون. ◊ پيك در آوردن (پيك گرفتن): نيشگون گرفتن. ◊ يهو: يك دفعه، ناگهان. ◊ كپ: لپ. ◊ شرپسي: صداي زدن كف دست به دهان، آن هنگام كه صداي شديد دهد؛ عمل و صداي سيلي جانانه.
يك شبي از شب ها، در بيغوله اي از پايش نيشگون يا ويشگون گرفتم؛ كه او هم ناگهان بدون هيچ توقف و مقدمه اي يك سيلي محكمي به لپ من زد كه صداي شديد شرپسي داد.
◊ او: آن. ◊ درخ: درخت. ◊ هادر شدن (هادر بودن): مواظب بودن، آماده بودن؛ هادر و بيدار بودن؛ مثلا مي گويند هادر باش يعني مواظب باش. ◊ خش: خوب، عالي، نيكو، زيبا؛ زماني خش بود يعني آن وقت عالي بود و خوش گذشت. ◊ دمبسي: صداي بم افتادن چيزي بزرگ در آب.
آن روز كه از پشت درخت مواظب حركات و رفتارش بودم بسيار خوش گذشت. مي ديدم كه به هوا مي جست و توي آب حوض مي افتاد كه صداي دمبسي مي كرد.
◊ سرك كشيدن: دزدكي نگاه كردن، از لاي در نگاه كردن. ◊ ورجس: برجست. ◊ پوز: لب و دهان حيوان. ◊ رف: 1- رفت؛ 2- طاقچه بلند. ◊ ترپسي: صداي زدن كف دست به دهان، آن هنگام كه صداي اندك دهد.
از پشت درخت كه كمين كرده بودم، دزدكي او را نگاه كردم كه متوجه شد و ورپريد و برجست و يك سيلي خفيفي به دهانم زد و رفت كه هنوز، صداي ترپسي آن در دو گوشم باقي مانده است.
◊ لت: سيلي، لطمه، تكه و پاره چيزي. ◊ اسبل (اسپل): 1- آبدان، طحال؛ 2- اسپرز. ◊ گرده: 1- پشت، دنبال؛ 2- قلوه، كليه؛ 3- در حساب آبياري مجموع شش نهر، يك گرده مي شود و «گرده» تقريباً برگردان «مجموعه» است. ◊ كفت: كتف. ◊ درغسي: صداي شكستن چوب خشك، آن هنگام كه صداي شكستن چوب بلند باشد.
به خاطر سنگيني بار عشق يارم، به طحال و جگرم لطمه وارد شد و كتف و ستون فقراتم در تحمل اين بار، با صداي شديد درغسي مانند صداي شديدي كه از شكستن چوب حاصل مي شود، شكست.
◊ بسكي: از زيادي، از فرط، از بس. ◊ سرت: سرد. ◊ ساآر: بي مزه، ناخوشايند، در مورد اغذيه مثل گوشت تازه يا آبگوشت و غذايي كه هنوز ناپخته است گفته مي شود. ◊ لهچه (لئچه): لهجه. ◊ در گذاشتن: بس كردن، خاموش و بي صدا شدن. ◊ بناس: بنا بر اين است، روال كار اينگونه است. ◊ هووسي: صداي آوار و خراب شدن عمارت.
جلالي! چون كه لهجه يزدي بسيار خنك و بي مزه است، شعر را تمام كن و خاموش باش چون در غير اين صورت اتفاق بدي براي تو و خواننده پيش خواهد آمد و به قول معروف درش را بگذار ورنه طاق يا سقف با صداي هووسي كه صداي تخريب ساختمان است، خراب خواهد شد. |