بررسي و ريشه يابي واژه شعرباف |
|
خلاصه: نويسنده در اين مقاله به بررسي و ريشه يابي واژه «شعر» در تركيباب «شعر باف» و «شعر بافي» مي پردازد و ثابت مي كند كه اين اين «شعر» معرب واژه اصيل «شر» بوده و ارتباطي با «شَعر» عربي ندارد. همچنين همريشه هاي اين كلمات نير در اين تحقيق معرفي و بررسي مي شود. كلمات كليدي: شعر باف، شعر بافي، شر باف، شر بافي، پارچه ابريشمي، زربافت، مخمل، پارچه تابي، استاد غياث الدين علي نقشبند يزدي، صفويه، شعر، شر، شار، شاره ، ساري، شال، شير و شكري، شلوار، شروار، شالوار، گويش يزدي، يزد. |
|
مجله: يزدا صاحب امتياز: جامعه يزدي ها مدير مسئول: عباس فياض سردبير: نصر الله سرمدي شماره: 7، فروردين 1386 نويسنده: علي شرقي |
|
علي شرقي دكتراي اقتصاد، اقتصاد دان و پژوهشگر |
|
|
|
شعربافي نام عمومي و كلي صنعتي قديمي و متداول در يزد است كه كار آن بافتن پارچه از نخ است. قدمت برخي رشته هاي شعربافي به بيش از هزار سال مي رسد. محققين اين صنعت و دستگاه هاي آن را اختراع زنان مي دانند. شعربافان با دستگاه هاي مختلف و متنوع و اختصاصي خود، محصولات پارچه اي متنوعي مي بافند كه از آن دسته مي توان اشاره كرد به: ترمه يا انگشت باف، مخمل، زري، دارايي يا ايكات، شمد، چادرشب، دستمال يزدي و .... اساس دستگاه هاي پيشرفته پارچه بافي غرب همين دستگاه هاي چوبي دست ساز شعربافان است. |
|
1- مقدمه ۩
|
شعر باف ها مشغول كار در كارخانه يا كارگاه شعر بافي؛ شعر بافي يا پارچه بافي از مرسوم ترين صنف ها در يزد بود؛ اين عكس مربوط به حدود سال 1290 ه.ش. است. از مجموعه آلبوم عكس محمد حسين افشاريه
صنعت پارچه بافي، در بيشتر شهر هاي كويري اي كه در مسير جاده ابريشم قرار دارد، از صد ها سال پيش، معمول بوده است و در اين ميان، يزد از مشهور ترين آنهاست. اين صنعت را «شعربافي» و بافنده آنرا «شعرباف» (1) ۞ مي گويند. هرچند اكنون، به خاطر توسعه كارخانه هاي نساجي، شعربافي رو به افول گذاشته، ولي در تاريخ اجتماعي ايران، اين صنعت، هميشه از صنايع مهم، و اين طبقه، يعني شعربافان، از طبقات مشهور جامعه بوده اند. به طور مثال، در «تاريخ جديد يزد» (2) ۞ كه در اواسط قرن نهم هجري تاليف شده و استاد «ايرج افشار» آن را تصحيح نموده اند، در صفحه 109، اشاره به اين دارد كه به سال 862 هجري (3) ۞، "«حاج صدرالدين ابيوردي» در سر ريگ يزد، خاني (4) ۞ داشت به نام «خان قلندر» كه بازرگانان روم و شروان، بدان فرود آمدندي و معاملات شعربافان، بيشتر، آنجا بود."
صنعت شعربافي در زمان صفويه در يزد به اوج ترقي و پيشرفت خود رسيده است، به طوري كه حتي از طرف سلاطين صفويه، كارخانه هاي بزرگ شعربافي در اين شهر داير گرديده است. در كتاب «راهنماي صنايع اسلامي» ميخوانيم كه "علاوه بر كارگاه هاي شعربافي يزد و كاشان، شاه عباس بزرگ، خود، كارگاه هاي ديگري نيز تاسيس كرد؛ به خصوص در اصفهان، كه در آنجا، پارچه هاي اعلا و منسوجاتي براي زندگي روزانه بافته مي شد." كه از اين مطلب، معلوم مي شود، شاه عباس، قبل از اصفهان، در يزد و كاشان، كارگاه هاي شعربافي داير كرده بود.
در كتاب «تاريخچه نساجي» تاليف «مهدي بهشتي پور» در صفحه 163 آمده است: "همكاري نقاشان و نساجان در يزد و كاشان، موجب به وجود آمدن پارچه هايي شده كه هر كدام در فن نساجي، شاهكار هايي به شمار مي آيد و چنين مي نمايد كه كارخانه هاي شعربافي يزد، با نظارت دولت، كار مي كرده است و از اين پارچه هاي زيبا، حتي امروز نيز نمونه هايي در «دار الآثار العربيه» (5) ۞ موجود است."
در قديم و حتي تا همين اواخر، واژه «كارخانه» در يزد، به طور مطلق براي كارگاه شعربافي به كار برده مي شد و پارچه محصول اين كارگاه را «كار» و بازرگانان خريدار اين پارچه را «كارخر» و اين تجارت را «كارخري» مي ناميدند.
2- بررسي واژه شعرباف ۩
پس از اين مقدمه، حال، بهتر است به واژه «شعرباف» كه موضوع اين مقاله است، بپردازيم. اين واژه از دو قسمت «شعر» و «باف» تشكيل شده است. پسوند باف، روشن است و از مصدر «بافتن» است؛ اما در مورد قسمت اول واژه، اين سوال مطرح است كه «شعر» به چه معنايي است؟ اگر به واژه نامه ها و لغت نامه هاي مشهور، نظير «آنندراج» و «ناظم الاطباء» مراجعه كنيم، «شعر»، به معني موي حيوانات، به خصوص بز و در مواردي و اختصاصاً به موي سر انسان اطلاق مي شود.
حال، مساله اساسي اينجاست كه اصولاً در صنعت شعربافي يزد و ديگر شهر هاي اطراف، هرگز موي و موي بز يا موي انسان براي بافتن پارچه به كار نمي رفته است. محصول شعربافي در زمان هاي قديم، بيشتر، پارچه هاي ظريف و ابريشمين يا زربافت بوده است و امروز نيز كه اين صنعت با افول روبرو شده، بيشتر، پارچه هاي نازك نخي يا ابريشم مصنوعي است.
|
هنر مند يزدي نشسته بر پشت كارخانه و مشغول بافتن پارچه دارايي يا ايكات؛ دارايي بافته ويژه يزد است كه براي بافتن آن ابتدا نخ هاي تار را دسته دسته رنگ مي كنند و با كنار هم چيدن آنها و بافتن آنها نقش هاي زيبايي حاصل مي شود؛ در قديم دارايي ها از ابريشم طبيعي بافته مي شد. Kazuyoshi Nomachi; Corbis.com |
پروفسور پوپ، تاريخ مفصلي در شش جلد، پيرامون صنايع ايران به زبان انگليسي دارد كه استاد ارجمند، آقاي دكتر خانلري، خلاصه آن را تحت عنوان «شاهكار هاي هنري ايران»، ترجمه فرموده و با شرح مفصلي درباره پارچه هاي ابريشمين يزد، از استاد و هنرمند بزرگ شعرباف اين خطه، به نام «استاد غياث الدين يزدي» كه از نوابغ اين هنر بوده، نام برده اند كه در دوره صفويه در هنر شعربافي، استادي والا بوده و ابتكارات شگفت انگيزي به كار برده است و مايه پيشرفت اين هنر شده، كه يكي از آنها، «پارچه تابي» است.
پارچه تابي، هنري بوده است كه در آن، دو يا چند پارچه ساده ابريشمين يا مخمل، به شيوه بخصوصي به هم تابيده مي شده و تا آن حد با هم جور و همگن بوده است كه گويي در اصل، پارچه را اينگونه بافته اند؛ و اين هنر، طرح ها و گل بته ها را چنان برجسته و روشن و پرجلوه مجسم مي ساخته، كه به صورت يك شاهكار هنري عرضه مي شده است.
|
پارچه زري گلابتون بافت يزد جهت روپوش صندوق با رقم و امضاي«غياث» يا همان خواجه غياث الدين علي نقشبند يزدي و مورخ سال 1000 ه.ق برابر با 971 ه.ش. به طول ايران 235 سانتي متر. موزه ايران باستان
استاد غياث الدين يزدي را مي توان بزرگترين استاد اين هنر در همه ادوار دانست. اين استاد، با آميختن سه پارچه، به رنگ هاي سبز و سرخ و سفيد، قاب هايي درست كرده است كه نه تنها گل هاي ظريف و جانوران و پرندگان، بلكه در يك مورد، نقش يك جوان درباري در حال استراحت را در بر دارد. پس عجيب نيست اگر استاد غياث الدين را مردي ثروتمند و از مقربان دربار معرفي كرده اند؛ زيرا كه حتي در پايتخت هاي كشور هاي دوردست، مانند هندوستان و عثماني و مغرب زمين نيز هنرش، مشتري و خريدار، بسيار داشته است.
در همين كتاب، درباره مخمل يزدي نيز چنين آمده است: "مهمترين مخمل هاي اين دوره كه در آن، تصوير انسان به كار رفته، از آثار اين هنرمند زبردست يزدي است. هرچند تنها فقط يك قطعه مخمل موجود است كه امضاي او را دراد، اما از روي سبك و سياق، همه آنها را مي توان از او دانست." نمونه مخمل امضا شده استاد غياث الدين، در يك مجموعه خصوصي متعلق به يك خانواده لهستاني، موجود است. نمونه هاي ديگر كار هاي استاد غياث الدين يزدي، هم اكنون در «موزه دانشگاه ييل آمريكا»، «موزه استكهلم»، «كلكسيون آكرمان»، «موزه ويكتوريا و آلبرت لندن» و يك قطعه نيز در مجموعه استاد دكتر مقدم، موجود است.
غرض از بيان همه اين شواهد، اين است كه هنرمندان شعرباف يزد در قديم، هميشه پارچه هاي ابريشمين يا مخمل و يا زربافت مي بافته اند و در سال هاي اخير نيز بافتن پارچه ها، از نخ و ابريشم مصنوعي بوده است، نه پشم و مو؛ حتي اگر به لغت نامه ها، نظير ناظم الاطبا مراجعه كنيم، ديده مي شود كه شعرباف را چنين معني كرده است: "كسي كه پارچه هاي ابريشمي اعلاء مي بافد؛ يا كسي كه اقمشه ابريشمي اعلاء ببافد، مانند قطني (6) ۞ و زربفت و مانند آن." پس، اگر شعر باف را "كسي كه پارچه ابريشمي اعلاء ببافد"، معني كرده اند، حال، سوال اين است كه واژه «شعر» كه يك كلمه عربي و به معناي موي و موي سر و احياناً به معني پشم است، در تركيب «شعرباف» چيست؟ با كمي تعمق، در ذهن، اين نكته جرقه مي زند كه شايد اين «شعر»، ريشه ديگري، غير از شعر عربي كه به معناي موي است، داشته باشد.
نكته ديگر اينكه، اگر شما در گويش يزدي، دقيق شويد، يزدي ها، حتي تحصيل كردگان نيز هرگز «شعرباف» را با تكيه بر حرف «عين» ادا نمي كنند و بيشتر، آنرا نظير «شهرباف» يا «شرباف» (7) ۞ تلفظ مي كنند و اين، خود، دليل ديگري است كه بخش نخست واژه «شعرباف»، ارتباطي با «شعر» عربي ندارد؛ و بايد ريشه آنرا در زبان پارسي ميانه، پيدا كرد.
شاهد ديگري در اين راستا را مي توان از شاهنامه فردوسي، ارايه داد. در اوايل شاهنامه، داستان زيبا و عاشقانه اي درباره عشق بين رودابه -شاهزاده زيباروي- با زال -پدر رستم- وجود دارد كه اين عشق آتشين، شاهزاده خانم جوان را بر آن مي دارد تا در يك شب دلنشين، پنهاني، عاشق دلخسته خود را به كاخ بخواند و چون سپهبد -زال- متوجه مي شود كه تمام در هاي كاخ بسته شده است، از معشوق جوان خود مي پرسد: "چگونه مي توان از ديوار كاخ بالا آمد؟"
|
| ..................................................يكي چاره راه ديدار جوي .................................................................................................... | ......................... 1 ............................................. | ..................................................چه باشي تو بر باره (8) ۞ و من به كوي .................................................................................................... | |
|
و اين دختر زيبا، چنين چاره انديشي مي كند:
|
| ..................................................پري روي گفت و سپهبد شنود .................................................................................................... | ......................... 2 ............................................. | ..................................................ز سر شعر گلنار بگشاد زود .................................................................................................... | |
|
حال، ما حق داريم از خود بپرسيم كه اين «شعر گلنار» در اين داستان، چيست؟ آيا منظور فردوسي، موي قرمز بوده است؟ چگونه ممكن است در سه هزار سال پيش، شاهزاده خانم جواني در ارتفاعات خراسان بزرگ آن زمان، موي گلنار يا حتي روشن و بلوند داشته باشد؟ به خصوص اگر دقت كنيم كه استاد، در چند سطر پيش از اين، وقتي درباره دختر زيباروي، يعني رودابه، سخن مي گويد، رنگ موي او را مشك و مشكين كمند ذكر مي كند:
|
| ..................................................پس پرده او يكي دختر است ..................................................بر آن سفت (9) ۞ سيمين، دو مشكين كمند ..................................................اگر ماه جويي، همه روي اوست .................................................................................................... | ......................... 3 .............................. 4 .............................. 5 ............................................. | ..................................................كه رويش ز خورشيد روشنتر است ..................................................سرش گشته چون حلقه اي پايبند ..................................................اگر مشك بويي، همه موي اوست .................................................................................................... | |
|
|
رودابه پس از باز كردن شعر يا شر قرمز خود سر كمند گيسوي خود را به طرف زال مي اندازد تا آن را بگيرد و بالا آيد؛ زال آن را مي بوسد و براي اينكه آزاري به رودابه نرسد با كمند خود با بالاي باروي قصر مي رود.
همان طور كه در اين ابيات، با صراحت آمده است، موي اين شاهزاده خانم، سياه يا مشكين بوده است و طبعاً در سه هزار سال پيش نيز رسم رنگ كردن موي خانم ها، متداول نبوده است. از اين گذشته، استاد فردوسي، كه همواره سعي وافر در به كار بردن واژه هاي اصيل پارسي داشته و هميشه واژه هاي سره پارسي را به جاي واژه هاي تازي به كار مي برده است، طبعاً واژه ثقيل «شعر» را به جاي واژه «موي»، استفاده نمي كرده است؛ زيرا براي او خيلي راحت بود كه به جاي «شعر گلنار»، تركيب زيباتر «موي گلنار» يا «زلف گلنار» را به كار برد، كه هر دو پارسي است و معني و قافيه را نيز تغيير نمي دهد. پس، مي توان نتيجه گرفت كه نه اين «شعر» در شاهنامه و نه آن «شعر» در واژه تركيبي «شعرباف»، هيچگونه ارتباطي با «شعر» عربي ندارد و بايد واژه ديگري باشد كه در زبان پارسي ميانه، وجود داشته است.
به نظر مي آيد كه اين واژه «شعر»، همان واژه اصيل و قديمي «شر» -بر وزن چيزي بين شهر و شير- باشد، كه به معناي پارچه ابريشمي بزرگي بوده است كه خانم ها بر دوش يا زلف خود مي انداختند و امروزه در زبان هاي اروپايي، به آن، «شنل» يا «اشارپ» مي گويند. اگر چنين باشد، هم مشكل «شعر» در واژه «شعربافي» حل مي شود، كه آنها، بافنده اين پارچه ابريشمين بلند شال مانند هستند كه خانم ها از آن استفاده مي كنند، و هم مشكل آن شاهزاده خانم زيباروي حل مي شود كه به احتمال زياد، روسري يا شال ابريشمي گلنارگون بر سر يا بر شانه داشته است و براي آوردن معشوق خود به پشت بام قصر، آن «شر» گلنار يا شال گلي رنگ را به هم پيچيده و به پايين داده است تا معشوق خود را به بالاي قصر ببرد. هرچند كه زال، سرانجام با كمند، خود را به پشت بام رساند.
اكنون بايد به دنبال ريشه ها و همانند هاي «شر»، اين واژه گمشده در زبان فارسي بگرديم. نزديكترين واژه هاي مشابه، واژه هاي قديمي «شار» و «شاره» است كه خود اين دو واژه نيز امروز، به ندرت در زبان پارسي به كار برده مي شود؛ ولي در شاهنامه و لغت نامه ها، هنوز وجود دارد. لغت نامه ها، شار و شاره را به معناي دستاري بزرگ و رنگين و ابريشمين، معني كرده اند. بيهقي در تاريخ مشهور خود -«تاريخ بيهقي»-، در صفحه 537 مي نويسد: "هزار كنيزك ترك آمد. ... و شار هاي قيمتي پوشيده." پس با اين معنا، مي توان پذيرفت كه «شار» و «شاره»، تغيير يافته «شر» باشد؛ كه بعد ها معرب شده و به «شعر» تبديل گرديده و تركيب «شعربافي» از آن ساخته شده است؛ ولي در گويش يزدي، «شر»، به همان صورت اوليه آن، يعني بدون «ع» تكلم مي شود و آنرا «شربافي» بيان مي نمايند.
همچنين، دانستيم كه «شر» يا «شار» يا «شاره»، پارچه هايي لطيف و ابريشمين و رنگين، و مورد استفاده خانم ها بوده است و هيچ ارتباطي با «شَعر» عربي ندارد. حدس من اين است كه به احتمال زياد، واژه «ساري» در زبان هند و «اشارب» در لاتين نيز از همين ريشه باشد.
واژه ديگري كه از همين ريشه است، واژه متداول «شال» است. اين واژه، تغيير يافته همان «شار» است كه ظاهراً «ر» به «ل» تبديل شده و روشن است كه شال نيز همان پارچه باريك و بلندي است كه به روي دوش و يا به عنوان پوشش سر، مورد استفاده قرار مي گرفته است؛ چنانكه فردوسي در جاي ديگر شاهنامه آورده است:
|
| ..................................................يكي شاره سربند پيش آوريد .................................................................................................... | ......................... 6 ............................................. | ..................................................همه تار و پود اندرو ناپديد .................................................................................................... | |
|
اين واژه «شال»، عيناً به انگليسي، به صورت «shawl» و به فرانسه، به صورت «chale» و بيشتر زبان هاي ديگر اروپايي نيز وارد شده است.
|
نقش هاي مختلف پارچه ترمه يزدي؛ ترمه از بافته هاي ابريشمي است و در ايران بيش از 4 قرن سابقه دارد؛ از نقش هاي ترمه مي توان به بته جقه، شاخ گوزني و گل شاه عباسي اشاره كرد. عكس: همايون امير يگانه؛ كتاب: يزد نگين كوير
اصطلاح ديگري كه در يزد و اطراف آن به كار برده مي شود، واژه شال يا عمامه «شير و شكري» است. «شير و شكري» در اينجا، رنگ عمامه را مشخص مي كند كه به معناي عمامه كرم رنگ است. اين، يكي از اصطلاحات قديمي است و اكنون شايد فقط سالخوردگان آنرا به كار مي برند. ظاهراً «شير و شكري»، رنگ عمامه را بيان مي كند كه مقصود، عمامه كرم رنگ است؛ ولي چون شير و شكر، هر دو يك رنگ دارند، لذا تكرار آن، بي معني به نظر مي رسد و عمامه شيري يا عمامه شكري، كافي است. از اين جهت، مي توان نتيجه گرفت كه اين واژه «شير» در تركيب «شير و شكري»، بايد همان واژه «شر» باشد؛ چنانكه استاد دكتر «ماهيار نوابي» نيز در نامه مينوي كه به ياد استاد مينوي تهيه شده، در ذيل عنوان عمامه شير و شكري، تصريح كرده كه واژه نخست اين تركيب، يعني «شير»، همان «شر» و به معناي پارچه ابريشمي است.
واژه ديگري كه احتمال دارد به ريشه «شر» و «شار»، مربوط باشد، واژه «شلوار» است كه در اصل بايد «شروار» يا «شالوار» باشد؛ كه بر كمر خود مي بسته اند و نمونه هاي نزديك به آن را در لباس هاي زرتشتيان و نوعي ديگر از آنرا در زورخانه ها مي توان ديد. هرچند بعضي، واژه شلوار را از ريشه «شل» به معني ران مي دانند؛ ولي بهتر است كه شلوار را از همان ريشه «شر» و «شار» بدانيم؛ چنانكه «پيژامه» كه شايد پاي جامه بوده است و يا «تنبان» را، در گويش يزدي، «زير شرواري» مي گويند. نمونه ديگر به كار بردن واژه «شروار»، در صفحه 247 «تفسير طبري»، چنين آمده است: " در غزه ...، پيامبر -صل الله عليه-، جان هاي ايشان بدو بخشيد؛ به اين شرط كه با پيراهني و شرواري بروند." يعني در آن جنگ، پيامبر -ص-، به آنها امان دادند كه با يك پيراهن و شلوار، از آنجا به هركجا كه ميل دارند، بروند. هنوز در يزد، بندي كه بر شلوار مي بسته اند، «بند شرواري» مي نامند.
شاهد ديگر در مورد «شلوار» و «شالوار» را مي توان در صفحه 9 كتاب «جامع جعفري» كه در مورد تاريخ يزد است، ملاحظه كرد كه درباره مذمت كريم خان و ضعف او در برابر زنان سخن مي گويد و چنين بيان مي كند: "... و بند شالوار، راست تر از پيمان معشوقان داشتي." كه البته در اينجا، منظور، رسيدن به موضوع متن نيست! بلكه واژه «شالوار» است كه بعداً اين واژه، به «شلوار» تبديل گشته است.
3- نتيجه گيري ۩
از مجموع دلايلي كه بيان شد، مي توان چنين نتيجه گرفت كه «شعر» در واژه تركيبي «شعرباف»، هيچگونه ارتباطي با «شعر» عربي ندارد و اصولاً، حرف «ع» نيز قبلاً در آن نبوده است؛ بلكه از ريشه «شر» است كه در فارسي ميانه يا فارسي دري به كار مي رفته و به معناي پارچه بزرگي بوده كه بيشتر ابريشمين و مصرف اشارپ امروزي را داشته و بر شانه يا سر مي انداختند؛ و امروز، از واژه هايي كه از اين ريشه، در زبان فارسي وجود دارد، واژه هاي «شار»، «شاره»، «شال» و «شلوار» را مي توان نام برد؛ و صحيح واژه «شعرباف»، همان «شرباف» است؛ و به همين دليل، در گويش دست نخورده يزدي، هنوز هم بدون «عين» و به صورت اصيل و اوليه آن ادا مي شود، كه «شرباف» و «شربافي» باشد. |
|
گاهنامه يزدا اين نشريه گاهنامه خبري و آموزشي جامعه يزدي ها مي باشد. اين نشريه با محوريت قرار دادن يزد و چاپ مقالاتي راجع به يزد و يا مقالاتي به قلم يزديان مي كوشد تا با هدف احياء و حفظ سنت ها و همبستگي ها و همدلي ها، خدمتي فرهنگي و اجتماعي كند. |
|
|
|
ديدگاه هاي خوانندگان درباره اين مقاله: | 3 ديدگاه واپسين از 3 ديدگاه |
فرح بخش بود. 6/28/2011 7:30:43 PM
حامد حبوباتي | yaz...@gmail.com |
بسيار جذاب 10/30/2015 7:53:56 PM
مجتبي شهرآبادي | mojtaba...@gmail.com |
مقاله، بسيار نو و حاوي نكات بديع بود. به راستي شايسته عنوان مقاله پژوهشي بود. 4/30/2018 7:22:02 PM |
|
هنگام چاپ: 11/4/2008 4:43:44 PM | امتياز: 4.06 از 5 در 31 راي | شمار بازديد: 45321 | شمار ديدگاه: 3 |
|
|